eitaa logo
شهید محمد مسرور❤️
268 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
640 ویدیو
33 فایل
اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس که در1394/11/16در سوریه به مقام پر فیض شهادت نائل شدند. این کانال شخصا زیر نظر خانواده شهیدمی باشد .واعضای خانواده شهید آن را مدیریت میکنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
پوتین (راوی برادر علی رستمی) مسلم تازه از خط برگشته بود. یکی از برادران بسیجی همراه ما پوتین نداشت. پدرم به مسلم گفت: آقای شیر افکن این برادر بسیجی ما پوتین ندارد. مسلم خندید و گفت: آشیخ شنبه، پوتین بهتر از پوتین من سراغ داری؟ سریع پوتینش را در آورد و به بسیجی داد، دستی از محبت به سرش کشید و صورت او را بوسید. بسیجی با خوشحالی فراوان پوتین را پوشید و رفت... *
. شیرافکن موجود نیست! ( سید محسن شاکری) ۱۹_فجر به ، مأمور شده بود. زودتر به منطقه رفته بودند. وقتی وارد شدیم هر کس از نیروهای بومی را می دیدیم سراغ را می گرفت. آنقدر برخوردش با اطرافیان خوب و سریع کار ها راه می انداخت که همه او را می شناختند. فردای آن روز برای انجام کاری به ستاد فرماندهی لشکر رفتم. از چیزی که دیدم خنده ام گرفت. بزرگ روی کاغذ نوشته و پشت شیشه زده بودند: توجه، توجه آقای موجود نیست. آنقدر سراغش را گرفته بودند که مسئولین کلافه و این اطلاعیه را نوشته بودند! *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آچار فرانسه ( سردار عبدالله زاده) قیافه ای بچه گانه ای داشت، هیکلی لاغر و کوتاه. تا آخر هم همین قیافه نوجوانانه را داشت، هر وقت پیشم می آمد می گفت: حاجی من چی بخورم چاق بشم! ، فرمانده در ، در جریان پاتک های عراقی ها می گفت:  از پشت صدای یک پسر بچه را می شنیدم، اما خیلی با صلابت و حرف می زد! بعد هم که را دیده بود، تعجبش دو چندان شده بود!!! اما همین نحیف و کوچک معروف شده بود به ، هر جا در کار بود و مشکلی باید حل می شد، این مسلم بود که می کرد. *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( برادر مهدی توکلی) شبی برای آماده می شدیم که آمد و خواست با ما همراه شود. بهترین موقعیت بود تا کمی شجاعتم را به رخ مسلم بکشم و او را بترسانم. یک گروه هشت نفره به خط زدیم و از خط عبور کردیم. هر چه از خط خودمان دورتر می شدیم بیشتر بچه ها را می ترساندم، می گفتم الان نزدیک عراقی ها هستیم، ساکت باشید، احتیاط کنید الان در دل هستیم. از سرعتم کم کردم ، با دوربین دید در شب عراقی ها را به مسلم نشان می دادم می گفتم احتیاط کن خطر دارد. مسلم با خنده می گفت، چه خبره، عراقی کجا بوده، بیا سریع تر برویم تا به کارمان برسیم. در همین حین چند کنار ما به زمین نشست. روی زمین افتادم و دستم را روی سر گذاشتم. دیدم مسلم اصلاً دراز نکشیده بود، نشست دست روی پشتم گذاشت و گفت: نترس چیزی نیست!! خلاصه آن شب شجاعت مسلم را به چشم دیدم، افراد زیادی را با خودم به شناسایی برده بودم که همان ساعات اول خود را باخته بودند. با همراهی مسلم موفق شدیم دو پیکر را هم که در منطقه جا مانده بود به عقب منتقل کنیم. *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاپشن ( برادر علی رستمی) روزی آقا برای بازدید از بچه ها به خط آمده بود. خوب سر و وضع تمام ها را برانداز کرد. متوجه شد یکی از برادران بسیجی لباس مناسبی ندارد. سریع خود را در آورد و به او داد. بسیجی گفت: اما شما خودتان به آن نیاز دارید، خودتان هم که کاپشن ندارید؟ مسلم خندید و گفت: برادر تا فردا بزرگ است و کریم! *
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... *
هدایت شده از شهیدگِرا
38.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️اول به قولش عمل کرد بعد شهید شد...⭕️ شهیدی که پیشنهاد ریاست کارخانه را رد کرد تا به جبهه برود بشنوید از مادر شهید شیروانی ۱۹ فروردین ماه @shahidgera
💠 وقتی که از کنار گلزار شهدا رد می شدیم مهرداد سرعتش را کم می کرد و با یک حالت محزون رو به سمت شهدا فاتحه می خواند. به مزار شهدا با انگشت اشاره می کرد و صدای زیر لبش را آرام می شنیدم. همیشه می گفت خوشا به سعادت شهدا که خداوند شهادت را نصیب شان کرد. 💠موقعی که اسباب کشی کردیم به خانه خودمان، اولین عکسی که به دیوار خانه آویزان کرد، عکس شهید قاسمی بود. به شهدا ارادت خاصی داشت و می گفت که می خواهم زندگیمان به نور شهید نورانی شود. با این حرف مهرداد، دلم خالی می شد؛ ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم. مهرداد قاجاری 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید