eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ایده عشق بازی 《...شب که پلک هایم رفت روی هم، #حلقه ام را در آورد. برای #نماز که بلند شدم، خندید و گفت: خانوم اینجوری #وضو نگیریا، حلقت رو در بیار و دستت رو بشور ... دور انگشتم (زیر حلقه) نوشته بود: #دوستت_دارم. گفتم: وای سعید من اینو چطوری #پاک کنم؟😁😭 ...》 #شهید_سعید_سامانلو🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #خاطرت داری هنوز روزی که بودی در #برم...؟! هر لحظه از آن روز را با #جزئیاتش از برم و تنها در و
همين كه از چارچوب در بيرون رفت قبل از اينكه در را ببندم، براي بار گفتم: * * بعد هم در را محكم بستم و به در تكيه دادم، تند تند ميزد، چشم هايم را بسته بودم، از پشت در شنيدم كه حميد گفت: از دويدم داخل خانه، اين اولين بار بود كه من به حميد و حميد به من گفتيم: ! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پیشنهاد_مطالعه_کتاب👆 یادت باشد عبارت رمزی #علاقه شهید به همسرش... با خط به خط این خاطرات زندگی کرد
5⃣9⃣5⃣ 🌷 💠برشی از کتاب شرح زندگی عاشقانه 🌷 🔹پدرم گفت: چون تعداد ها خيلي زياده ولي ظرفيت ها محدود، براي همين قرعه كشي ميكنن كه هر سري يه تعدادي اعزام بشن، دوره اول حميد اسمش در قرعه كشي در نيامد و ١٦ مهر اولين دوره به اعزام شدند؛ 🔸حميد ميگفت پادگان يك حالت غمي به خودش گرفته است، خيلي شده بود، خواندن هايش فرق كرده بود چشم هاي گواه همه چيز بود دلش نميخواست بماند، .... 🔹پدرم بعد از هاي هميشگي پدري و دختري به من گفت: امروز ليست اسامي سری دوم اعزامي به سوريه را پيش ما آوردند، من ! يك جوري بهش اطلاع بده كه نشه؛ 🔸وقتي حميد ماجرا را شنيد خيلي ناراحت شد، گفت نبايد اين كار رو ميكرد، من خيلي دوست دارم برم سوريه.... 🔹آن شب به چشم حميد نيامد ميدانستم اين سري بماند ميكند... كلي با پدر و مادرم صحبت كردم از پدرم خواستم اسم حميد را به ليست برگرداند، پدرم گفت: دخترم اين خط اين نشون، حميد بره ميشه، مطمئن باش! ✍راوی: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دکتر گفت #چادرم رو دربیارم تا راحت تر مجروح رو #جابجا کنم، او که به #هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم رو گرفت و بریده بریده گفت: من دارم میرم تا تو چادرت رو در نیاری. چادرم در مشتش بود که #شهید شد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو ✨چشم های خسته پر انتظارم مال تو ❣یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو ✨آرزویم هیچ، قلب #بیقرارم مال تو! 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_27850860.mp3
1.85M
♨️چرا امام زمان عجل الله تعالی فرجه را نمی بینیم؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
حسن باقری را بسیاری به‌عنوان #مغزمتفکر اطلاعات نظامی ایران🇮🇷 می‌شناسند. او در نهم بهمن ماه سال ۶۱
کف اتاق توی یکی ازخانه های گلی #سوسنگرد نشسته بود سه نفر به #‌زحمت جا می‌شدند هم #نقشه پهن بود جلوش هم #گوشی بی‌سیم روی شانه‌اش به توپ‌خانه گرا می‌داد هم‌روی نقشه کار می‌کرد به کناری‌اش سفارش کرد آب یخ به بسیجی‌ها برساند به یکی سفارش #الوار می‌داد برای سقف سنگرها گاهی هم یک‌تکه #نان خالی برمی‌داشت می‌خورد #شهید_حسن_باقری🌷 🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔶دست در دست #شهدا بگذار و ببین چطور #زندگیت تغییر میکند و به #خدا نزدیک می شوی، رفیق شهید پیدا کن🔶
مـي خـواھـمت #شـھـید.!! ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!! نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!! نـه چشـمانـم بـه #نـگاهـت..!!😔😔 چاره اي كن..!! تـو رو كم داشـتـن ..!! كم نيست..!! #درد است.. خـدایـا... بگیـر از مـن! آن چـه که #شهـــادت را می گیـرد از مـن...😔😔 این روزهــا عجیب دلم؛ به سیم خـاردار هـای #دنیــا ! گیـــر کرده است... . #رفیق_شهیدم #شهید_محسن_حججی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مـي خـواھـمت #شـھـید.!! ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!! نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!! نـه چشـمان
6⃣9⃣5⃣ 🌷 🔰برشی از کتاب روایت زندگی 🌷 🍃🌹تا نشستیم سر گفت:(( بسم الله الرحمن الرحیم؛ راستش ان‌شاءالله امشب عازمم.)) گفتم کجا؟ گفت: ! فکرکردم دوباره می‌خواهند بروند ((مورچه خورت)) گفت نه مامان جون! خدا قسمت کرده دوبارت بریم زیارت حضرت . 🍃🌹قاشق از دستم افتاد. من و شوهرم شدیم. ناهار زهرمان شد. دیگر لقمه از گلویم پایین نرفت. را خورده نخورده پاشد برود خانه مادرش برای خداحافظی. قرارشد شب بازگردد. 🍃🌹ساعت ده شب ای آمد. یازده حرکتش بود. گفتم مامان چه خبر؟ نفس عمیقی کشید و گفت:(( خونه ی مادرم بود.)) گفتم:(( چرا؟)) گفت:(( خواهرام جمع شدن؛ همون حالتی پیش اومد که حضرت وداع کرد و رفت میدون جنگ.)) 🍃🌹به زهرا گفت بلندشو از من و مامان عکس و فیلم بگیر. بعد را بغل کرد و انداختش بالا و ازش خداحافظی کرد. 🍃🌹توی اتاق گفت:(( می دونم‌بی‌قراری می‌کنی.)) -آره نمیارم. باید برگردی. -مامان! اگه شهید شدم هرروز بهت سرمی‌زنم. -آره جون خودت. الکی نگو. -مامان میام؛ بینی و بین‌الله می‌کنم. قول می‌دم. 🍃🌹صبح‌بعد از نماز سریع رفتم سر گوشی ام. داده بود:(( سلام مامانم! صبحت بخیر خوبی؟ ما تهرانیم. دعاکنید مشکلی پیش نیاد و راحت بریم.)) از گوشه چشمم شره کرد:(( سلام پسرم خوبی عزیزم؟ نمی دونی چقدر دل‌تنگت شدم؛ مرامت معرفتت آقایی‌ت. آخه یه بار نشد ناراحتم کنی که حالا این‌قدر گریه نکنم.)) 🍃🌹ظهر پیام داد:(( سلام مامانم؛ ان شاءالله ساعت پنج عازمم تروخدا ویژه برام دعاکن... از عمق دلت کن... دوستتون دارم...)) جواب دادم:(( محسن میگم برو راضی ام به رضای خدا ولی چطور رو تحمل کنم؟)) 🍃🌹در آخرین پیامش نوشت:(( خیلی بهتون بدی کردم با اخلاقم با رفتارم... همیشه به یاد مصیبت های باشید.)) ✍ به روایت مادر همسر 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh