eitaa logo
در محضر استاد
1.1هزار دنبال‌کننده
64 عکس
18 ویدیو
3 فایل
این کانال به بیان دیدگاه و اندیشه های استاد شهید مطهری(ره) در مناسبت های مختلف اختصاص دارد. ازاینکه با نظرات خویش ما را در اداره بهتر کانال یاری می کنید، سپاسگزارم. بازنشر مطالب با ذکر آدرس کانال بلامانع است. ارتباط با مدیر: https://eitaa.com/hpouryahya
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از در محضر استاد
قافله ای که به حج می‌رفت 🔹قافله‏ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می‌شناسید؟ 🔸نه، او را نمی‌شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده‏ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد. 🔹معلوم است که نمی‌شناسید، اگر می‏شناختید این‏طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی‌شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند. 🔸مگر این شخص کیست؟ 🔹این، علی بن الحسین زین العابدین است. 🔹جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم.». 🔸امام: «من عمدا شما را که مرا نمی‏شناختید برای همسفری انتخاب کردم، زیرا گاهی با کسانی که مرا می‌شناسند مسافرت می‌کنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می‌کنند، نمی‌گذارند که من عهده‏دار کار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی‌شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می‌کنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.» 📚داستان راستان، جلد 1، صفحه42 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
🔴امام بیمار⁉️ 🔹تحریف و قلب و بدعت، آفت بزرگ دین است‏. تحریف، چهره و سیما را عوض می‌کند، خاصیت اصلی را از میان می‌برد، بجای هدایت، ضلالت می‌آورد و بجای تشویق به سوی عمل صالح، مشوّق معصیت و گناه می‌شود و بجای فلاح، شقاوت می‌آورد. تحریف، از پشت خنجر زدن است، ضربت غیرمستقیم است که از ضربت مستقیم خطرناکتر است. 🔹تحریف سبب می‌شود که سیمای شخص بکلّی عوض شود. تحریف است که امام سجاد را در میان ما به نام «امام بیمار» معروف کرده است. تنها در میان فارسی زبانان این نام به آن حضرت داده شده و کار به جایی رسیده که وقتی می‌خواهیم بگوییم فلانی خود را به ضعف و زبونی زده، می‌گوییم خود را امام زین العابدین بیمار کرده است؛ درصورتی که این شهرت فقط بدان جهت است که امام در ایام حادثه عاشورا مریض بوده‌اند نه اینکه در همه عمر تب لازم داشته و عصا به دست و کمر خم راه می‌رفته‌‏اند. 🔹مرحوم آیتی در سخنرانی «راه و رسم تبلیغ» که در انجمن ماهانه دینی ایراد کرد و چاپ شد (جلد 2، صفحه 160) همین موضوع را عنوان کرد و گفت: چندی پیش شخصی در مجله اطلاعات[پیش از انقلاب] از وضع دولت و کارمندان دولت انتقاد کرده بود که غالباً متصدیان امر یا بی‏‌عرضه و نالایقند و یا خائن و ناپاک، درصورتی که ما نیازمند افرادی هستیم که هم باعرضه باشند و هم پاک. مطلب را به این صورت بیان کرده بود: «اکثر رجال و مأمورین ما یا شمرند یا امام زین العابدین بیمار، درصورتی که کشور اکنون بیش از هر موقع دیگر به حضرت عباس نیازمند است، یعنی افرادی که هم پاک باشند و هم کاربُر». یعنی شمر کاربر بود و ناپاک، امام زین العابدین پاک بود ولی کاربر نبود؛ حضرت عباس خوب بود که هم پاک بود و هم کاربُر. 🔹اینکه می‌گویند عارفاً بحقّه، معرفت امام لازم است؛ برای این است که فلسفه امامت، پیشوایی و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام، انسان مافوق است نه مافوق انسان، و به همین دلیل می‌تواند سرمشق بشود؛ اگر مافوق انسان می‏بود، به هیچ وجه سرمشق نبود. لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثه‏ها را جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانی بدهیم، از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کرده‌ایم. برای سرمشق شدن و نمونه بودن، اطلاع صحیح لازم است، اما اطلاعات غلط و تحریف شده نتیجه معکوس می‌دهد و به هیچ وجه الهام بخش نیکی‌ها و محرّک تاریخ در جهت صحیح نخواهد بود، بلکه اساساً نیرو نخواهد بود. نتیجه «امام زین العابدین بیمار» این است که امروز هرکس بیشتر آه بکشد و بنالد، مردم او را تقدیس کنند که آقا شبیه امام بیمارند. 📚حماسه حسینی جلد ۲، صفحه ۱۹۷ ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️ورود اسرای کربلا به کوفه(۱) 🔹یکی از سخت‌ترین روزها برای اهل بیت روز دوازدهم محرم است، روز ورود اهل بیت به کوفه و یکی از سخت‌ترین روزهایی که بر خاندان مقدس پیغمبر اکرم گذشته است. امروز برای اهل بیت قطعا سخت‌تر و ناگوارتر از روز عاشورا بوده است همچنانکه روز ورود به شام هم همین طور است. عمر سعد شب یازدهم محرم را در کربلا اُتراق کرد برای این که کارهایش را انجام بدهد. یکی از کارهایش دفن کردن بدن کشته‌های خودشان بود و بعد هم جریان آتش زدن خیمه‌های اباعبدالله. کار دیگری که انجام داد این بود که سرهای مقدس شهدا را از بدنها جدا کرد و پیشاپیش در همان شب یازدهم به طور خصوصی به کوفه فرستاد. عصر روز یازدهم اهل بیت را حرکت دادند و فاصله بین کربلا تا کوفه را یکسره آمدند به طوری که صبح روز دوازدهم به دروازه کوفه رسیدند و سرهای مقدس شهدا را به استقبال آنها فرستادند، چون می‌خواستند سرها را همراه اسرا وارد شهر کنند. 🔹مردی به نام مسلم ـ که بنّا و گچکار بوده و علی‌الظاهر آدم غریب و بی‌خبری بوده ـ می‌گوید: «در دارالاماره کوفه مشغول گچکاری بودم که ناگهان دیدم در شهر غلغله‌ای شد.» از کسی که زیر دستش کار می‌کرده می‌پرسد: «چه خبر است؟» می‌گوید: «تو عجب مرد بی‌خبری هستی! یک خارجی خروج کرده و لشکریان خلیفه او را کشته‌اند و اکنون خاندان او را وارد شهر می‌کنند. مردم به استقبال آنها شتافته‌اند و شادی می‌کنند.» می‌پرسد: «این خارجی چه کسی بوده؟» جواب می‌دهد: «حسین بن علی بن ابی طالب.» این مرد منقلب می‌شود و با مشتهای پر از گچ به سر خودش می‌زند و می‌گوید: «سبحان‌الله، کار دنیا به کجا رسیده؟! فرزند پیغمبر را شهید می‌کنند و بعد می‌گویند یک طغیانگر و خارجی را از بین بردیم.» 🔹بعد می‌گوید: «کار را رها کردم، آمدم ببینم چه خبر است. به نقطه‌ای رسیدم که دیدم مردم چیزی را با اشاره به یکدیگر نشان می‌دهند. وقتی خوب نگاه کردم دیدم سر مقدس اباعبدالله را به یکدیگر ارائه می‌کنند.» در اینجا تعبیرش این است: «هُوَ رَأسٌ قَمَری زُهَری.» یعنی سری بود ماه‌مانند و درخشان. 🔹در ادامه می‌گوید: فَاِذآ بِعَلی بْنِ الْحُسَینِ عَلی بَعیرٍ یضْلَعُ بِغَیرِ غِطاءٍ. ناگهان چشمم افتاد به علی بن الحسین، دیدم او را سوار بر شتری کرده‌اند که جهاز ندارد در حالی که یک پایش هم می‌لنگد. وقتی مردی غریب، مانند مسلم، از دیدن این اوضاع اینچنین منقلب می‌شود، پس زینب سلام‌الله علیها از دیدن سر برادر چه حالی پیدا می‌کند که این اشعار را می‌خواند:«یا هِلالا لَمَّا اسْتَتَمَّ کمالا غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غُروبآ». 📚 آشنایی با قرآن، جلد 12، صفحه 132 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
☑️ورود اسرای کربلا به کوفه(۲) 🔹شما ببینید اینها وقتی که وارد مجلس ابن زیاد می‌شوند، بعد از آن همه شکنجه‌‏های روحی و جسمی چه حالتی دارند! زینب (سلام الله علیها) را وارد مجلس ابن زیاد می‌کنند. او زنی است بلندبالا. عده‌ای تعبیر کرده‌اند: «وَ حَفَّتْ بِها اماؤُها» کنیزانش دورش را گرفته بودند. مقصود کنیز به معنای اصطلاحی نیست. چون همه زنهای اصحاب که شرکت کرده بودند، برای زینب سیادت و بزرگواری قائل بودند، خودشان را مثل کنیز می‌دانستند. اینها دور زینب را گرفته بودند و زینب در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد ولی سلام نکرد، اعتنا نکرد. 🔹ابن زیاد از اینکه او احساس مقاومت کرد، ناراحت شد. سلام نکردن زینب معنایش این است که هنوز اراده ما زنده است، هنوز ما به شما اعتنا نداریم، هنوز هم روح حسین بن علی در کالبد زینب می‌گوید: «هَیهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»، هنوز می‌گوید: «لا اعْطیکمْ بِیدی اعْطاءَ الذَّلیلِ وَ لا افِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ (لا اقِرُّ اقْرارَ الْعَبیدِ)». ابن زیاد از این بی‏‌اعتنایی، سخت ناراحت شد. می‌فهمید این کیست. همه گزارشها به او رسیده بود. وقتی فهمید زنی از همه محترم‌تر است و زنان دیگر با احترام خاصی دورش را گرفته‌اند، لابد حدس می‌‏زد که او کیست چون خبر داشت که کی هست و کی نیست. در عین حال گفت: «مَنْ هذِهِ الْمُتَکبِّرَةُ؟» یا «مَنْ هذِهِ الْمُتَنَکرَةُ؟» (دوجور ضبط کرده‌اند) این متکبر، این زن پرنخوت کیست؟ یا این ناشناس کیست؟ کسی جواب نداد. دومرتبه سؤال کرد. می‌خواست از همانها کسی جواب بدهد. بار دوم و سوم. بالأخره زنی جواب داد: «هذِهِ زَینَبُ بِنْتُ عَلِی بْنِ ابی طالِبٍ» این، زینب دختر علی است. این مرد دَنی پست لعین که یک جو شرافت نداشت شروع کرد به سخت‌ترین وجهی زخم زبان زدن‏. گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی فَضَحَکمْ و اکذَبَ احْدوثَتَکمْ» خدا را شکر می‌کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد. 🔹زینب در کمال جرأت و شهامت گفت: «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اکرَمَنا بِالشَّهادَةِ» خدا را شکر می‌کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد. خدا را شکر می‌کنم که این تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت. خدا را شکر می‌کنیم که ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد. بعد در آخر گفت: «انَّما یفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یکذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا» رسوایی مال فاسق‌هاست (ما در عمرمان دروغ نگفتیم و حادثه دروغ هم به وجود نیاوردیم)، دروغ مال فاجرهاست. فاسق و فاجر هم ما نیستیم، غیر ماست، یعنی تو. رسوا تویی، دروغگو هم خودت هستی. 🔹این مقدار شهامت و شجاعت و ایمان عملی! این، امر به معروف و نهی از منکر است 📚 حماسه حسینی جلد ۱، صفحه ۲۸۴ ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی شهادت مجاهد بزرگ آقای اسماعیل هنیه▪️ بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون ملت عزیز ایران! رهبر شجاع و مجاهد برجسته‌ی فلسطینی جناب آقای اسماعیل هنیه در سحرگاه دیشب به لقاء‌الله پیوست و جبهه‌ی عظیم مقاومت عزادار شد. رژیم صهیونی جنایتکار و تروریست، میهمان عزیز ما را در خانه‌ی ما به شهادت رسانید و ما را داغدار کرد، ولی زمینه‌ی مجازاتی سخت برای خود را نیز فراهم ساخت. شهید هنیه سالها جان گرامی‌اش را در میدان مبارزه‌ئی شرافتمندانه بر سردست گرفته و آماده‌ی شهادت بود، و فرزندان و کسان خود را در این راه تقدیم کرده بود. او از شهید شدن در راه خدا و نجات بندگان خدا باک نداشت، ولی ما در این حادثه‌ی تلخ و سخت که در حریم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است، خونخواهی او را وظیفه‌ی خود می‌دانیم. اینجانب به امت اسلامی، به جبهه مقاومت، به ملت شجاع و سرافراز فلسطین و بالخصوص به خاندان و بازماندگان شهید هنیه و یکی از همراهانش که با وی به شهادت رسیده است، تسلیت عرض می کنم و علوّ درجات آنان را از خداوند متعال مسألت می‌نمایم. سید علی خامنه‌ای 10 مرداد 1403 مصادف با 25 محرم الحرام
هدایت شده از در محضر استاد
✅شهدا شمع محفل بشریت‌‏اند 🔸تمام کسانی که به بشریت به نحوی خدمت کرده‌اند، حقی به بشریت دارند، از هر راه: از راه علم، از راه فلسفه و اندیشه، از راه صنعت، از راه اختراع و اکتشافات، از راه اخلاق و حکمت عملی، ولی هیچ کس حقی به اندازه حق شهدا بر بشریت ندارد و به همین جهت هم عکس ‏العمل احساس‏‌آمیز انسانها و ابراز عواطف خالصانه آنها درباره شهدا بیش از سایر گروههاست. 🔸چرا و به چه دلیل حق شهدا از حق سایر خدمتگزاران بیشتر و عظیم‌تر است؟ البته دلیل دارد: همه گروههای خدمتگزار دیگر مدیون شهدا هستند، ولی شهدا مدیون آنها نیستند یا کمتر مدیون آنها هستند؛ عالِم در علم خود و فیلسوف در فلسفه خود و مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعلیمات اخلاقی خود نیازمند محیطی مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولی شهید آن کسی است که با فداکاری و از خودگذشتگی خود و با سوختن و خاکستر شدن خود محیط را برای دیگران مساعد می‌کند. 🔸مثَل شهید مثَل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است، تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند. آری، شهدا شمع محفل بشریت‌‏اند؛ سوختند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک می‌ماند هیچ دستگاهی نمی‌توانست کار خود را آغاز کند یا ادامه بدهد. انسان که در روز در پرتو خورشید تلاش می‌کند و یا شب در پرتو چراغ یا شمع کاری انجام می‌دهد، به همه چیز توجه دارد جز به آنچه پرتوافشانی می‌کند که اگر پرتوافشانی او نبود همه حرکتها متوقف و همه جنب و جوش‏ها راکد می‌شد. شهدا پرتوافشانان و شمعهای فروزنده اجتماع‌‏اند که اگر پرتوافشانی آنها در ظلمات استبدادها و استعبادها نبود بشر ره به جایی نمی‌برد. 🔸قرآن کریم تعبیر لطیفی دارد درباره رسول اکرم که او را «سراج منیر» (چراغ نورافشان) می‌خواند. در این تعبیر مفهوم ظلمت ‏زدایی که توأم با سوختن و روشن کردن است گنجانیده شده است. می‌فرماید: «یا ا یُّهَا النَّبِی انّا ارْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً. وَ داعِیاً الَی اللهِ بِاذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»، ای پیامبر، تو را فرستادیم گواه و نویددهنده و بیم‌‏رساننده و دعوت‌کننده به حق با اذن حق و چراغی نورافشان. 🔸آری، کلمه شهید و مفهوم شهید در میان کلمات و مفاهیم اسلامی و در ذهن کسانی که فرهنگشان فرهنگ اسلامی است کلمه‌ای و مفهومی نورانی و مقدس است، از کلمات و مفاهیم دیگر برتر. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚قیام و انقلاب مهدی(عج) ومقاله شهید، صفحه 66 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
هدایت شده از در محضر استاد
☑️مصیبت اهل بیت(علیهم السلام) در شام 🔹ایام مصیبت است؛ ایامی است که اهل بیت علیهم السلام را به شام آورده‌اند. این ایام همان ایامی است که در خرابه به سر می‌بردند؛ اهل بیت پیغمبر در خرابه‌‏ای به سر می‌بردند که این خرابه آنها را نه روزها از گرما حفظ می‌کرد و نه شبها از سرما؛ یعنی یک چهاردیواری غیر مسقّف بود، فقط یک چهار دیواری بود که اینها از آنجا نمی‌توانستند بیرون بیایند، در آن محیط و محوطه بودند، دیگر هیچ خاصیت دیگری نداشت. این که «آنها را نه از گرما و نه از سرما حفظ می‌کرد» تعبیری است که ارباب مقاتل نوشته‌اند. دقیقاً مشخص نیست که مثلًا چند هفته، چند روز یا احیاناً چند ماه در آنجا بودند، ولی همین قدر هست که نوشته‌اند یک روز شخصی امام سجاد (ع) را در بیرون خرابه دید؛ می‌گوید دیدم صورتش پوست انداخته است. از امام [علت را] سؤال می‌کند، می‌فرماید ما در جایی قرار داریم که نه ما را از گرما حفظ می‌کند و نه از سرما. 🔹مدت توقف اهل‏بیت در شام بسیار بر آنها سخت گذشته است و این روایتی است از حضرت سجاد (ع) که از ایشان سؤال کردند که آقا! در میان مواقفی که بر شما گذشت، از کربلا، کوفه، بین راه، از کوفه تا شام، از شام تا مدینه، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت؟ ایشان فرمود: الشام، الشام، الشام؛ شام از همه جا بر ما سخت‌‏تر گذشت و علت آن ظاهراً بیشتر آن وضع خاصی بود که در مجلس یزید برای آنها پیش آمد. 🔹در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد. امام سجاد فرمود: ما دوازده نفر بودیم که ما را به یک ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ما زینب بود و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آنهم با چه تشریفاتی که او برای مجلس خودش مقرر کرده بود. در همان حال جمله‌ای امام سجاد(ع) به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده [کرد] و سرکوفت داد. انتظار نداشت اسیر چنین حرفی بزند. فرمود: یزید! أَتَأْذِنُ لی فِی الْکلام؟ اجازه هست یک کلمه حرف بزنم؟ گفت: بگو ولی به شرط اینکه هذیان نگویی. فرمود: شایسته مثل من در چنین مجلسی هذیان گفتن نیست. من یک حرف بسیار منطقی دارم. تو به نام پیغمبر اینجا نشسته‌‏ای، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام می‏‌دانی، من سؤالم فقط این است (البته این را حضرت می‌خواست بفرماید تا مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت می‌دید چه می‌گفت؟ 🔹ولی طولی نکشید که خود یزید به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد، نه اینکه بگویم توبه کرد، به اشتباهش از نظر سیاسی پی برد که این کار به ضرر مُلک‌داری او شد. از آن به بعد دائماً به عبیدالله زیاد فحش می‌داد که خدا لعنت کند پسر زیاد را، من نگفته بودم چنین کن، من به او گفتم برو کلاه بیاور او سر آورد، من دستور قتل حسین بن علی(ع) را نداده بودم، او از پیش خود چنین کاری را کرد. این حرف را مکرر می‌گفت- در صورتی که دروغ می‌گفت- برای اینکه خودش را تبرئه کند و این [حادثه‏] را به گردن ابن زیاد بیندازد و خودش را از آثار شومی که در مُلک‌داری اش پیش‏ بینی می‌کرد مصون بدارد؛ و از جمله کارهایی که کرد این بود که وضع اسرا را تغییر داد چون اگر در همان وضع باقی می‌ماندند می‌گفتند بسیار خوب، اینجا که دیگر ابن زیاد نیست، حالا چرا این چنین می‌کنی؟ دستور داد که آنها را در خانه‌ای نزدیک خانه خودش سکنی‏ بدهند، و امام زین‏ العابدین (ع) آزادی داشتند و در کوچه‌ها و خیابانها رفت و آمد می‌کردند و بسیاری از روزها حضرت را دعوت می‌کرد که با خودش شام یا ناهار بخورند و حتی روزی به حضرت گفت اگر من توبه [کنم پذیرفته است؟] 📚آشنایی با قرآن،جلد 5، صفحه 56 و صفحه 254 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از در محضر استاد
☑️«یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ» 🔹نقل کرده‌اند- از نقلهای مسلّم است- در روزی که مسجد مدینه را بنا می‌کردند و عمار یاسر فوق‌العاده تلاش صادقانه می‌کرد، پیغمبر اکرم(ص) به او فرمود: «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، ای عمار! تو را آن دسته‏ای می‌کشند که سرکش‏‌اند؛ اشاره به آیه قرآن که اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند، شما در میان آنها اصلاح کنید، اگر یک دسته سرکشی کرد، شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد بشوید. این جمله‌ای که پیغمبر اکرم(ص) در باره عمار فرمود، شخصیت بزرگی به عمار داد و لهذا عمار که در صفّین در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود، وزنه بزرگی در لشکر علی(ع) شمرده می‌شد و حتی بودند افراد ضعیف‌الایمانی که تا وقتی که عمار کشته نشده بود، هنوز مطمئن نبودند که عملی که در رکاب علی(ع) انجام می‌دهند به حق است یعنی کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است. 🔹روزی که عمار در لشکر امیرالمؤمنین(ع) به دست اصحاب معاویه کشته شد، یکمرتبه فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر(ص) صادق آمد، بهترین دلیل برای این که معاویه و یارانش بر باطل هستند این است که اینها قاتل عمارند و پیغمبر اکرم(ص) در گذشته خبر داد که‏ «یا عَمّارُ تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»؛ یعنی [مصداق آیه‏] «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَأَصْلِحوا بَینَهُما فَانْ بَغَتْ احْدیهُما عَلَی الْاخْری‏ فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی‏ تَفی ءَ الی‏ أمْرِ اللهِ». امروز دیگر مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه لشکر باغی یعنی سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان علی(ع) است. پس به نصّ قرآن باید به نفع لشکریان علی(ع) علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد. 🔹این قضیه تزلزلی در لشکر معاویه ایجاد کرد. معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خودش را پیش می‌برد، اینجا دست به یک تحریف معنوی زد، چون نمی‌شد انکار کرد و گفت پیغمبر(ص) درباره عمار چنین سخنی نگفته است، چون شاید پانصد نفر آدم در همان جا بودند که شهادت می‌دادند که ما این جمله را از پیغمبر(ص) شنیدیم یا از کسی شنیدیم که او از پیغمبر(ص) شنیده بود. بنابراین، این جمله پیغمبر(ص) درباره عمار قابل انکار نبود. معاویه و اصحابش تصمیم گرفتند دست به یک تحریف معنوی بزنند. وقتی شامی‌ها می‌آمدند اعتراض می‌کردند، می‌گفتند معاویه چه می‌گویی؟ ما عمار را کشتیم! و پیغمبر(ص) فرمود: «تَقْتُلُک الْفِئَةُ الْباغِیةُ»، می‌گفت اشتباه کرده‌اید؛ درست است، پیغمبر(ص) فرمود که عمار را آن فئه سرکش، طایفه سرکش، لشکر سرکش می‌کشد، ولی عمار را که ما نکشتیم! عمار را علی(ع) کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشتنش را فراهم کرد. هرکس که می‌آمد اعتراض می‌کرد، معاویه و عمرو عاص با چنین توجیهی ذهن او را راضی می‌کردند و او را به لشکر برمی‌گرداندند. عمرو عاص دو پسر دارد. یکی از آنها تیپ خودش است، دنیادار و دنیاپرست، و دیگری نسبتاً جوان مؤمن و باایمانی بود و با پدرش هماهنگی نمی‌کرد. اسم او عبدالله است. در یک جلسه که عبدالله حاضر بود و همین مغلطه معنوی را به کار بردند، عبدالله گفت این چه حرفی است که شما می‌‏زنید؟ این چه مغلطه‌کاری است که شما می‌کنید؟ چون عمار در لشکر علی(ع) بود پس عمار را علی(ع) کشت؟! گفتند بله. گفت بنابراین حمزه سید الشّهداء(ع) را هم پیغمبر(ص)کشت، چون حمزه سیدالشّهداء(ع) هم در لشکر پیغمبر(ص)بود که کشته شد. معاویه ناراحت و عصبانی شد، رو کرد به عمروعاص و گفت: عمروعاص! چرا جلوی این پسر بی‌ادب را نمی‌گیری؟ 📚حماسه حسینی،جلد1، صفحه 92 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از در محضر استاد
