🌷شهید نظرزاده 🌷
پروردگارا! #رفتن در دست توست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت. ولی میدانم که از تو باید #بخواهم مرا در
❤️🌱سبک زندگی شهدا
#ڪمڪ_به_دیگــران
✍ڪمڪ به آدم های #مستحـق، ڪار همیشگیش بود.
یڪ سوم حقـوقـش را به مـن می داد برای #خرجی، بقیه اش را صـرف این جـور ڪارها می ڪرد. 🍁چهـل ـ پنجـاه روزی از #شهـادتش می گـذشت ڪه چند نفری آمدند خانه مان. 🍁
می گفتند: ما نمی دونستیـم ایشـون #فــرمــانـده بوده. #نمی_شنـاختیمش. فقط می اومد بهمان ڪمڪ می ڪرد و می رفت. عڪسش رو از تلـویـزیـون دیدیم.
#سردارشهید_صیاد_شیرازی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از پستهای روز
4_1141739312438576050.mp3
6.39M
🎵 #صوت_شهدایی
✨به خدا نمی ارزه به هیچ قیمتی
✨بابات بره دیگه برنگرده
🎤🎤 سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که: وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو هم
تو تبریز دوره عمومی #پاسداری با هم درباره تست های #پزشکی سپاه صحبت می کردیم.
وقتی من رفتم برای #چک پزشکی یک دکتر بود که خیلی #سخت میگرفت؛ یعنی تقریبا هرکس قبل از من رفت داخل رو #رد کرده بود.
تا اینکه نوبت من شد، منم رفتم داخل. تا نشستم همون دکتره که میگفتن خیلی #سختگیره، گفت: اوه اوه واستا ببینم تو چقدر قیافت شبیه #شهداست!
بیا دفترچت رو بگیر و برو.دفترچم رو #بدون چک پزشکی امضا کرد و اومدم.
دکتر تو فاصله یه باز و بسته کردن در و نشستن روی صندلی با دیدن چهره ای که یه #لبخند همیشه نشسته بود یه گوشه اش، همه چیز رو تا آخر #حکایت فهمیده بود...
راوی: سیدجواد ژیان اخوان
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_ترور_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ به شدت عصبانی شد. لب هم به #غذا نزد☝️ گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم #چلوکباب بیارند و بر
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
ما دنیایی را #جدی گرفتهایم که شما به آن #خندیدید و رفتید ...
#شهید_حسین_خرازی 🌷 #مرا_جدایی_از_شهدا_خدا_نکند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 ما دنیایی را #جدی گرفتهایم که شما به آن #خندیدید و رفتید ... #شهید_حسین_
0⃣5⃣8⃣ #خاطرات_شهدا
💠 آرامش شهدا
🌾فرمانده ها شلوغ می کردن سر به سر #حاج_حسین میذاشتن باز ساکت بود؛ کاظمی گفت: حاجی! حالا همین جا صبحونمونو🌯 می خوریم، یه ساعتی⏰ می خوابیم، بعد هم هرکسی #کارخودش
🌾گفت؛ من #بایدبرم خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتم, زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین #حاج_حسین شد🚙، بعد فرو کردش توی گِل. چهار چرخ ماشین توی گل بود.
🌾گفت؛ حالا اگه میتونی برو! #لبخندش از روی
صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد🚙. دنده عقب➡️ گرفت. ماشین از توی گل درآمد رفت. فقط #نگاهش میکردیم
⭕️وقتی #دلمون_و_ذهنمون همه اش برای #خدا باشه آرامش داریم؛ شبیه #شهدا🌷 رفتار کنیم
#شهید_حسین_خرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روز سوم عمليات بود. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كرديم. سر نماز عصر، يك حاج آقاي روحاني آمد.نما
#کلام_شهید
#روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را شناختند و نه رنج و زحمتی را متحمل شدند و هرکدام به این نونهال آزاده #ضربه زدند.
ولی خداوند #مقتدر است.
اگر هدایت نشدند مطمئنا #مجازات خواهند شد.
#شهید_ابراهیم_همت🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh