#خادم_نوشت
سلام رفقا❗️
انشاءالله از امروز میخوایم کتاب پسرک فلافل فروش رو تو کانال بزاریم...
هر روز #یک_فصل از کتاب رو میزاریم...
انشاءالله مفید باشه🍃|••
اسم هر فصل رو به صورت هشتک #سنجاق میکنیم بالای کانال که راحت تر دسترسی داشته باشید🍂|••
▪️کتاب《پسرک فلافل فروش》👇
#مقدمه
فصل1⃣ #گمنامی
فصل2⃣#روزگار_جوانی
فصل3⃣#آنــروزها
فصل4⃣#پسرک_فلافل_فروش
فصل5⃣#جوادین(ع)
فصل6⃣#معرفی_شهید
فصل7⃣#گمشده
فصل8⃣#شوخ_طبعی
فصل9⃣#تریاک
فصل0⃣1⃣ #امر_به_معروف
فصل1⃣1⃣#اهل_کار
فصل2⃣1⃣#بازار
فصل3⃣1⃣#فتنه
فصل4⃣1⃣#فدایی_رهبر
فصل5⃣1⃣#به_عشق_شهدا
فصل6⃣1⃣#دستگیری_از_مردم
فصل7⃣1⃣#ویژگیها
فصل8⃣1⃣#شاگرد_امام_صادق(ع)
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل4⃣ #پسرک_فلافل_فروش
کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر(ع) بسیار گسترده شده بود. #سیدعلیمصطفوی(همسفر شهدا) برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد.
همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی #فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام #جوادین پشت مسجد داخل خیابان شهید عجب گل بود که از آنجا خرید می کرد.
شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می شد فهمید این پسر زمینه #معنوی خوبی دارد.
بارها با خود سیدعلی مصطفوی (همسفر شهدا) رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سیدعلی می گفت: این پسر #باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم.
برای همین چندبار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه داریم. اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن.
حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه #فوتبال مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می زد و می گفت: چشم، اگر #فرصت شد می یام.
[۱]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل5⃣ #جوادین(ع)
توی خیابان شهید #عجب_گل مغازه فلافل فروشی داشتم. ما اصالتاً ایرانی هستیم اما پدر و مادرم متولد شهر کاظمین می باشند. برای همین نام مقدس #جوادین(ع) که به امام کاظم و امام جواد گفته می شود، برای مغازه انتخاب کردم.
همیشه در زندگی سعی می کنم با مشتریانم خوب برخورد کنم. با آنها صحبت کرده و حال و احوال می کنم. سال #83 بود که یک بچه مدرسه ای، مرتب به مغازه من می آمد و فلافل می خورد.
این پسر نامش #هادی و عاشق سُس فرانسوی بود. نوجوان خنده رو و شاد و پرانرژی نشان می داد. من هم هر روز با او مثل دیگران سلام و علیک می کردم.
یک روز به من گفت: آقاپیمان، من می تونم بیام پیش شما کار کنم و فلافل ساختن را یاد بگیرم. گفتم: مغازه متعلق به شماست، بیا.
از فردا هر روز به مغازه می آمد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و #استادکار شد.
[۱]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل5⃣ #جوادین(ع)
چون داخل مغازه من همه جور آدمی رفت و آمد داشتند، من چند بار او را امتحان کردم، دست و دلش خیلی #پاک بود.
خیالم راحت بود و حتی دخل و پولهای مغازه را در اختیار او می گذاشتم. در میان افراد زیادی که پیش من کار کردند هادی خیلی متفاوت بود. انسان کاری، باادب، خوش برخورد و از طرفی خیلی شاد و خنده رو بود. کسی از همراهی با او #خسته نمی شد.
با اینکه در سنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم #نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود.
من در خانواده ای مذهبی بزرگ شده ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج البلاغه با او حرف می زدم. از مراجع تقلید و علما حرف می زدیم. او هم زمینه #مذهبی خوبی داشت. در این مسائل هم کلام هم می شدیم.
یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود. ایام #محرم را در هیئت حاج حسین #سازور کار می کرد.
مدتی بعد مدارس باز شد. من فکر کردم که هادی فقط در تابستان می خواهد کار کند، اما او کار را ادامه داد! فهمیدم که #ترک_تحصیل کرده.
با او صحبت کردم که درس را هرطور شده ادامه دهد، اما او تجدید آورده بود و اصرار داشت ترک تحصیل کند.
[۲]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل5⃣ #جوادین(ع)
کار را در فلافل فروشی ادامه داد. هروقت می خواستم به او حقوق بدهم نمی گرفت، می گفت من آمده ام پیش شما کار #یاد_بگیرم. اما به زور مبلغی را در جیب او می گذاشتم.
مدتی بعد متوجه شدم که با #سیدعلی مصطفوی رفیق شده، گفتم با خوب پسری رفیق شدی. هادی بعد از آن بیشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پیش ما رفت و در #بازار مشغول کار شد.
اما مرتب با دوستانش به سراغ ما می آمد و خودش مشغول درست کردن فلافل می شد. بعدها توصیه های من کارساز شد و درسش را از طریق مدرسه دکتر حسابی به صورت #غیرحضوری ادامه داد.
رفاقت ما با هادی ادامه داشت. خوب به یاد دارم که یک روز آمده بود اینجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شد می گفت: نمی دانم برای این #جوش های صورتم چه کنم؟
گفتم: پسر خوب، صورت مهم نیست، باطن و #سیرت انسان ها مهم است که الحمدلله باطن تو بسیار عالی است.
هربار که پیش ما می آمد متوجه می شدم که تغییرات روحی و درونی او بیشتر از قبل شده. تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد #حوزه_علمیه شده ام، بعد هم به #نجف رفت، اما هربار که می آمد حداقل یک فلافل را مهمان ما بود.
آخرین بار هم از من #حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی می کرد اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت ...
[۳]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل7⃣ #گمشده
سال #84 بود که کادر بسیج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغییر کرد. من به عنوان جانشین پایگاه انتخاب شدم و قرار شد پایگاه را به سمت یک مرکز #فرهنگی سوق دهیم.
در این راه سیدعلی #مصطفوی (همسفر شهدا) با راه اندازی کانون فرهنگی نوجوانان شهید #آوینی کمک بزرگی به ما نمود.
مدتی از راه اندازی کانون فرهنگی گذشت. یک روز با سید علی به سمت مسجد حرکت کردیم. به جلوی فلافل فروشی #جوادین(ع) رسیدیم. سیدعلی با جوانی که داخل مغازه بود سلام و علیک کرد.
این پسرک حدود #شانزده سال سریع بیرون آمد و حسابی با ما سلام و احوال پرسی کرد. حجب و حیای خاصی داشت. متوجه شدم با سیدعلی خیلی رفیق شده.
وقتی رسیدیم مسجد از سیدعلی پرسیدم: از کجا این پسر را می شناسی؟
گفت: چند روز بیشتر نیست، تازگی با او آشنا شدم. به خاطر خرید فلافل زیاد به مغازه اش می رفتیم.
گفتم: به نظر پسر خوبی می یاد.
چند روز بعد، این پسر همراه با ما به اردوی #قم و جمکران آمد. در آن سفر بود که احساس کردم این پسر، روح بسیار #پاکی دارد. اما کالاً مشخص بود که در درون خودش به دنبال یک گمشده می گردد!
این حس را سالها بعد که حسابی با او رفیق شدم بیشتر لمس کردم. او مسیرهای مختلفی را در زندگیش تجربه کرد تا به #مقصد خودش برسد.
[۱]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari