شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل تا اوایل مهر ۵۹ تو همون روستا موندیم.
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
"جنگ زده ها". قسمت اول
راوی: فرزانه پوست فروش
زمزمه ی جنگ بلند شد. اول فکر کردیم شوخی است. اما اخبار، هر روز از تحرکات مرزی عراق میگفت. یک بار هواپیمایش حریم هوایی ایران رو می شکست و فردا سربازانش حریم زمینی رو؛ تا اینکه ۳۱ شهریور ۵۹ شد و رسماً طبل جنگ رو زدن. ظرف چند روز، عراقیها بخشهایی از خاکِ ما رو اشغال کردن. این مسئله تموم فعالیتهای فرهنگی جهاد رو تحت الشعاع ار داد. آقای لاله پرور گفت:
_ باید ستاد پشتیبانی تشکیل بدیم و کمکهای مردمی رو برای رزمندهها جمع کنیم.
دست به کار شدیم. از طریق صدا و سیما به مردم اطلاع رسانی شد که چه چیزهایی مورد نیازه. روز ۳۱ شهریور رو خوب به خاطر دارم که نسرین ۱۰۰ بار گفت:
_ ای کاش میشد میرفتیم منطقه ی جنگی!
اطمینان داشتم حضور نسرین در منطقه موثره. هم امداد بلد بود و هم گواهینامه رانندگی داشت و هم هزار هنر دیگه. یه جا بلند بند نبود. یادمه تا شب یکسره
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
میدویدیم تا کمکهای مردمی جمع کنیم. یک هفته، شبانه روزی در مقرّ جهاد موندیم. در طول این یک هفته شاید فقط چند ساعت اونم با چشم نیمه باز استراحت کردیم. حتی فرصت نشد به خونوادهها خبر بدیم. اونام یکی _ دو روز صبر کردن و وقتی دیدن ازمون خبری نیست، راه افتادن اومدن تپه تلویزیون. اتفاقاً اون زمان جای دیگری بودیم اما برادرا خیالشونو راحت کردن و بهشون گفتن:
حالا حالاها منتظر خونه برگشتن اینا نباشین!
شَبا آژير میزدن و هواپیماهای عراقی با سر و صدا از بالای سرمون رد میشدن.
اینجور وقتها برقِ کل شهر قطع میشد. حتی روشن کردن چراغ قوه هم ممنوع بود. توی همون هفته اول، یک شب همراه نسرین و یکی از برادرها با جیپ به فروشگاه شهر و روستا رفتیم. تعداد زیادی بستههای ۵۰ تایی و ۱۰۰ تایی نون لواش خریدیم و بار جیپ کردیم بعد هم برگشتیم جهاد، مقداری از نونا رو گذاشتیم و به جاش مواد غذایی مثل کنسرو برداشتیم. سوار جیپ شدیم و راه افتادیم. قرار بود مواد غذایی رو میون مردم جنگ زده ای که از جنوب کشور به شیراز اومدن توزیع کنیم. جهاد به صورت موقت، ساختمونی رو در اختیارشون گذاشته بود. چند متری که از مقر دور شدیم، صدای آژیر قرمز توی فضای شهر پیچید و بلافاصله برق رفت و همه جا ظلمات شد. مجبور بودیم با چراغ خاموش از بالای تپه تا فلکه گاز بریم. کار خطرناکی بود.
از یه طرف صدای ضد هوایی بلند بود و از طرف دیگه صدای آژیر. راننده تمرکز نداشت چند بار نزدیک بود چپ کنیم. عقب جیپ نشسته بودیم و بستههای نون سپر بلامون شد که به در و شیشه نخوریم.
کنسروها رویث صندلی کنار راننده بود و با هر تکونی، با سر و صدای زیاد ميريختن كف ماشين و قِل ميخوردن.
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به مناسبت روز مادر؛ تصاویری از محبت شهید سیدرضی نسبت به مادرش ...
#شهید_سید_رضی_موسوی
# سمنان
@shahidnasrinafzall
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 فیلم کمتر دیده شده از بچه های گردان کمیل لشگر ۲۷ حضرت محمد رسولالله (ص)
🌷همه این عزیزان طی عملیاتهای مختلف در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده اند.
#راه_شهــــــــــــــــــــدا
#شهــــــــــــــداشــــــــــرمنده_ایــــم
@shahidnasrinafzall
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدنش خیلی با ارزشه
وقتی میگیم ما شرمنده شهدایم یعنی این...
@shahidnasrinafzall