☑️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین 🔹{در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود}یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانه‌ای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمی‌ات تو را سلام می‌کند و جواب سلامش را نمی‌دهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه می‌گویی؟! آیا نمی‌دانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمی‌دانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟! 🔹عجیب است! نوشته‌اند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی می‌بیند ـ و می‌دید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جمله‌ای را که ما به لفظ می‌گوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت می‌دهم که اگرچه ما نبوده‌ایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو می‌گویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش می‌داند که ما این حرف را از صدق دل می‌گوییم. اگر برای من مقدور می‌بود و اگر من می‌بودم، از صدق دل می‌گویم که مانند اینها جانبازی می‌کردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ می‌گوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است.جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند. 🔹اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعاً از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ. وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که می‌خواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه ابا عبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمی‌کند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ. و لا حول و لا قوة الّا بالله العلی العظیم و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین. 📚آشنایی با قرآن، جلد 14، صفحه 172 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از در محضر استاد
طبيبٌ‏ دَوّارٌ بِطِبِّهِ 🔹على(ع) جمله‏اى درباره پيغمبر اكرم(ص) دارد كه در نهج البلاغه است و سيره پيغمبر(ص) را در يك قسمت بيان مى‏كند. مى‏فرمايد: «طبيبٌ» پيغمبر(ص) پزشكى بود براى مردم. البته معلوم است كه مقصود پزشك بدن نيست، بلكه مقصود پزشك روان و پزشك اجتماع است. «طَبيبٌ‏ دَوّارٌ بِطِبِّهِ». در اولين تشبيه كه او را به طبيب تشبيه مى‏كند، مى‏خواهد بگويد روش پيغمبر(ص) روش يك طبيب معالج با بيماران خودش بود. يك طبيب معالج با بيمار چگونه رفتار مى‏كند؟ 🔹از جمله خصوصيات طبيب معالج نسبت به بيمار، ترحم به حال بيمار است كما اينكه خود على(ع) در نهج البلاغه مى‏فرمايد: «وَ انَّما يَنْبَغى لِاهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنوعِ الَيْهِمْ فِى السَّلامَةِ انْ يَرْحَموا اهْلَ الذُّنوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ»، «اشخاصى كه خدا به آنها توفيق داده كه پاك مانده‏اند، بايد به بيماران معصيت ترحم كنند». گنهكاران لايق ترحم‏اند. يعنى چه؟ آيا چون لايق ترحم‏اند پس چيزى به آنها نگوييم؟ يا نه، اگر مريض لايق ترحم است يعنى فحشش نده و بى‏تفاوت هم نباش، معالجه‏اش كن. 🔹پيغمبر اكرم(ص) روشش روش يك طبيب معالج بود. طبيب هم با طبيب فرق مى‏كند. ما طبيب ثابت داريم و طبيب سيّار. يك طبيب، محكمه‏اى باز كرده، تابلويش را هم نصب كرده و در مطب خودش نشسته، هركس آمد به او مراجعه كرد كه مرا معالجه كن، به او نسخه مى‏دهد، كسى مراجعه نكرد به او كارى ندارد. ولى يك طبيب، طبيب سيّار است، قانع نيست به اينكه مريض ها به او مراجعه كنند، او به مريض ها مراجعه مى‏كند و سراغ آنها مى‏رود. پيغمبر(ص) سراغ مريض هاى اخلاقى و معنوى مى‏رفت. در تمام دوران زندگى‏اش كارش اين بود. مسافرتش به طائف براى چه بود؟ اساساً در مسجد الحرام كه سراغ اين و آن مى‏رفت، قرآن مى‏خواند، اين را جلب مى‏كرد، آن را دعوت مى‏كرد براى چه بود؟ در ايام ماه هاى حرام كه مصونيتى پيدا مى‏كرد و قبايل عرب مى‏آمدند براى اينكه اعمال حج را به همان ترتيب بت‏پرستانه خودشان انجام بدهند، وقتى در عرفات و منى و بالخصوص در عرفات جمع مى‏شدند، پيغمبر(ص) از فرصت استفاده مى‏كرد و به ميان آنها مى‏رفت. ابو لهب هم از پشت سر مى‏آمد و هى مى‏گفت: حرف اين را گوش نكنيد، پسر برادر خودم است، من مى‏دانم كه اين دروغگوست- العياذ باللَّه- اين ديوانه است، اين چنين است، اين چنان است. ولى او به كار خود ادامه مى‏داد. اين براى چه بود؟ مى‏فرمايد: پيغمبر(ص) روشش روش طبيب بود ولى طبيب سيّار نه طبيب ثابت كه فقط بنشيند كه هركس آمد از ما پرسيد ما جواب مى‏دهيم، هركس نپرسيد ديگر ما مسؤوليتى نداريم. نه، او مسؤوليت خودش را بالاتر از اين حرفها مى‏دانست‏. 📚سیری در سیره نبوی، صفحه 87 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
