eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
654 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷بسیج در همه ی میدانها حاضر است. 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️غالباً... آن گذری که خطرش بیشتر است می‌شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 🔻 شهید حمید سیاهکالی: شرمنده ام از اینکه یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا‌کنم... 🔰وارثان انبیاء | 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❪اگر نمازتان را محافظت نکنید؛ حتی میلیاردها قطره اشک هم برای اباعبدالله بریزید؛ در آخرت شما را نجات نمی‌دهد..!❫ ،رضوان الله علیه🍀 ✅نمازاول وقت را به نیت ظهور بخوانیم •🕊🍃..🌷..🍃🕊• 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🇮🇷 پاسخ امام خامنه ای (مدظله العالی) به عده ای که می گویند صدای ملت را بشنوید: صدای رعدآسا در ۱۳ آبان امسال بلند شد 🚨حضور ده میلیونی مردم در مراسم تشییع پیکر سردار سلیمانی و تشییع دیگر شهدا، صدای ملت بود؛ شماها این صداهای ملت را بشنوید.(1401/5/9) 🇮🇷 @shahidmedadian
رهبر‌انقلاب🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اگه الان بهت بگن امام زمان عج تو، یک اتاق منتظرته و پرونده اعمالت دستشه حاضری بری تو اون اتاق؟؟؟؟ تا اخر ببینید 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت جالب فرمانده گردان کرار یگان امنیت شهر همدان با خانم چادری همراه همسرش... 🇮🇷 @shahidmedadian
⭕️فراق همسر شهید دانیال رضازاده دراولین جشن سالگرد ازدواج شان، هم زمان با هفتمین روز شهادت این شهید عزیز... (ع)_مشهد
661462785_1248477469.mp3
17.93M
صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمع کثیری از بسیجیان. ۱۴۰۱/۹/۵ 🇮🇷 @shahidmedadian
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت چهاردهم👇👇 🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊️🌴🥀 🌴🥀 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 ◽یک نمونه دیگر از سختی‌هایی که بچه‌های اطلاعات متحمل می‌شدند مربوط به شناسایی هایی است که در جزیره مجنون جنوبی انجام می‌دادند. - خب من به خاطر اهمیت کار اطلاعات سعی می‌کردم تا همیشه با بچه‌های واحد ارتباط داشته باشیم. محل استقرار مان را نزدیک آن‌ها تعیین کنیم. پی گیر کارشان باشیم و حتی بعضی مواقع همراهشان برویم و منطقه را ببینیم. - جزیره جنوبی منطقه باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این، حرکت بچه‌ها را خیلی مشکل می کرد. - حسین آمد پیش من و گفت که ما در این محور مشکل آبراه داریم. یعنی مسیری که قایق یا بلم بتواند در آن حرکت کند وجود ندارد. - قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم. من و حسین و اکبر شجره و یک نفر دیگر از بچه ها به وسیله بلم رفتیم برای شناسایی. آنجا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را می‌گذرانند. - باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه آدم می‌رسید. چولان ها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی در قایق می نشستیم تو دید عراقی ها قرار می‌گرفتیم. به همین خاطر بچه ها مجبور بودند روی قایق ها خم بشوند و حرکت کنند. از طرفی منطقه پر از جانوران مختلف بود. همان روز وقتی جلو می‌رفتیم چشمم به افعی خورد که روی یک تکه یونولیت چمبره زده بود. افعی متوجه ما شد و سرش را بلند کرد. وقتی به من نگاه کرد، دیدم چشمان بزرگ وحشتناکی دارد که حتی از چشم‌های جغد هم بزرگتر است. - موقعی که رد می‌شدیم گردنش را کشید بالا و به طرف ما حمله کرد. در همین موقع حسین با یک تیر آن را کشت. - وقتی از شناسایی برگشتیم و من پایم را روی خشکی گذاشتم، احساس عجیبی داشتم. سوزش خاصی تمام بدنم را در بر گرفته بود و علتش هم وضعیت آن باتلاق بود. حسین و بچه ها شبها در این باتلاق که پر از وحشت و اضطراب بود، راه می رفتند و فعالیت می‌کردند. - یکی از کارهای بسیار مهم و در عین حال عجیبی که آن‌ها انجام دادند درست کردن آبراه بود. کاری که در طول جنگ بی سابقه بود. - آن‌ها شب تا صبح می رفتند و با داس چولان ها را زیر آب می بریدند تا بتوانند مسیر حرکت قایق ها را باز کنند. آن هم نه یک متر و ده متر، بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر. چنان با عشق و علاقه کار می کردند که اگر کسی از نزدیک شاهد فعالیتهایشان نبود فکر می کرد آن‌ها در بهترین شرایط به سر می‌برند. آنچه برایشان مهم بود موفقیت در انجام مأموریت بود. و وقتی کار به نحو احسن انجام می‌شد، شادی در چهره‌شان موج می‌زد. شادی که ما را هم خوشحال می کرد.