eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
378 دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
207 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅سه دام شیطان شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد. موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر. خطاب رسید: موسی! خواسته ات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است. موسی، ابلیس را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانی و خشمگین شد و با تکبر گفت: ای موسی! من به زنده او سجده نکردم، توقّع داری به مرده او سجده کنم!! سپس گفت: ای موسی! به خاطر این که به درگاه حق جهت توبه من شفاعت کردی بر من حق دار شدی، به تو بگویم که در سه وقت مواظب ضربه من باش که هرکس در این سه موضع، مواظب من باشد از هلاکت مصون می ماند. 1. به هنگام خشم و غضب، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت می چرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشه ات را برکنم. 2. به وقت قرار گرفتن در میدان جهاد، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فی سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایی که رویش را از جهاد فی اللّه برگردانم! 3. بترس از این که با زن خلوت کنی که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم! در این داستان عجیب، شیطان به سه برنامه خطرناک اشاره دارد: شهوت، غضب و حرص. در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار انسان از جهاد، ریشه ای جز حرص به دنیا ندارد و امتناع ابلیس از سجده به آدم منشأی غیر حسد نمی تواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگی است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا می کند. 📚اثر استاد حسین انصاریان. @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●یکی از خلق و خوی خوب آقا جواد این بود که عصبانی نمی شد و خیلی آرام بود و وقتی قدمی خیری بر می داشت مدام می گفت که من کل کارم برای رضای خدا است و کار باید فی سبیل الله باشد جواد سه ماه شعبان رجب و رمضان مرتب روزه می گرفت و نماز ش به موقع می خواند ولی در سوریه نمازش را به خاطر مجروحیتی که داشت نشسته می خواند. ●جواد برای اولین بار با سپاه بدر به سوریه اعزام شد  و برای دوم با سرایای خراسانی رفت و مجروح شد. ●زمانی که داعش به سوربه حمله کرد آقا جواد در همه جنگ های سوریه شرکت کرد لذا جواد از زمانی که خواست برای اولین بار به سوریه برود به من گفت که می خوام برم ایران برای ادامه تحصیل چون می دانست که من ناراحت می شوم چیزی از رفتن به سوریه  بهم نگفت و یک روز یکی بهم زنگ زد دیدم شماره سوریه روی گوشی من هست و جواد بود گفت: که مادر من الان در سوریه هستم و من بهش خیلی اصرار کردم که مادر برگردد ولی جواد گفته نه من بر نمی گردم . 📎پ ن : شهیدجواد علی حسناوی با نام نظامی «جواد جهانی»، فرزندِ مادری لرستانی اهل خرم آباد و پدری عراقی توسط «داعش» در روستای «عزیز بلد» از توابع شهر «بلد» واقع در استان آزاد شده‌ی «صلاح الدین» عراق شهید شد 🌷 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت 25.mp3
6.14M
🔊نمایشنامه 5️⃣2️⃣ 💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر ⏰مدت زمان: 05:01 دقیقه 🌹اینجا👇 @shahidmostafamousavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قول یه آدم بزرگی : ای که در فضای سایبر و مجازی می جنگی، برای فشردن کلیدها و دکمه های کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر! و با نیت مطلب بنویس. بدون که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت... هستی شما در شبهای تاریک و اینترنت از میدان عبور می کنید. باشید به شهدا تمسک کنید بصیرتتون را بالا ببرید که نخورید رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید... با یکی بشید و در این راه گوش به فرمان انها باشید... بچه ها خط به خطی که تو می نویسین رو همه می بینن!!! در این فضای مجازی که سربازانش شما هستید باید تا دیوار و پیش رفت. امروز وقتی شما در این فضا قرار می گیرید شهدا شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر « ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای بانی قرار گرفته اید و بخواهید یا نه، وسط میدان هستید؛ چرا که « » @shahidmostafamousavi
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی شصت و چهارم: ✍جراحی با طعم عشق . ♥️برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید… شده بودم دستیار دایسون… انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم… باورم نمی شد… کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد… دلم می خواست رسما گریه کنم… 🦋برای اولین عمل آماده شده بودیم، داشت دست هاش رو می شست… همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ولی سریع لبخندش رو جمع کرد… – من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن … ♥️داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم… زیرچشمی بهم نگاه می کردن و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود… چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم: – اگر این خصوصیاتی که گفتید، در مورد شما صدق می کرد، می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید… حتی اگر دستیار باشه… 🦋خندید … سرش رو آورد جلو… – مشکلی نیست، انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه… اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی… برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم… ♥️با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود حاضر بشم… البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود… چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم… 🦋توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم … به نوبت جراحی های ما می گفتن… جراحی عاشقانه!!!! ... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی شصت و پنجم:✍ برو دایسون . . ❤️یکی از بچه ها موقع خوردن نهار، رسما من رو خطاب قرار داد: . – واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی… اون یه مرد جذاب و نابغه است و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه… . 🦋همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد و من فقط نگاه می کردم… واقعا نمی دونستم چی باید بگم یا دیگه به چی فکر کنم… ❤️برنامه فشرده و سنگین بیمارستان، فشار دو برابر عمل های جراحی، تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه، حالا هم که… 🦋چند لحظه بهش نگاه کردم، با دیدن نگاه خسته من ساکت شد… از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون… خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم… ❤️سرمای سختی خورده بودم… با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن… تب بالا، سر درد و سرگیجه… حالم خیلی خراب بود، توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد… چشم هام می سوخت و به سختی باز شد… 🦋پرده اشک جلوی چشمم، نگذاشت اسم رو درست ببینم، فکر کردم شاید از بیمارستانه… اما دایسون بود… تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن… .❤️– چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست… گریه ام گرفت… حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم … با اون حال، حالا باید … حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم… 🦋– حتی اگر در حال مرگ هم باشم، اصلا به شما مربوط نیست… . و تلفن رو قطع کردم… به زحمت صدام در می اومد… صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود… & 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت : ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟ نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند. حال نادان را به از دانا نمی داند کسی گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود! 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