برخی خصوصیات امام حسن(علیه السلام‏) 🔸یکی از خصوصیاتی که از زندگی این بزرگوار نقل شده است مسئله‌ حضّ بر طعام مسکین است. ایشان چند بار هرچه داشتند دو قسمت کردند، یک قسمت را به مصرف مساکین و فقرا رساندند و قسمت دیگر را برای خود نگهداری کردند. 🔸سفر حج را مخصوصاً از مدینه تا مکه پیاده می‌رفتند نه از آن جهت که مال و مرکوب و چنین امکانی نداشتند، امکانش را هم داشتند ولی مخصوصاً برای اینکه‏ افْضَلُ الْاعْمالِ احْمَزُها، برای اینکه همه یاد بگیرند، برای اینکه نفس انسان بیشتر خاضع و خاشع بشود و برای اینکه در مقابل خدای متعال بیشتر اظهار عبودیت کرده باشد، در سفر حج این‏گونه عمل می‌کرد. ایشان ضرب‏ المثل حلم و بردباری و تحمل‏‌اند، با توجه به این نکته که امام حسن‏(ع) همان نشاط را برای شهادت و شهید شدن دارد که امام حسین‏(ع) دارد. 🔸اگر انسان خوب توجه کند آنوقت می‌فهمد که به یک معنا مظلومیت امام حسن‏(ع) حتی از امام حسین(ع) بیشتر است. همان نشاط شهادتی که در امام حسین(ع) هست در امام حسن(ع) هست ولی امام حسن(ع) در دوره‌ای قرار گرفته که باید صبر و خودداری کند تا موقع و وقت برسد و آن موقع و وقت، وقتی است که ایشان از دنیا رفته‌اند و نوبت به برادرشان اباعبدالله الحسین(ع) رسیده است. حضرت تمام اینها را با چه حلم و صبری تحمل می‌کند که عجیب و فوق‌العاده است! هیچ به روی بزرگوار خودش نمی‌آورد. برای اشخاص فهیم و حساس، رنجهای روحی از رنجهای جسمی خیلی بالاتر است. جراحت زبان از جراحت شمشیر خیلی بالاتر است. جراحت شمشیر التیام‌‏پذیر است ولی جراحت زبان التیام‌‏پذیر نیست. جراحت شمشیر بیشتر قابل تحمل است از جراحت زبان. امام حسین(ع) را در روز عاشورا با جراحات شمشیر مجروح کردند، گو اینکه جراحت زبانی هم کم و بیش بود، ولی امام حسن(ع) در این جهت عجیب است. 🔸معاویه سران شیطان خودش را جمع می‌کرد، بعد امام مجتبی(ع) را دعوت می‌کرد. یک یک شروع می‌کردند به زخم زبان زدن و چه زخم زبان‏هایی! امام البته یک یک اینها را جواب می‌داد. اما اینها یک امر کوچکی نیست. و از اینها بالاتر اینکه در روزهای جمعه که نماز جمعه خوانده می‌شد و در آن نماز جمعه‏‌های اینها اگر امام حسن(ع) شرکت نمی‌کرد متهم به الحاد و تفریق جماعت مسلمین می‌شد، خطیب جمعه بالای منبر و در حضور امام حسن(ع) پدر بزرگوارش علی(ع) را سبّ و لعن می‌کرد. اینها شوخی نیست. این است که برای امام حسن(ع) درست گفته‌اند که کوچک‌ترین مصیبتهایش همان مصیبت مرگش بود. وقتی که مسموم شد این مسمومیت کوچک‌ترین رنجی بود که او در دنیا دید. 📚آشنایی با قرآن، جلد 9، صفحه41 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(1) ✅چرا مأمون، حضرت امام رضا(ع)را به عنوان ولی عهد خویش منصوب کرد؟ 🔹بسيارى از فرنگيها معتقدند كه مأمون واقعاً شيعه بود، واقعاً معتقد و علاقه‏مند به آل على بود. مأمون روی عقیده و خلوص نیت ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد. از نظر علماى شيعه اين فكر كه مأمون از اول حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقى بود مورد قبول نيست. قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا اين مقدار صميمى و جدى مى‏بود عكس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود. ما مى‏بينيم حضرت رضا قضيه را به شكلى كه جدى باشد تلقى نكرده‏اند. 🔹فرض ديگر اين است كه مأمون در ابتداى امر صميميت داشت ولى بعد پشيمان شد. در تاريخ هست كه مأمون وقتى كه خودش اين پيشنهاد را كرد گفت: زمانى برادرم امين مرا احضار كرد. من نرفتم و بعد لشكرى فرستاد كه مرا دست بسته ببرند. ديدم روحيه سران سپاه من بسيار ضعيف است؛ براى من ديگر تقريباً جريان قطعى بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت وسرنوشت بسيار شومى خواهم داشت. روزى بين خود و خداى خود توبه كردم. دستور دادم كه آب آوردند، بدن خودم را شستشو دادم. سپس دستور دادم لباسهاى پاكيزه سفيد آوردند و در همين جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بين خود و خداى خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهدارى كند و بر برادرم پيروز گرداند، خلافت را به كسانى بدهم كه حق آنهاست؛ و اين كار را با كمال خلوص قلب كردم. و من چون از خدا اين استجابت دعا را ديدم، مى‏خواهم به نذرى كه كردم و به عهدى كه كردم وفا كنم. شیخ صدوق و ظاهراً شیخ مفید هم [بر این عقیده بوده اند.] شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» عقيده‏اش اين است كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت، واقعاً نذرى كرده بود، در آن گرفتار شديدى كه با برادرش امين پيدا كرد نذر كرد كه اگر خدا او را بر برادرش امين پيروز كند خلافت را به اهلش برگرداند، و اينكه حضرت رضا از قبول‏ ولايتعهد امتناع كرد، از اين جهت بود كه مى‏دانست كه او تحت تأثير احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشيمان مى‏شود، شديد هم پشيمان مى‏شود. البته بيشتر علما با اين نظر شيخ صدوق و ديگران موافق نيستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نيت نداشت و يك نيرنگ سياسى در كار بود. 🔹احتمال ديگر اين است كه ابتكار از خود مأمون بود و مأمون از اول صميميت‏ نداشت و به خاطر يك سياست مُلكدارى اين موضوع را درنظر گرفت. آن سياست چيست؟ بعضى گفته‏اند جلب نظر ايرانيها، چون ايرانيها عموماً تمايلى به تشيع و خاندان على داشتند. بعضى[براى اين سياست مأمون]‏ علت ديگرى گفته‏اند و آن فرونشاندن قيامهاى علويين است. مأمون براى اينكه علويين را راضى كند و آرام نگاه دارد و يا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد، دست به اين كار زد. در واقع خواست يك سهم به علويين در خلافت بدهد كه آنها آرام شوند. يعنى علويين را به اين وسيله خلع سلاح نمايد كه ديگر هرجا بخواهند بروند دعوت كنند كه ما مى‏خواهيم عليه خليفه قيام كنيم، مردم بگويند شما كه الان خودتان هم در خلافت سهيم هستيد، حضرت رضا كه الان وليعهد است، پس شما عليه حضرت رضا مى‏خواهيد قيام كنيد؟! احتمال ديگر در باب سياست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سياستى در كار بوده، مسأله خلع سلاح كردن خود حضرت رضا است و اين در روايات ما هست كه حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو اين است. مى‏دانيد وقتى افرادى كه نقش منفى و نقش انتقاد را دارند، به يك دستگاه انتقاد مى‏كنند، يك راه براى اينكه آنها را خلع سلاح كنند اين است كه به خودشان پُست بدهند؛ بعد اوضاع و احوال هرچه كه باشد، وقتى كه مردم ناراضى باشند آنها ديگر نمى‏توانند از نارضايتى مردم استفاده كنند و برعكس، مردم ناراضى عليه خود آنها تحريك مى‏شوند. 🔹احتمال ديگر اين است كه اساساً مأمون در اين قضيه اختيارى نداشته، ابتكار از مأمون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذوالرياستين[ فرمانده کل قوا] و وزير مأمون بوده است كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بدرفتار كردند، چنين كردند چنان كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل على را كه امروز على بن موسى الرضا است بياورى و ولايتعهد را به او واگذار كنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل اين را خواسته بود چاره‏اى نديد.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(2) 🔹باز بنا بر اين فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا اين كار را كرد؟ آيا فضل شيعى بود؟ يا نه، او روى عقايد مجوسى خود باقى بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عباس بيرون بكشد و لهذا اگر نقشه‏هاى فضل عملى مى‏شد خطرش بيشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هرچه بود يك خليفه مسلمان بود ولى اينها شايد مى‏خواستند اساساً ايران را از دنياى اسلام مجزا كنند و ببرند به سوى مجوسيّت. جرجى زيدان يكى از كسانى است كه معتقد است ابتكار از فضل بن سهل بود، ولى همچنين معتقد است كه فضل بن سهل شيعى بود و روى اعتقاد به حضرت رضا چنين كارى را كرد. ولى اين حرف هم حرف صحيح و درستى نيست زيرا با تواريخ تطبيق نمى‏كند. اگر فضل بن سهل آنچنان صميمى مى‏بود و واقعاً مى‏خواست تشيع را بر تسنن پيروزى بدهد عكس العمل حضرت رضا در مقابل ولايتعهد اين‏جور نبود كه بود، و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زياد آمده است كه حضرت رضا با فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بيشتر از آن كه با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مى‏آورد و گاهى به مأمون هم مى‏گفت كه از اين بترس، اين و برادرش بسيار خطرناكند. ❇️مسلّمات تاريخ: 1⃣احضار امام از مدينه به مرو: يكى از مسلّمات تاريخ اين است كه آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. يك نفر ننوشته كه قبلاً در مدينه مكاتبه يا مذاكره‏اى با امام شده بود كه شما را براى چه موضوعى مى‏خواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى كه از او شده بود و براى همين موضوع معين، حركت كرد و آمد. مأمون امام را احضار كرد بدون اينكه اصلاً موضوع روشن باشد. اين يك مسأله كه از مسلّمات تاريخ است. 2⃣امتناع حضرت رضا: گذشته از اين مسأله كه اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته نشد، در مرو كه در ميان گذاشته شد حضرت شديداً ابا كرد. مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و ايندو موضوع را مطرح كردند.حضرت امتناع كرد و قبول نمى‏كرد. بار ديگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد. يكدفعه هم گفت: چرا قبول نمى‏كنى؟! مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شركت نكرد؟! حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل كه اگر قبول نكند كشته مى‏شود، قبول كرد. 3⃣شرط حضرت رضا: يكى ديگر از مسلّمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد كه من به اين شكل قبول مى‏كنم كه در هيچ كارى مداخله نكنم و مسؤوليت هيچ كارى را نپذيرم. درواقع مى‏خواست مسؤوليت كارهاى مأمون را نپذيرد و به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم نمى‏چسبيم و نمى‏توانيم همكارى كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد. 4⃣طرز رفتار امام پس از مسأله ولايتعهدى‏: مسأله ديگر كه اين هم باز از مسلّمات تاريخ است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولايتعهدى. مخصوصاً خطابه‏اى كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدى مى‏خواند عجيب جالب است. خطبه‏اى مى‏خواند، در آن خطبه نه اسمى از مأمون مى‏برد و نه كوچكترين تشكرى از او مى‏كند. قاعده‏اش اين است كه اسمى از او ببرد و لااقل يك تشكرى بكند. 