#خادم_نوشت
سلام رفقا❗️
انشاءالله از امروز میخوایم کتاب پسرک فلافل فروش رو تو کانال بزاریم...
هر روز #یک_فصل از کتاب رو میزاریم...
انشاءالله مفید باشه🍃|••
اسم هر فصل رو به صورت هشتک #سنجاق میکنیم بالای کانال که راحت تر دسترسی داشته باشید🍂|••
▪️کتاب《پسرک فلافل فروش》👇
#مقدمه
فصل1⃣ #گمنامی
فصل2⃣#روزگار_جوانی
فصل3⃣#آنــروزها
فصل4⃣#پسرک_فلافل_فروش
فصل5⃣#جوادین(ع)
فصل6⃣#معرفی_شهید
فصل7⃣#گمشده
فصل8⃣#شوخ_طبعی
فصل9⃣#تریاک
فصل0⃣1⃣ #امر_به_معروف
فصل1⃣1⃣#اهل_کار
فصل2⃣1⃣#بازار
فصل3⃣1⃣#فتنه
فصل4⃣1⃣#فدایی_رهبر
فصل5⃣1⃣#به_عشق_شهدا
فصل6⃣1⃣#دستگیری_از_مردم
فصل7⃣1⃣#ویژگیها
فصل8⃣1⃣#شاگرد_امام_صادق(ع)
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل9⃣ #تریاک
ایام #فتنه بود و هر روز اتفاقات عجیبی در این کشور رخ می داد. دستور رسیده بود که #بسیجی ها برنامه ایست و بازرسی را فعال کنند.
بچه های بسیج مسجد، در حوالی میدان شهید #محلاتی برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند. هادی با یکی دیگر از بسیجی ها که مسلح بود با یک موتور به ابتدای خیابان شهید #ارجمندی آمدند.
این خیابان دویست متر قبل از محل ایست بازرسی بود. استدلال هادی این بود که اگر مورد مشکوکی متوجه ایست و بازرسی بشود یقیناً از این مسیر می تواند فرار کند و اگر ما اینجا باشیم می توانیم با او برخورد کنیم.
ساعات پایانی شب بود که کار ما آغاز شد. من هم در کنار بقیه نیروها در اطراف میدان محلاتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود که یک خودروی سواری قبل از رسیدن به ایست بازرسی #توقف کرد!|😬|
بعد هم یکدفعه دنده #عقب گرفت و خواست از خیابان شهید ارجمندی فرار کند.
به محض ورود به این خیابان یکباره هادی و دوستش با موتور در مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی #مسلح بود. راننده و شخصی که در کنارش بود، هر دو درب خودرو را باز کردند و هر یک به سمتی #فرار کردند.
هادی و دوستش نیز هر یک به دنبال یکی از این دو نفر دویدند. راننده از نرده های وسط اتوبان رد شد و خیلی سریع در آن سوی اتوبان #محو شد!|😮|
اما شخص دوم وارد خیابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دوید.
[1]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari
#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل9⃣ #تریاک
اولین کوچه در این خیابان بسیار #پهن است، اما برخلاف ظاهرش بن بست می باشد. این شخص به خیال اینکه این کوچه راه دارد وارد آن شد.
من و چند نفر از بچه های مسجد هم از دور شاهد این صحنه ها بودیم. ما سریع سوار موتور شدیم تا به #کمک هادی و دوستش برویم.
وقتی وارد کوچه شدیم با تعجب دیدیم که هادی دست و چشم این متهم را #بسته و در حال حرکت به سمت سر کوچه است!|😳|
نکته عجیب اینکه #هیکل این شخص #دو برابر هادی بود. از طرفی هادی مسلح نبود. اما اینکه چطور توانسته بود. این کار را بکند واقعاً برای ما عجیب بود.
بعدها هادی می گفت: وقتی به انتهای کوچه رسیدیم، تقریباً همه جا تاریک بود. فریاد زدم بخواب وگرنه می زنمت.
او هم خوابید روی زمین. من هم رفتم بالای سرش و اول #چشمانش رو بستم که نبینه من هیچی ندارم و ...
بچه های بسیج، مردم را متفرق کردند. بعد هم مشغول شناسایی ماشین شدند. یک بسته بزرگ زیر پای راننده بود. همان موقع مأمورین #کلانتری 114 نیز از راه رسیدند. آنها که به این مسائل بیشتر آشنا بودند تا بسته را باز کردند گفتند: اینها همه اش #تریاک است.|😥|
ماشین و متهم و مواد #مخدر به کلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتی می خواستیم وارد مسجد شویم یک #پلاکارد تشکر از سوی مسئول کلانتری جلوی درب مسجد نصب شده بود.
در آن پلاکارد از تمام #بسیجیان مسجد به خاطر این عملیات و دستگیری یکی از قاچاقچیان مواد مخدر #تقدیر شده بود.
[۲]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari