🌷شهید نظرزاده 🌷
☘🌸☘🌸☘🌸 🌷دو روز بعد از رفتنش زنگ زد، پرسیدم مامان کجایی؟ گفت #حرمم؛ تعجب کردم. پرسیدم حرم؟ مگر تو ت
🔰دیدار آخر
🔻مادر شهید
🔸روزی که می خواست #اعزام شود، نماز صبح📿 را که خواندم دیدم #محمد هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده #زانو_زد. دست هایم را گرفت بوسید💖 صورتم را بوسید. من همینجا یک حال غریبی شدم.
🔹گفتم: #مادر جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی👋 نمی کردی. گفت: این دفعه #مأموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ💔 می شود. من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم
🔸بعد که محمد رفت🚗 برگشتم سر #سجاده و ناخودآگاه گریه کردم😭 انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این #دیدار_آخرمان است.
#شهید_محمد_تاجبخش
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣2⃣#قسمت_بیست_وسوم 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بو
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
💢 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
💠در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
💢 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
💠 و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
💢 دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
💢سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
💠محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
💢 در میان انگشتانش #نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!»
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با #آرامشی شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟»
من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای #داعش به شهر باز شد...»
💢 و از فکر نزدیک شدن داعش به #ناموسش صورت رنگ پریدهاش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.»
با دستهایی که از تصور #تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد.
💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمندهاش به پای چشمان وحشتزدهام افتاد :«انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...»
💢 دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، بهسختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پلههای ایوان پایین رفت.
او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
💠عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما #شیر دارید؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5900051902283908354.mp3
8.42M
#پــــــدر 😢
🎶تقدیم به همه اونهایی که پدرشون پیش خداست خصوصا #فرزندان_عزیز_شهدا 🌷
#پدرم_روحت_شاد😔💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بابای_خوبم
★دلتنگ #شانه هایت
❣ #دلتنگ چهره ات
★دلتنگ حضــورت🌷
❣دلتنگ خنده هایت
★دلتنگ #سجده کردنات
❣هواتــو کردم #بابایی😔
دخترکوچک
#شهید_حسین_محرابی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼سلام ای قرار دل💘 بیقرار
🍀سلام ای #طلوع شب🌙 انتظار
🌼بیا ای #عزیز دل فاطمه
🍀رو زخم دل 💔شیعه مرحم بزار😞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌳🌴🌳🌴🌳
💥دیدارتان
چه #شوق عظیمی ست
منِ مُرده را
صبـ🌤ــح که میشود
#جانـی دوباره میدهد 😍
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷 #عاشقانه_شهدا💞 💠 #حضرت_زهـرا(س)فرمودند:👇 ✓بهترین شما کسی است که در برخورد ب
🔹همسرش میگفت:
صورت #جذابے داشت
عاشق ♥️صورتش بودمـْ تو #سوریه کہِ بود زنگ میزدم میگفتم
🔸علیرضا #صورتت مال منہ مراقب #امانتے من باش
پیکرشو کہ دیدم گفتم #اینطورے مُراقب امانتیم بودے❓
#شهیدبے_سر
#شهیدعلیرضانوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#چادرانه🌼🌿
🌱قـول دادهـ ایـم👌🏻
مَــݩ و #چـٰـادُرَمْ❤️
🍁ڪـهـ #پـیر شویـم در راهـ...👣
اطاعـٺ از خـداونـد😍
#شهدا_شرمنده_ایم🥀✨
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔰امام صادق علیه السلام:
⇜غذا دادن به یک مومن در روز #عید_غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون #شهید را دارد. (بحارج۶ص۳۰۳)
💢باعرض سلام وادب خدمت خیرین محترم
♦️به مناسبت فرارسیدن ایام عید سعید #غدیر؛ درنظر داریم بسته های معیشتی تهیه کرده وبین مستضعفین و مستمندان محله و #مناطق_محروم حاشیه شهر#مشهد توضیع کنیم
👈لذا در صورت تمایل به مشارکت در سنت حسنه لطفا وجه هدیه خود را به شماره کارت 💳6037/7011/5677/9453
#علیرضا_دهقان بانک کشاورزی واریز نمایید✅
#کانون_فرهنگی_هنری_المنتظر(عج)
#هیئت_پیروان_ولایت
#هیئت_محبان_جوادالائمه(ع)
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روح_الله
🍃🌷🍃🌷
@kfhalmontazar
@peyrovanvelayat14
@ShahidNazarzadeh