eitaa logo
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ•
1.6هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
166 فایل
•نِعٔمَ‌الٔرِفیْقٔ• - إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ . - به خاطر بهشت عاشق شهادت نباش ! به خاطر قرب الهـی، رسیدن به خدا عاشق شهادت باش '! کپی ؟ صدقه‌جاریست . خادم تبادل : @moohham .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا❗️ انشاءالله از امروز میخوایم کتاب پسرک فلافل فروش رو تو کانال بزاریم... هر روز از کتاب رو میزاریم... انشاءالله مفید باشه🍃|•• اسم هر فصل رو به صورت هشتک میکنیم بالای کانال که راحت تر دسترسی داشته باشید🍂|•• ▪️کتاب《پسرک فلافل فروش》👇 فصل1⃣ فصل2⃣ فصل3⃣ فصل4⃣ فصل5⃣(ع) فصل6⃣ فصل7⃣ فصل8⃣ فصل9⃣ فصل0⃣1⃣ فصل1⃣1⃣ فصل2⃣1⃣ فصل3⃣1⃣ فصل4⃣1⃣ فصل5⃣1⃣ فصل6⃣1⃣ فصل7⃣1⃣ فصل8⃣1⃣(ع)
▪️فصل9⃣ ایام بود و هر روز اتفاقات عجیبی در این کشور رخ می داد. دستور رسیده بود که ها برنامه ایست و بازرسی را فعال کنند. بچه های بسیج مسجد، در حوالی میدان شهید برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند. هادی با یکی دیگر از بسیجی ها که مسلح بود با یک موتور به ابتدای خیابان شهید آمدند. این خیابان دویست متر قبل از محل ایست بازرسی بود. استدلال هادی این بود که اگر مورد مشکوکی متوجه ایست و بازرسی بشود یقیناً از این مسیر می تواند فرار کند و اگر ما اینجا باشیم می توانیم با او برخورد کنیم. ساعات پایانی شب بود که کار ما آغاز شد. من هم در کنار بقیه نیروها در اطراف میدان محلاتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود که یک خودروی سواری قبل از رسیدن به ایست بازرسی کرد!|😬| بعد هم یکدفعه دنده گرفت و خواست از خیابان شهید ارجمندی فرار کند. به محض ورود به این خیابان یکباره هادی و دوستش با موتور در مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی بود. راننده و شخصی که در کنارش بود، هر دو درب خودرو را باز کردند و هر یک به سمتی کردند. هادی و دوستش نیز هر یک به دنبال یکی از این دو نفر دویدند. راننده از نرده های وسط اتوبان رد شد و خیلی سریع در آن سوی اتوبان شد!|😮| اما شخص دوم وارد خیابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دوید. [1] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari
▪️فصل9⃣ اولین کوچه در این خیابان بسیار است، اما برخلاف ظاهرش بن بست می باشد. این شخص به خیال اینکه این کوچه راه دارد وارد آن شد. من و چند نفر از بچه های مسجد هم از دور شاهد این صحنه ها بودیم. ما سریع سوار موتور شدیم تا به هادی و دوستش برویم. وقتی وارد کوچه شدیم با تعجب دیدیم که هادی دست و چشم این متهم را و در حال حرکت به سمت سر کوچه است!|😳| نکته عجیب اینکه این شخص برابر هادی بود. از طرفی هادی مسلح نبود. اما اینکه چطور توانسته بود. این کار را بکند واقعاً برای ما عجیب بود. بعدها هادی می گفت:‌ وقتی به انتهای کوچه رسیدیم، تقریباً همه جا تاریک بود. فریاد زدم بخواب وگرنه می زنمت. او هم خوابید روی زمین. من هم رفتم بالای سرش و اول رو بستم که نبینه من هیچی ندارم و ... بچه های بسیج، مردم را متفرق کردند. بعد هم مشغول شناسایی ماشین شدند. یک بسته بزرگ زیر پای راننده بود. همان موقع مأمورین 114 نیز از راه رسیدند. آنها که به این مسائل بیشتر آشنا بودند تا بسته را باز کردند گفتند: اینها همه اش است.|😥| ماشین و متهم و مواد به کلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتی می خواستیم وارد مسجد شویم یک تشکر از سوی مسئول کلانتری جلوی درب مسجد نصب شده بود. در آن پلاکارد از تمام مسجد به خاطر این عملیات و دستگیری یکی از قاچاقچیان مواد مخدر شده بود.    [۲] 🌹🥀🌹 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 @Shahidmohammadhadizolfaghari