(سردار سلیمانی) ▪️زمان عملیات خیبر بود. بچه‌های اطلاعات عملیات در قرارگاه زرهی مستقر بودند. - حسین یوسف الهی به همراه تعدادی از مجاهدهای عراقی برای شناسایی به خاک عراق می‌رفتند. یکی از مجاهدها یک لباس بلند عربی به حسین داده بود تا وقتی که به مأموریت می‌روند راحت شناسایی نشود. حسین وقتی آن لباس را پوشیده بود به شوخی می گفت: ببینید بالاخره عرب هم شدیم. - صبح زود بود. هر کدام از بچه ها مشغول کاری بودند. آن روز نوبت شهرداری من و محمد شرفعلی پور بود. دوتایی مشغول آماده کردن صبحانه بودیم، که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند. تا آمدیم به خودمان بجنبیم و کاری بکنیم هواپیماها بمب های خود را ریخته بودند. بیشتر این انفجارات پشت خاکریز جفیر بود. - اما با همیشه فرق می‌کرد. سر و صدای انفجارات قبلی را نداشت و مانند همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نکرد. خیلی عجیب بود. در همین موقع اکبر شجره، یکی از بچه‌های اطلاعات را دیدم که به سرعت می‌دوید و فریاد می زد شیمیای شیمیای. بچه ها فرار کنید شیمیایی زدند. - تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودیم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچه ها هنوز آشنایی زیادی با آن‌ها نداشتند. - وسایل را رها کردیم و به داخل محوطهٔ باز قرارگاه دویدیم. در همین موقع حسین را دیدم با همان لباس عربی. مشغول هدایت بچه‌ها بود. پشت لندکروز ایستاده بود و بچه‌ها را صدا می کرد تا سوار شوند. می خواست نیروها را تا آنجا که امکان دارد از محدودهٔ آلوده دور کند. - همه بچه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما حسین با لباس آزاد و گشاد عربی، و این باعث می‌شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد. - گاز به سرعت در منطقه منتشر شده و همه را آلوده کرده بود. وقتی بچه ها به عقب آمدند اکثراً شیمیایی شده بودند. اما وضعیت حسین به خاطر همان لباس، بدتر از همه بود. خصوصاً پاهایش تا کشالهٔ ران به شدت سوخته بود. (تاجعلی آقا مولایی) ◽من هم شیمیایی شده بودم. اما نه به اندازهٔ حسین، همه مجروحین را با هم به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به تهران فرستادند. حدود ده پانزده نفر از بچه‌ها با هم بودیم. حالمان خوب نبود و ضمناً چشمانمان
هم خیلی خوب نمی دیدند. - فقط از روی صداها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند. با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبافی نژاد دیگر از حسین خبری نداشتم. - چند روز بعد یکی از دوستان مرا در بیمارستان دید. چشمانم کمی بهتر شده بود. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: می‌دانی کی طبقه بالاست. - گفتم: کی؟ - گفت: حدس بزن. - گفتم: چه می دانم خب بگو. - گفت: حسین یوسف الهی طبقه دوم همین جاست. - باورم نمی شد چند روز آنجا بودم و از حسین هیچ خبری نداشتم در حالی که فقط چند اتاق با هم فاصله داشتیم. خیلی خوشحال شده بودم. - گفتم: حالش چطور است؟ - گفت: زیاد خوب نیست مجروحیتش شدید است. - گفتم: کمک کن برویم به اتاقش می خواهم همین الان ببینمش. - وقتی بالای سرش رسیدم، دیدم چشمانش بسته است. سوختگی شدیدی پیدا کرده بود. صدایش کردم. از روی صدا مرا شناخت. همان لبخند شیرین همیشگی گوشه لبانش نشست. - گفتم: آقا حسین لبو شده. - چیزی نگفت فقط خندید. - گفتم. چی شده حسین سرخو شدی. - گفت: چه کنیم توفیق شهادت که نداشتیم. - کمی با هم خوش و بش کردیم و بعد بالاجبار به اتاق خودم برگشتم. اما در طول یک هفته ای که آنجا بودیم مرتب یکدیگر را می دیدیم. چند روز بعد حالش که کمی بهتر شد، او نیز به ما سر می زد. - ولی با ویلچر، چون سوختگی شدید پاها مانع از آن می شد که راه برود. با همه این حرف‌ها هنوز حالش خوب نبود و مواد شیمیایی واقعاً کار خودش را کرده بود. بعد از یک هفته قرار شد که حسین را به همراه عده ای دیگر از مجروحین شیمیایی برای مداوا به آلمان و از آنجا به فرانسه بفرستند. (علیرضا رزم‌حسینی) این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی 🇮🇷 @shahidmedadian
قرار عاشقی به رسم هر شب مان 🖐💚 دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان وبرای سلامتی و اطاعت از رهبـرے :)🌸.. بخوانید به نیت تعجیل در امر فرج امام زمان ارواحنافداه 😉🖐🏻 🤲 🌷 کـانـال‌رسمےشھیـد رحمان مدادیان ⤵️⤵️ 🇮🇷 @shahidmedadian
⚜ آیت الله فیاض دستجردی (ره): را مقید باشید، کار به کار کسی هم نداشته باش، این گنج است، هرکسی استعداد و توان دنبال گنج رفتن را ندارد، البته همه به گنج علاقه دارند. رابه نیت ظهورمیخوانیم عجل لولیک الفرج🤲🤲
🤲نماز شبش هیچ وقت ترک نمی‌شد ✍هیچ وقت ندیدم نماز شب قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شب‌های او همیشه با ناله و اشک😭 و اندوه به درگاه خدا بود. 💢)) من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزل‌شان# خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشک‌ها و صدای ناله‌های او برای بیدار می‌شدم.💢)) 🎙راوی سردار معروفی را به نیت ظهوربخوانیم💢 باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc