eitaa logo
«مُشْتٰاقُ‌اْلْحُسِینِ‌عَلَیهِ‌اْلْسَلامِ»
385 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
192 ویدیو
6 فایل
#شهید_مدافع_حرم_حسین_مشتاقی شهید ولایت در خان طومان, شهیدی که روز مبعث پیامبر اکرم(ص) فدای حریم ولایت شد. ارتباط باادمین @mohsenmsh67
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ‏‎خود تحقیری یعنی یک عمر با "بازیگر تخیلی" هـالیوود اسطوره بسازی ، اونوقت خود امریکاییه تو ایالت ‎مینیاپولیس عکس "قهـرمان واقعی" مبارزہ با ظلم یعنی #‎حاج_قاسم_سلیمانی رو سردست بگیرہ و پرچم رو آتیش بزنه✌ روح سردار شاد به ذکر صلوات @shahidmoshtaghi
حجت الاسلام علی بهجت ، با ذکر خاطره ای از پدر بزرگوارشان ، حضرت آیت الله بهجت می گوید : بعد از انتخاب آقا به رهبری ، فردی خدمت پدرم مرحوم آیت الله العظمی بهجت رسید و گفت : آقای خامنه ای انسان بزرگواری است؛ اما برای رهبری و جانشینی امام، جوان است. . .   آیت الله بهجت با فراستی کم نظیر در جوابش فرمودند:  " یک بار گفتند علی جوان است و او را از خلافت منع کردند ، برای هفت پشتمان بس است!!! آغاز زعامت و رهبری ولی امر مسلمین ، حضرت امام خامنه ای گرامی باد ...
📚از امر الرصاص تا خانطومان از دویار آسمانی چه بگویم؟ هرچه بگویم کم گفته ام. مقاومت جانانه ای در خانه زرد داشت! می گفت:«اونقدر توی خونه زرد می جنگم تا اون جا قتلگاه من بشه.» شهید که وقتی اورا صدا می زدند، مثل باز شکاری خودش را به خانه زرد و هرجای دیگری می رساند. یادم هست که در ۹۵/۱/۳۱، وقتی به او گفتند: «به خونه زد برو و به سیدرضا طاهر دست بده و کمکش کن!» او طوری رفت که زودتر از سیدرضا وارد خانه شد! وقتی رسید، بی سیم زد و گفت:«به کی دست بدم؟ اینجا که کسی نیست!» و در ۹۵/۲/۱۶، سیدرضا طاهر زودتر از او وارد خانه زرد شده بود. وقتی سیدرضا تیر خورد، از طریق بی سیم گفت: «کسی داخل نیاد.» اما در همین لحظه، مشتاقی وارد خانه زرد شد و او هم تیر خورد. خودم صدای مشتاقی را از بی سیم شنیدم که می گفت: «بچه ها من تیر خوردم. اگر می تونید بیایید منو ببرید!» چند دقیقه بعد، بار دیگر بی سیم زد و گفت: «من دیگه دارم یا حسین(ع) می شم!» @shahidmoshtaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚از ام الرصاص تا خانطومان اما قصه ی پر غصه و داستان دنباله دار صدای بسیاری از بچه ها که از بی سیم به گوش می رسد؛ صدای حسین مشتاقی: «مشتاقم! پشت خونه زرد هستم. یه نفر جواب بده!» عبدالله: «مشتاق_عبدالله» مشتاقی: «جانم! من دم در خونه زرد هستم.» عبدالله: «دور و بر خونه زرد وضعیت چه طوره؟» مشتاقی: «اطراف رو هنوز نگرفتیم. بهت می گم.» عبدالله: «کاملا مواظب باشید!» مشتاقی: «جایی که سالخورده شهید شده، یه تک تیرانداز داره بچه هارو می زنه!» عبدالله: «تو هم همپای اون، یه نفر رو بکار تا اون رو بزنه!» سیدرضا: «تقی_سیدرضا» تقی: «جانم!» سیدرضا: «سیدرضا هستم. تیر خوردم. بچه ها رو بفرستید توی خونه زرد!» تقی: «مشتاق_تقی» مشتاقی: «جانم! من توی خونه زردم. مشغول درگیری ام.» تقی: «ماشاالله! خدا قوت بده! سیدرضا رو بیارید عقب!» سیدرضا: «مشتاق_سیدرضا» مشتاقی: «سید، کجایی؟ جلو هستن! من تیر اندازی کنم؟» سیدرضا: «یکی از بچه ها هست. مشتاق، جلو نیا! دشمن هم هست.» در اینجا، شهیدمشتاقی این هشدار شهیدسیدرضا طاهر را نشنید یا به آن اهمیتی نداد. او برای کمک به همرزمش وارد خانه زرد شد که دشمن او را هدف قرار داد. پس از او دیگر کسی نتوانست برای کمک به آنها، وارد خانه شود و منطقه به طور کامل تحت تصرف دشمن درآمد. پیکر پاک این شهیدان، در خانه زرد خانطومان جاودانه شد. اما چند روز بعد با لطف و عنایت خداوند، پیکر هردو شهید در مبادله ی تکفیری ها با حزب الله لبنان، به وطن بازگشت. @shahidmoshtaghi
نفس صبح به عطر نفست آغشته ست نفس یار مسیحایی من، صبح بخیر ... @shahidmoshtaghi
📚از ام الرصاص تا خانطومان مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود: «بله!» مشتاقی: «خونه زردم. نیرو می خوام!» محمود: «مشتاق کجایی؟» مشتاقی: «تو خونه زردم. وضعیت خیلی بده! بیایید اینجا، تانک دشمن آمده بالا!» «تقی! صدا رو داشتی؟ ما خونه زرد رو گرفتیم.» رضا: «طاها_رضا» طاها: «بله!» رضا: «به کمکی بگو دست شون رو بگیره!» مشتاقی: «مشتاقم! توی خونه زردم. نیرو می خوام!» «الان بچه ها میان؟» رضا: «عبدالله! مشتاق توی خونه زرده! نیرو بفرستید! بچه ها توی خونه زرد مشکل دارند! درگیری خیلی سنگینه! نیروهای ما کمه!» مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود: «بله!» مشتاقی: «وضعیت سیدرضا خیلی بده! نیرو بفرست!» محمود: «می فرستم، چشم!» مشتاقی: «عبدالله_مشتاق» عبدالله: «مشتاق کجایی؟ سریع بگو؟» مشتاقی: «توی خونه زردم. بیا! حال مون خیلی بده! من تنهام.» (در این زمان، حسین مشتاقی هم تیر می خورد.) @shahidmoshtaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاکننده مسیر تردد سردار سلیمانی اعدام می‌شود 🎥 سخنگوی قوه قضاییه امروز در نشست خبری گفت: «سید محمود موسوی مجد» فرزند سیدکاظم یکی از جاسوسان سازمان سیا و موساد به اعدام محکوم شد. 🔸مجد در قبال اخذ دلار آمریکایی در حوزه‌های امنیتی نیروهای سپاه قدس جاسوسی می‌کرده و محل‌های تردد شهید سرلشکر قاسم سلیمانی رو در اختیار دشمن قرار داده بود.😔 ••••••🍃🌸🍃••••• @yadeshahidan ••••••🍃🌸🍃•••••
📚از ام الرصاص تا خانطومان مشتاقی: «بچه ها من مشتاقم! خداحافظ!» عبدالله: «مشتاق جان صبر کن! بچه ها دارن میان.» مشتاقی: «عبدالله، وضعیت قرمزه!» «عبدالله! مشتاقم. توی خونه زردم. یا حسینم! عبدالله!» عبدالله: «محسن_عبدالله» محسن: «به گوشم!» عبدالله: «اگه صدای بچه هارو داری، سمت چپ خونه زرد رو بکوبید!» مشتاقی: «عبدالله! مشتاقم. تو رو خدا خودتونو برسونید!» عبدالله: « دارم میام!» مشتاقی: «مشتاقم! اون ها دارن ما رو می زنن! من زخمی ام! من دیگه دارم می رم! دارم یا حسین(ع) می شم!» @shahidmoshtaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| همه ایمان کودکانتان را با این انیمیشن با گوشه ای از فضائل (علیه السلام ) آشنا کنید... 🔸 وقتی همۀ ایمان به مصاف تمامی کفر می‌رود... 💠 حداقل برای یک☝️ نفر ارسال کنید.🌹 https://eitaa.com/vaqf_hadi
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد ... گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید ... @shahidmoshtaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره راحت خوابید دخترِ بابا ! بابا به اندازه ستاره هایِ آسمانِ شب هایی که نبودی ، دلم تنگ بود برای آغوشت ... @shahidmoshraghi
ای ضربانه همه ی درس ها علم در این قائله مدیون اوست ... شهادت امام جعفر صادق علیهم السلام تسلیت باد. @shahidmoshtaghi
در رختخواب مردن را میدانست... وقتی دوستانش به شهادت می رسیدند ناراحت میشد و می گفت: خانم چرا خدا مراشایسته نمی داند؟ نمیتوانم ببینم آخرش شهید نشوم و در بستر بمیرم. ای کاش من جای دوستانم بودم. حسین آقا حتما لایق و شایسته شهادت بودی که خدا تورا به این مقام بزرگ رساند. @shahidmoshtaghi
۹۵/۳/۳۱ یکم خرداد وقتی که پیکر شهیدطاهر را آوردند پیکرحسین اقا را هم آورده بودند. به ما چیزی نگفتند چون مطمئن نبودند پیکر او باشد. سیدرضا طاهر پلاک داشت و شناسایی شد. اما باید از پیکر دیگر آزمایشDNA می گرفتند. خیلی ها حدس می زدند پیکر دیگر حسین آقا باشد چون او در کنار سیدرضاطاهر شهید شد وخیلی ها خواب حسین اقا را دیده بودند که می گفت تا نیمه شعبان برمیگردم. نیمه شعبان برگشت ولی در تهران ماند تا ازمایشات شناسایی انجام شود. آنهایی که کشیده اند می دانند که چشم انتظاری چقدر سخت است. اینکه عزیزترینت را بیاورند نتوانی صورت ماهش را ببینی، از آن هم سخت تر است. با این همه آمدن پیکر حسین اقا برای ما خبر خوبی بود. خلاص شدن از چشم انتظاری بود‌. ساعت ۱۱ صبح حاج خانم(مادرشهید) زنگ زد و گفت: آقاجون و عمویم را به سپاه برده اند تا خبر آمدن پیکر حسین اقا را بدهند. باورم نمی شد؛ به همکاران حسین اقا زنگ میزدم که مطمئن بشوم خبر صحت دارد. بعد از اذان ظهر یکی از دوستان همسرم زنگ زد و گفت:"خانم مشتاقی حسین اقا را برای وداع به محل کار آوردند. بعد دوباره آقای اسماعیلی تماس گرفت و گفت: پیکر را داریم به سردخانه نکا می آوریم؛ زودی خودم را برای استقبال از مرد خانه ام رساندم. من بودم و برادر و دخترعمه ام. وقتی امبولانس را دیدم که به سمت ما می آید دیگر نتوانستم روی پا بایستم به درختی تکیه دادم. امبولانس وارد حیاط شد و ما هم رفتیم. در آمبولانس را که باز کردند، وقتی نوشته ی روی تابوت را دیدم _شهیدحسین مشتاقی_ احساس کردم که کمرم شکست پای امبولانس نشستم و التماس می کردم تن خسته و مجروح شهیدم را آرام بیرون بیاورند... تمام این چهل روز با اینکه سیاه پوش شده بودم‌ و برایش روز و شب گریه می کردم اما ته دلم امیدواری بود که به سلامت برگردد؛به خودم می گفتم: "الان است که زنگ بزند و بگوید من زنده ام، اینجا بین دشمن گیر افتاده بودم و حالا خودم را به عقب رساندم. دارم برمی گردم!" ولی وقتی تابوت را دیدم به من ثابت شد، که در این دنیا دیگر حضور فیزیکی حسینم را ندارم. بالاخره تابوت را بیرون آوردند؛ عطر عجیبی فضا را معطر کرده بود و به مشام می خورد، باور کنید آن عطر وبو را هنوز گاهی اوقات در خانه ی خودمان احساس می کنم. @shahidmoshtaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آری اینک حسین است که بر روی دست ها می رود. آمدی و مرا پابند خودت کردی. خوش آمدی مسافر خسته تن و دور از وطن ... یکم تیرماه چهارمین سالروز رجعت پیکر پاک و مطهر @shahidmoshtaghi
ای ساربان آهسته رو کارام جانم می رود وان دل که با خودداشتم با دلستانم می رود @shahidmoshtaghi