6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 والله هر کس به این نظام تیر انداخت آواره شد...
🔹حاج #قاسم_سلیمانی: من تمام علمای شیعه و سنی را میشناسم، اشهد بالله که از مراجع ایران تا غیر ایران، سرآمد همه آنان این مرد تاریخی یعنی «آیتالله العظمی خامنهای» است.
#سردار_دلها ♥️
📍به قرارگاه شهدایی شهیدرحمان مدادیان بپیوندید ⤵️
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @shahidmedadian
جانفَدا؟!
صدایِ آمدنش را می شنوی؟...
دی ماه
نزدیک می شود و نزدیک تر،
می خواهد برای سومین بار
تو را از ما بگیرد...
آخر چه شد؟ کجایی بابا؟! ....💔😭
#قاسم_سلیمانی
#سردار_قلبم
🇮🇷 @shahidmedadian
759.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🕊🍃
🍃آمدم بگویم:
نیستید که ببینید قایق نفس ما
چطور به گل نشسته 😔
اما یادم آمد
هستید و میبینید
این در گل ماندن را💔
پس به رسم خلوص و مردانگیتان
نجاتمان دهید از دنیا زدگی🤲🌹
#شب_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
#قاسم_سلیمانی
#سردار_قلبم
🇮🇷 @shahidmedadian
28.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 اثر جدید
🔹 نماهنگ « #مادری »
🏴 در آستانه سالروز وفات حضرت ام البنین(سلاماللهعلیها)
🌷 و روز تکریم مادران و همسران شهدا
🌹 تقدیم به تمام مادران و همسران شهدا
💢 به ویژه خانم فاطمه سلیمانی
🇮🇷 مادر سردار پر افتخار اسلام و ایران
🔰 سپهبد شهید حـاج #قاسم_سلیمانی عزیز
#مادر
#عفت
#جهاد_تبیین
#مادر_نمونه
#جانباز
#جان_فدا
#شهدا
#مادرشهیدان
#مادرعلمدار
#مادرسردار
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
🔸 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
🔸 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
🔸 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
🔸 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
🔸 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
🔸 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
🔸 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
🔸 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
🔸 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
🔸 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
🔸 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
🔸 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
🔸 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
🔸 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
🔸 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
🔸 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
🔸 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
🔸 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
🔸 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
🔸 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
🔸 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
🔸 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
🔸 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
#بسمربهمت
👈قسمت۱ قبل از شهادت👉
هر چه عملیات خیبر ب پایانش نزدیکتر میشد حال و هوای #حاج_همت هم بیشتر تغییر میکرد✨ در مرحله پنجم الی ششم خیبربود ک حاج حسین خرازی دستش قطع شد💔 و ب عقب برگشت #حاجی خیلی گرفته و غمگین بود گفتم #حاجی چرا اینقد ناراحتی؟ #حاجی دستم را گرفت و پنج شیش متر اونورتر از خاکریز برد نشست روی زمین و نفسی عمیق کشید😔 و سپس مشت گره شده اش را ب زمین کوبید و گفت ««این عملیات آخر من است »» از قرار گاه مرکزی پیام رسید ک تا قبل روز هفدهم اسفند۱۳۶۲ مواضع دفاعی لشکر ۲۷ محمد رسول الله در جزیره مجنون ب نیرو های لشکر۱۴ امام حسین واگذار شود صبح روز هفدهم خبری از نیرو های لشکر ۱۴ نشد #همت نگران بود بعثی ها قسمت شرق جزیره مجنون را اذیت میکردنند #همت هم تصمیم گرفت برای جمع اوری تعدادی نیرو ب عقب برگردد چند سااعتی گذشتو خبری از #حاجی نشد با #حاجی در سنگری قرار داشتم رفتم آنجا از برادر #قاسم_سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله پرسیدم #حاجهمت کجاست؟ گفت رفته لشکر ۲۷ و هنوز برنگشته
راوی:سعیدمهتدی
#ادامه_دارد
سالروز شهادت شهیدمحمدابراهیمهمت
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
هدایت شده از 🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی🖤
🌹#بیاد_یار_حاج_قاسم_و_اسماعیل_دقایقی
(( او یک عراقی بود اما بیشتر از خیلی ایرانی نماها به مملکت ما خدمت کرد...))
.
▪️ابو مهدی از اول فعالیت حزبی و گروهی داشت و از اعضای حزب الدعوه اسلامی بود و به کار های فرهنگی داخل عراق اهتمام داشت. تا زمان حمله وحشیانه دهه ۸۰ میلادی علیه مجاهدان داخل عراق که کل دوستانش یا زندانی و یا شهید شدند و خود او نیز مجبور به ترک عراق به سمت کویت شد.
.
▪️در دوران دفاع مقدس ایشان در سپاه بدر فعال بودند و در بخش مهندس رزمی کار کرده و سر رشته داشت. شهید اسماعیل دقائقی فرمانده تیپ بدر بودند و از طرف شهید دقایقی حاج ابومهدی به عنوان مسوولیت تبلیغات بدر منصوب شد.
.
▪️بعد از جنگ او به عنوان مسوول ستاد بدر و جانشین فرماندهی منصوب شد. در سال های ۹۵ و ۹۶ میلادی به عنوان جانشین فرمانده بدر که آن زمان آیت الله حکیم بود به فعالیت مشغول شد.🚩یکی از کارهایی که در آن نقش مهمی داشت، ترور عدی پسر صدام بود. ابتدا ابو مهدی جوان های منطقه هور را جذب کرد و با ساماندهی و هدایت آنها عملیات مهمی را انجام دادند و آن ترور عدی پسر صدام بود.
.
#شادی_روحش_صلوات
#اربعین #امام_حسین #نوحه #مداحی
#حجاب #امام_زمان #قاسم_سلیمانی
╭┅────────────┅╮
🖤🥀🖤🥀🖤
🌸کانال سرداران بی نشان بهبهان عضوشوید👇
┄┅┅❅❁❅┅
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
╰┅────────────┅
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی: این جزو اعتقادات قلبی من است. هرگز حاضر نیستم پوتینام تبدیل به کفش راحتی بشه.
#اربعین #امام_حسین #نوحه #مداحی
#حجاب #امام_زمان #قاسم_سلیمانی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#اربعین
┄┅┅❅❁❅┅┅🖤
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم 🖤👆》
اربعینتون رو از ایشون دارید
●➼┅═❧═┅┅───┄
#اربعین #امام_حسین #نوحه #مداحی
#حجاب #امام_زمان #قاسم_سلیمانی #بابا_حاجی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🖤🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🖤🕊🌷━━╯
آقای محترم!
حاج قاسم تیر تو چشم دشمنان بود👌
اینو گفتم بدونی و بنویسی تا یادت نره!
#حاجی
#قاسم_سلیمانی