🔸چرا امام رضا منصب ولایتعهدی را پذیرفت؟آیا این، قبول پست از ناحيه ظالم و نوعی سازش با خلیفه وقت که به ناحق خلافت را غصب کرده، نیست!؟ 🔹در يك فرض البته وظيفه حضرت رضا همكارى شديد بوده، و آن فرض همان است كه فضل بن سهل شيعه بوده و ابتكار در دست او بوده است. به جهت اینکه وسیله کاملاً آماده شده است که خلافت به علویین منتقل شود. بنابراين فرض، ايرادى بر حضرت رضا از اين نظر نيست كه چرا ولايتعهد را قبول كرد، اگر ايرادى باشد از اين نظر است كه چرا جدى قبول نكرد. ولى ما از همين جا بايد بفهميم كه قضيه به اين شكل نبوده است. اينكه حضرت همكارى نكرده و او را طرد نموده، دليل بر اين است كه اين فرض غلط است. 🔹اما اگر فرض اين باشد كه ابتكار از فضل بن سهل است و او قصدش قيام عليه اسلام بوده، كار حضرت رضا صددرصد صحيح است؛ يعنى حضرت در ميان دو شر، آن شر كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شر كوچكتر (همكارى با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است. در اینجا وظیفه حضرت رضا همکاری با مأمون است براى قلع و قمع كردن خطر بزرگتر؛ يعنى خطر فضل بن سهل براى اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است براى اسلام، زيرا بالاخره مأمون هرچه هست يك خليفه مسلمان است. 🔹اشكال، بيشتر در آنجايى است كه بگوييم ابتكار از خود مأمون بوده است. اينجاست كه شايد اشخاصى بگويند وظيفه حضرت رضا اين بود كه وقتى مأمون او را دعوت به همكارى مى‏كند و سوء نيت هم دارد، مقاومت كند، و اگر مى‏گويد تو را مى‏كشم، بگويد بكش. بايد حضرت رضا مقاومت مى‏كرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضى مى‏شد، و حاضر مى‏گرديد كه او را بكشند و به هيچ وجه همان ولايتعهد ظاهرى و تشريفاتى و نچسب را نمى‏پذيرفت.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(3) 🔹مى‏دانيم كه خود را به كشتن دادن يعنى كارى كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهى جايز مى‏شود اما در شرايطى كه اثر كشته شدن بيشتر باشد از زنده ماندن مثل قضيه امام حسين. اما آيا شرايط امام رضا نيز همين‏طور بود؟ يعنى واقعاً براى حضرت رضا كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جايز بود كه خود را به كشتن دهد؟به نظر من مسلّم اوّلى-كه من تعبير مى‏كنم به «ولايتعهد نچسب»- را بايد انتخاب كند. صرف همكارى كردن با شخصى مثل مأمون که گناه نيست، نوع همكارى كردن مهم است. 🔹مسأله‏اى داريم در فقه به نام «ولايت جائر» يعنى قبول پست از ناحيه ظالم. قبول پست از ناحيه ظالم فى حدّ ذاته حرام است ولى فقها گفته‏اند در مواردى مستحب مى‏شود و در مواردى واجب. نوشته‏اند اگر تمكّن از امر به معروف و نهى از منكر- كه امر به معروف و نهى از منكر درواقع يعنى خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحيه ظالم، پذيرفتن آن واجب است. منطق هم همين را قبول مى‏كند، زيرا اگر بپذيريد مى‏توانيد در جهت هدفتان كار كنيد و خدمت نماييد، نيروى خودتان را تقويت و نيروى دشمنتان را تضعيف كنيد. اين همان چيزى است كه همه منطقها اجازه مى‏دهد. هر آدم با مسلكى به افراد خودش اجازه مى‏دهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اينكه هدف، كار براى مسلك خود باشد نه براى طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند.] يعنى آن دستگاه را استخدام كنند براى هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد براى هدف خود. شكلش فرق مى‏كند؛ يكى جزء دستگاه است، نيروى او صرف منافع دستگاه مى‏شود، و يكى جزءِ دستگاه است، نيروى دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ايده‏اى كه خودش دارد استخدام مى‏كند. به نظر من اگر كسى بگويد اين مقدار هم نبايد باشد، اين يك تعصب و يك جمود بى جهت است. همه ائمه اين‏جور بودند كه از يك طرف، شديد همكارى با دستگاه خلفاى بنى اميه و بنى العباس را نهى مى‏كردند و از طرف ديگر افرادى را كه آنچنان مسلكى بودند كه وقتى در دستگاه خلفاى اموى يا عباسى بودند درواقع دستگاه را براى هدف خودشان استخدام مى‏كردند، تشويق مى‏كردند چه تشويقى! 🔹ما مى‏بينيم در مدتى كه حضرت رضا ولايتعهد را قبول كردند، كارى به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف، بيشتر مشخص شد. بعلاوه حضرت در پست ولايتعهدى به‏طور غيررسمى شخصيت علمى خود را ثابت كرد كه هيچ وقت ديگر ثابت نمى‏شد. در ميان ائمه، به اندازه‏اى كه شخصيت علمى حضرت رضا و حضرت امير ثابت شده- و حضرت صادق هم در يك جهت ديگرى- شخصيت علمى هيچ امام ديگرى ثابت نشده است. همين چهار صباح ولايتعهد و آن خاصيت علم دوستى مأمون و آن جلسات عجيبى كه مأمون تشكيل مى‏داد و از ماديين گرفته تا مسيحيها، يهوديها، مجوسيها، صابئيها و بوداييها، علماى همه مذاهب را جمع مى‏كرد و حضرت رضا را مى‏آورد و حضرت با اينها صحبت مى‏كرد؛ و واقعاً حضرت رضا در آن مجالس هم شخصيت علمى خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛ درواقع از پست ولايتعهد يك استفاده غيررسمى كرد، آن شغلها را نپذيرفت ولى استفاده اينچنينى هم كرد. (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 177 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا