‹🐾🐼›
-
-
تَـاسُفآوَراسـت💔
ڪاراِنسانِۍڪِه،بَـرآۍِسَبڪڪَردَن
بَـدَنَشدوسـاعَتبَـرروۍِتِـرِدمیݪمِیدوَد
اَمّا..🕐
بَـراےِسَبُڪڪَردَنبـارِگُنـاهانَـشدودَقیقِہ
دَربَـرآبَـرِپَـروَردگـارنِمۍایستَـد:-)
♥️🙂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_38166001.mp3
11.74M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت۸۷
🔸«نزدیکی فرج»🔸
شرح یک روایت
#شنیدنی
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم*
🍃یکمین روز از شهریور، چشم هایش را باز کرد و به دنیا قدم گذاشت. از همان اول نذر علی بن موسی الرضا شد و آنچنان در راه شناخت دین قدم برداشت که اگاهی اش به درجات بالایی رسیده بود؛ تا جایی که اورا «شیخ حسین» صدا میزدند.
🍃هم نام ارباب بی کفن بود و نماز های اول وقتش را هم به غریبِ فاطمه(س) اقتدا میکرد!مانند آن زمانی هایی که وسط میادین شهر، نیروها را به صف میکرد و صف باشکوه نماز جماعت را به پا میکرد.حسین بود و اطاعت امر خدا. حسین بود و دویدن هایش برای لبخند لب های مهدیِ زمان...
🍃اصلا او متولد شده بود تا بیاید، راه زندگی کردن را نشان بدهد و مسیر رستگاری را برایمان روشن کند. حال تولد زمینیِ اوست و این ما هستیم که به دنبال نشانه هایش راه را در پیش گرفته ایم و اورا صدا میزنیم. حسین شهرامفر، روشن کننده راه عشق، میلاد زمینی ات مبارک باشد♥️
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_حسین_شهرامفر
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱٣٢۶
📅تاریخ شهادت : ۶ مرداد ۱٣۶۰
📅تاریخ انتشار : ۲ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : بانه
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ࢪفـاقت تـا شہادت انشاءاللّٰہ😻🕊
#سلام_علے_غریبطوس🌸🦋
#شَهید_اَحمَد_مُحَمَد_مَشلَب
کپی با ذکر یک صلوات بر امام زمان (عجل الله) آزاد است.🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید ابراهیم عشریه🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بابا مردم نمیدانند هرچقدر هم عروسک و هدیه بدهند جای خالی ات پر نمیشود، اخر دلتنگی برای پدر خیلی سخت است، مثل دلتنگی های حضرت رقیه سلام الله علیها... این قسمتی از نجواهای صادقانه ی رقیه ای در زمانه ی ماست💔
🍃فرزند شهید ابراهیم عشریه. پدری که سه دختر خود را نذر حضرت رقیه کرد و برای دفاع از حریم بانو به #سوریه رفت. و دختری که بعد از شنیدن خبر شهادت پدر بی تابی هایش را به رقیه سلام الله علیها تشبیه کردند. اینکه از تعلقات دنیا بگذری و بروی سخت است اما گذشتن از سه دختر که هر یک به گونه ایی آیینه جلال خداوند هستند سخت تر...
🍃اینجاست که بعضی ها مانند ابراهیم آسمانی میشوند و قربانی بزرگشان در راه خدا اینگونه مقبول واقع میشود و میشوند عزیز کرده خدا. گلی که خدا از روزگار زمینیان میچیند. همه می گویند آسمانی شدن ابراهیم دلیلی جز اینکه حب اهلبیت در تمام رگ های بدنش جاری بود نداشت...
🍃#نماز اول وقتش هرگز ترک نمیشد. همسرش میگوید در زندگی مشترکمان هرگز به مجلس #عروسی نرفته بودیم اما قبل از شهادت به مجلسی دعوت شدیم که ابراهیم نه تنها خودش آماده رفتن شده بود بلکه به بقیه اهل فامیل هم گفته بود که بیاییند تا دیداری تازه شود. و برای بار اخر خداحافظی کنند
در دلم میگویم این گونه انسان ها شهید نشوند حیف است، زمین که جای آسمانی ها نیست.
🍃عاشق ولایت فقیه بود و میگفت خوب است در منزل بحث سیاسی بشود تا فرزندان با امام و انقلاب اشنا شوند. سرانجام پس از مجاهدت ۳۵ روزه و با بردباری و #اخلاص در برابر دشمن حین عملیات خط شکنی برای بازپس گیری منطقه العیس شهد شیرین #شهادت نوشیدند🕊
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_ابراهیم_عشریه
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱٣۵۶
📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ۲ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : شهرستان نکا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سید مجید شوشتری🌾
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در میان نفس های پربرکت ماه رجب، روز ولادت امام علی، به دنیا آمد. از همان لحظه گوشت و پوست و استخوانش با حبّ علی عجین شد. بزرگ شد و قد کشید تا جایی که دم و بازدمش در ذکر علی خلاصه شد.روزی دلش برای غریبی امام حسین و عصر #عاشورا گرفت و روزی دلش به دنبال یوسف گمگشته زمان، امامش پر زد و از هجر غیبت ترک خورد و شکست.
🍃مدتی بعد غیرتش حکم کرد و سنگر علم را رها کرد و هوای سنگر جبهه به سرش زد. در مقابل بی تابی های مادرش گفت: فردای قیامت در جواب #امام_زمان چه می خواهید بگویید؟ راضی کرد پدر و مادرش را، مسئول اعزام هم راضی شد البته با شناسنامه ای که نوجوان ۱۳ ساله آن را دستکاری کرده بود. پنج سال در جبهه جنگید و در نهایت در مبارزه با ضدانقلاب ها، با خون خود وضوی شهادت گرفت و عاقبت بخیر شد. مادر سی و چند ساله اش آماده شد تا پیکر پسر جوانش را در آغوش بگیرد.
🍃گفته بود بعد از شهادتم به من نگویید جوان ناکام. آری آقا مجید، خوشبحالت. شما که در رکاب امام زمان بودی و دنیا و آخرت به کامت؛ وای بر ما که ناکامیم؛ ناکام از دیدار امام زمان، ناکام از سربازی برایش. اقا مجید #دعای_فرج بخوان تا یوسف گمگشته برگردد و کلبه احزان ما گلستان شود...
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سید_مجید_شوشتری
📅تاریخ تولد : ٢۰ مرداد ۱٣۴۵
📅تاریخ شهادت : ۱ شهریور ۱٣۶۴
📅تاریخ انتشار : ۲ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : دیوان دره
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_سه
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم_الاݧ آماده میشم
باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے؟
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسن..
کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و میشنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان:بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعییـݧ مهریہ و مراسم بودند
مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن
بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامانینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر
چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در
اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم:ایشالا قسمت شما
خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
37.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 بر منبر مناجات...
🎙 #حجت_الاسلام_عالی
بسیار قابل استفاده و تامل...
#پای_درس_امام
#استوری
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#شهید_حمید_سیاهکالی🌿
سلام
صبحتون شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهدا
#پسࢪونھ
گنہازجانبمانیست😍
اگرمجنونیم
گوشہچشمتونگذاشت🖐🏻
کہعاقلباشیم...!ジ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهادت
شہــادٺـــ...
داستانِماندگارے آنانیسٺــ
ڪھدانستنددنـیا،جاےِماندننیسٺــ^^!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهادت
"پلاکش" ࢪا بࢪاے ما جا گذاشت،
تا ࢪوزے بدانیم، از جنس ما بود...
"هویتش" خاکے بود!
اما "دلش" ࢪا به آسمان زد...(:
گمنامے ࢪاز عجیبے است ...!❥
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_172109576.mp3
2.85M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۸۸
🔸«حال امام زمان رو نگیریم»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حاج قاسم سلیمانی: نباید تردید کنیم که شهدا مثل اولیای الهی دارای اعجازند.
اینکه به قبور آنها توسل میکنیم و استمداد میطلبیم برای این است که آنها مثل قطرهای به دریا وصل و جزئی از ائمه(ع) شدهاند...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
|#رهبرانہ♥
دل را بہ هـواے دلبرے خوش ڪردیم
سر را بہ هـواے سرورے خوش ڪردیم
پا را بہ رڪاب صفدرے خوش ڪردیم
جان را بہ فداے رهـبرے خوش ڪردیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامحسین
هر کسۍ یار ندارد
بہ خودش مربوط است🍃
یارِ من باش حسین جان ،
ڪہ گداے تو منم💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_سی_و_چهارم
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم
علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد
_اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده
محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم.
اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم
ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ
منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما
با ورود ما بہ داخل محضر همہ صلوات فرستادند
_فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت سفره ے عقد
دختره با مزه اے بود صورت گرد و سفید با چشماے مشکے،درست مثل چشماے علے داشت.
_مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند
_هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود
عاقد علے و صدا کرد
آقا داماد بفرمایید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ
_با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست
باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم
استرس تموم جونم و گرفتہ بود.
_دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم
عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و جارے کنہ
علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت:
بخونید استرستوݧ کمتر میشہ
قرآن رو باز کردم
_"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم"
یــــس_والقرآن الکریم...
آیہ هاے قرآن و تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم
تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم
_براے بار آخر میپرسم
خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم؟
آیا وکیلم؟
همہ سکوت کرده بودند و چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود
چشمامو بستم
خدایا بہ امید تو
_سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم
با اجازه ے آقا امام زماݧ،پدر مادرم و بقیہ ے بزرگتر ها
"بلہ"
_صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ
علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم...
از زیر چادر حریر نگاهش کردم
خوشحالے و تو چهرش میدیدم.
حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ میگفت.
با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع
"بلہ"
_فاطمہ انگشتر نشونو داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ
دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد
سرشو آورد بالا و چادرمو کشید عقب و خیره بہ صورتم نگاه کرد
حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندید.
دستشو فشار دادم و آروم گفتم:
زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکن
_متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پاییـݧ
مامانینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ
اردلان دستم و گرفت و در گوشم گفت
دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو
دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ
خندیدم و گفتم:انشا اللہ
علے و رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید
_بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ
مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامان اینا گفت
خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم...
#نویسنده✍
#خانوم. #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh