eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
654 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 حدود یک ماه قبل رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران سرلشگر به تاجیکستان سفر کرد و در کمال تعجب کارخانه پهباد سازی ایران در تاجیکستان را افتتاح کرد. ❗️ابتدا موضوع کمی عجیب بود، کما اینکه در دولت روحانی بشدت از ایران فاصله گرفته بود و به دامان افتاده بود اما چرخش یکباره تاجیکستان و به تبع آن ایران بسیار غایب می نمود، اما بعدا خبر رسید که یکی از مهمترین دلایل خروج آمریکا از افغانستان برنامه چند وجهی طراحی شده در اتاق های فکر صهیونیستی بود که پلان آن به مقابله با نفوذ ایران برمی‌گشت. هرچند برای مهار و هم در این خروج از برنامه داشتند اما هدف اصلی فلج کردن ایران بود. ▪️ماجرا از این قرار بود که با در پشت پرده به توافق رسیده بود که به راحتی افغانستان را تحویل آنها دهد، اما طالبان باید در مرزهای شمالی با جمهوری های تازه استقلال یافته مخصوصا تاجیکستان که حدود هزار کیلومتر مرز مشترک با افغانستان دارد گروه تروریستی را به نام بوجود آورد که هدف اصلی آنها حمله به مرزهای وسیع تاجیکستان و ناامن کردن آن بود، به طوری که با این کار سرمایه گذاری ششصد میلیارد دلاری چین برای احیای جاده ابریشم از طریق خشکی به شکست می‌انجامید، زیرا اگر این برنامه انجام می‌شد ایران محور مرکزی ترانزیت کالا از و و به آسیای جنوب غربی و اروپا می‌شد. 👈 و این یعنی تا چند سال آینده بعنوان هارتلند جدید دنیا در معادلات جهانی جایگاهی می یافت که کوچکترین نا آرامی در آنجا اقتصاد دنیا را تحت تاثیر قرار می‌داد و نفع این قرارداد برای ایران به حدی بود که میزان درآمد ایران از فقط ترانزیت کالا به چندین برابر پول نفت می رسید و این یعنی بر پایه هژمونی ایران و هم پیمانان منطقه ای آن. ❌ متاسفانه از روی حماقت یا خیانت اصلا این حقایق میدانی را به مردم تبیین نکردند، حرف در این باره بسیار است. حتی هم در این بین به شدت در زمین حریف بازی کرد که با شرایط خانه تکانی امنیتی شدید این روزهای کشور، فعلا باز کردن ماجرا دردی را دوا نمیکند. اگر خاطرتان باشد تا قبل از سفر سردار باقری به تاجیکستان طالبان چند بار سربازان مرزی و روستاهای تاجیکستان را به دستور آمریکا مورد هدف قرار داد که صادرات اولین نمونه پهبادهای تجسسی و تهاجمی ایران آرزوهای سیاستمداران آمریکایی را خاکستر کرد، اما در همین مورد در ماه های گذشته دو سفر بشدت مهم و تاثیر گذار در همین زمینه به کشور انجام شد، سفر وزیر دفاع چین و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه به ایران، اگر فقط دستاوردها و قراردادهای منعقده تا آن بخش که محرمانه نیست را درست به اطلاع مردم رسانده بودند این خود بزرگترین عامل و ایجاد در بین مردم بود اما به هرحال این عمل صورت نگرفت. (ناگفته نماند که فضای و همچنین اکثر رسانه های داخلی از خارج کشور کنترل می‌شود و دیدیم سر قانون چه بازی در آوردند هر چند که نحوه اطلاع رسانی و برخی کارشکنی های افراد داخلی دقیقا بازی در زمین دشمن بود، اما کلیت این طرح، اقتصاد و امنیت ایران را تضمین میکرد) 🔻به غیر از این موارد عضویت ایران در و عضویت در ، خود شاهکارهای اقتصادی بودند که آثار آن بعدها نمایان می‌شود همچنین از قرارداد بیست ساله ونزوئلا با ایران حرفی نزدند در حالی که ایران امروز به واسطه صادرات گاز مایع به ونزوئلا توانست برای اولین بار در تاریخ بسیار بیشتر از قطر از میدان گازی مشترک برداشت کند و قبلا بخاطر تحریم و نداشتن مشتری نمی‌توانست. هر چند که مادورو برای همیشه ایران را در سود پالایشگاه های آنجا سهیم کرد، زیرا آمریکا با تحریم آن کشور، منجر به تعطیلی آنها شده بود و هیچ کشوری حاضر نمی شد پالایشگاه های آنها را راه اندازی کند بطوری که آنها در تولید خودشان هم دچار مشکل بودند اما ایران با این کار از حدود دو سال آینده سالی فقط پانزده میلیارد دلار از پالایشگاه های آنجا درآمد دارد و این غیر از واگذاری معادنی هست که ایران در آنجا به بهره برداری می رساند و در نصف سود آن شریک است. ادامه در پست بعد ...
world cup.mp3
1.31M
🎙 اتفاقی در آسمان هنگام بازی ایران و !! ‼️ ماجرای نماز خواندن عده‌ای که حتی به خدا اعتقاد نداشتند! ⭕️ گریه آیت‌الله ناصری بعد از بازی ایران و آمریکا! 🔰 🇮🇷 @shahidmedadian
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 ✍️ 🔸 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 🔸 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 🔸 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 🔸 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 🔸 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 🔸 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 🔸 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 🔸 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 🔸 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 🔸 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 🔸 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 🔸 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 🔸 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 🔸 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 🔸 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 🔸 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 🔸 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 🔸 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 🔸 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 🔸 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 🔸 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 🔸 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 🔸 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
♦️آمریکا اسپانسر جنایات صهیونیست‌ها 🔹گزارش تازۀ موسسۀ آمریکایی واتسون نشان می‌دهد که از آغاز جنگ رژیم صهیونیستی در غزه، آمریکا بیش از ۲۲ میلیارد دلار کمک نظامی به این رژیم کرده است. 🔹هزینه جنگ ۶۵ میلیارد دلار تخمین زده می‌شود که ۳۱ میلیارد دلار برای هزینه‌های عملیاتی، تکمیل تجهیزات نظامی و پشتیبانی لجستیکی است. 🔹بنابراین، با یک محاسبۀ ساده آمریکا حدود ۷۰ درصد از هزینه‌های جنگی رژیم صهیونیستی را تامین کرده است. https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc