سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*آرزوےِ پودر شدن..*🕊️
*شهید محمد رضا(علی) بیات*🌹
تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: فلاح/ تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← هر مسئولیت پر خطر و دشواری را به او میسپردیم بدون اعتراض میپذیرفت🍃چند روز قبل از شهادت از یکدیگر خواستیم که در حق همدیگر دعا کنیم📿 و سپس از آرزوهای خود بگوییم💫 نوبت به محمدرضا که شد، گفت دعا کنید خدا من را پودر کند🥀پدرش← عروسی یکی از خواهرزاده هایم بود🎊در مراسم بودیم که حس کردم یک لحظه جو مراسم بهم خورد‼️و همه باهم در حال صحبت شدند‼️از برادرم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ گفت خبر دادهاند محمد رضا به شهادت رسیده است🕊️همرزمهایش تعریف کردند که محمد رضا و دوستانش به کمین میخورند🥀تعداد بسیاری از تکفیریها را نابود میکنند💥 اما به دلیل اتمام مهمات، به رگبار گلوله بسته میشوند🥀و پیکر مطهرشان سه روز زیر آفتاب میماند🥀☀️ در نهایت نیز آن منطقه در دست تکفیریها باقی مانده و آن را بمباران میکنند*💥 *محمد رضا فرمانده آموزشی نیروهای جبهه مقاومت در «فلوجه» بود💫او همانطور که خواست پودر شد🥀و من روضه علی اکبر(ع) را لمس کردم🥀پیکرش برای همیشه در آنجا به یادگار ماند🥀و به آرزوی خود که گمنامی همچون حضرت زهرا (س) بود رسید*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید محمد رضا(علی) بیات*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#داستان روزگار من (۳۱)
پشت مدرسه یه بادجه تلفن بود سحر گفت بیا بریم اونجا یه زنگ به بچه ها بزنیم
فرزانه ـ مگه کارت داری ؟؟
اره یکی خریدم برا روز مبادا که از بیرون راحت در تماس باشیم
😌😌😌😌
رفتیمو سحر کارت و وارد کرد و شماره ی شاهین و گرفت
بعد ۵تا بوق خوردن ...
سحر ـ الوووو...
شاهین ـ الوو ... سلاااام خانم خانمااا...چه عجب یادی از ما کردین ...کجایی؟؟؟
سحرـسلام تازه از مدرسه تعطیل شدیم ...تازه شم ما همیشه به یاد شما هستیم
فرزانه هم پیشمه گفتیم یه زنگی بهتون بزنیم و یه حال و احوالی ازتون بپرسیم
دمتون گرم ...چه خبرا سحری؟؟
سلامتی
شاهینـ راستی ما یه خونه جدید خریدیم نمیخوای تبریک بگی؟؟؟
عه جدی مبارکهههه...مگه خونه نداشتین ؟!!
چرا ولی یه خونه مجردی منو و بهنام خریدیم
سحرـ چه خوب پس مستقل شدین برا خودتون 😏😏
اره ما اینیم دیگه یه پا مردیم واسه خودمون 😌😌😌
سحرـ پس یه شیرینی بهمون بدهکارین
بهنامم درست بغل دسته شاهین نشسته بود گوشیم روی بلندگو بود و بهنامم گوش میداد
بهنام یه چشمک به شاهین زدو با اشاره گفت بگوو بیان اینجا شیرینی بخورن 😉😉😉
شاهین ـ پس الان از ما شیرینی میخواین ؟
بله که میخوایم یعنی میخواین ندین ..ای نامردا😒😒
منم همش به سحر میگفتم زود باش دیگه چقدر طولش میدی قطع کن بریم دیرمون میشه
😰😰😰😰
شاهینـ نه ولی هرکی بخواد شیرینی بخوره بیاد خونمون ...
هم اینجارو ببینه هم شیرینی شو بخوره... میاین دیگه؟؟
😏😏😏😏
سحر ـ نمیدونم والا باید از فرزانه بپرسم . اگه شد که میایم
شاهین ـ نه دیگه اگرو اما نداریم باید بیاین وگرنه دلخور میشیم ...اصلا همین بعدازظهر
بیاین !!!
سحرـبعدازظهر؟؟؟!!
فرزانه بعدازظهر میتونی بریم قرار؟؟
فرزانهـ نه نه اصلا امروز نمیشه بگو نه
سحر ـ فرزانه میگه امروز نه کار داره
باشه پس بمونه برای فردا ...اما دیگه بهونه نداریماااا؟؟
عه شاهین داره اعتبار کارتم تموم میشه ...باشه باشه بهت خبر میدم فعلا خداحافظ
سحر گوشی رو قطع کردو رو به من گفت فرزانه چرا امروز نمیشه مسخره...
ببخشیدا سحر جون اگه امروز میرفتیم من چی می پوشیدم
لابد همون مانتو کوچیکه!!!
😒😒😒😒
پس تو دردت مانتو بود فقط ای خل و چل ولی شیطون انگاری توهم دلت پیشش گیر کرده میخوای براش تیپ بزنی اره
😄😄😄😄😏😏
نه جوونم فقط میخوام ظاهرم خوب باشه همین
😅😅😅😅😅
اره جون عمت تو گفتی و من باور کردم به نظرت الان بالا سره من دوتا گوشه درازه یا یه دمه دراز دارم اره فرزانه؟؟!
😉😉😄😄
با این حرفش زدیم زیر خنده و دوییدیم سمت خونه تا دیرمون نشه
😆😆😆😆😆
🏃🏃🏃🏃🏃
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️با وجود تمام آشوبهای زمین، چرا ظهور اتفاق نمیافتد؟
💥 الآن، ۳۱۳ نفر از یاران حضرت، کجا هستند؟
#استادشجاعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی گمنام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم
🍃"ارزش و #کمال انسان به اختیاری بودن آن است، همین امتیاز است که انسان را به مقام والا می رساند و مسجود #فرشتگان می سازد. برای به #خدا رسیدن زمان و مکان مشخصی وجود ندارد و انسان برای خدا در هر لحظه و هر مکانی که می تواند باید این کار را انجام دهد."
🍃راست میگفتی؛ برای به خدا رسیدنِ تو زمان و مکان محدودیتی نداشت، فرقی نمیکرد کردستان باشی و درگیر جنگ با #کومله ها، یا #پادگان ارتش باشی و در حال آموزش. هر جا که بودی بوی خدارا استشمام و بر سر #عهد و پیمان هایت استواری میکردی.
🍃کم کم حس کردی، #جبهه ها سکوهای بلندی برای پرتاب به سوی خدا هستند؛ پادگان ارتش را رها کردی و به سمت جنوب پر کشیدی؛ مجروح میشدی اما نمیگذاشتی منطقه خالی از حضورت باشد. آنچنان جانانه به پای این خاک #فداکاری میکردی که برای بدست آوردنِ سر تو #جایزه تعیین کرده بودند؛ از بس #جسور بودی و بی باک...
🍃جسارتت را هم خدا خریدار شد و منطقه ی عین خوش همان سکوی پرتاب تو شد، تورا به #آسمان پرتاب کرد و همانکه دستت به دست خدا رسید، شهید نامیده شدی💚
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_ظهراب_سلطانی
📅تاریخ تولد : ۱٣۴۰
📅تاریخ شهادت : ۱۰ آبان ۱٣۶۱
📅تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : عین خوش
🥀مزار شهید : گلزار شهدای رهنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
◽️جای خالی بعضینبودن ها با هیچ بودنی پر نمیشود... مخصوصا اگر آن آدم پشت و پناهِ دلهای زیادی باشد که از نبودنش شکستهاند...💔
یک نفر مثل کوه🍃
یک نفر شبیه پدر🍂
یک نفر به نام شهید.🍃
بعضیها پدر شناسنامهای آدم نیستند، اما یک عمر پدرانه در مقابل همهی طوفانها میایستند تا سوز ناامنی سمت تو نیاید... حتی حاضرند نیمه شب فرودگاه بغداد پدری را در حقت تمام کنند...
#پ_مثل_پدر
#شهیدانه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
شوق به رسول الله.mp3
2.98M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔵 #اخلاقی
📌 قسمت ۱۴۰
🎤 حجتالاسلام #مرتضی #مظاهری
🔸«شوق به رسول الله»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم
🍃محکم و باصلابت، نخستین واژگانی که پس از دیدن قاب عکسش در ذهنم نقش بست. چشم هایی مقتدر که در پستوی آن ها میشد #مهربانی را لمس کرد. چشم هایی که دلت میخواست ساعت ها به آنها خیره شوی و برایت از عشقی که به امام داشت بگویند.
🍃از همان برقی که هنگام دیدن تصویر و شنیدن صدای #امام میان دیدگانش شعله میکشید و گرمای عشقش همه را به حیرت واداشته بود. #عشق او برای خدمت به امام امت، اورا موفق ترین کرده بود؛ برای آموختن #زبان_انگلیسی هم به #آمریکا رفت اما ترک #وطن ،رسمِ سربازان این خاک نیست.
🍃مدت ها بعد پس از بازدید موزه حرم #کریمه_اهل_بیت، به فکر نوشتن #قرآن افتاد و میگفت: "هر وقت نوشتن قرآن تمام شود، عمر من هم تمام میشود" همین هم شد! از ساال ۱۳۴۷ نوشتن قران را آغاز کرد و سال ۱۳۵۸ نوشتن آن به پایان رسید...
🍃شهادت به وی الهام شده بود. میخواست به #ماموریت برود که رو به دوستانش گفت: "من از این ماموریت زنده نمیگردم" رفت و تا آخرین قطره خونش شجاعانه #مبارزه کرد. شهید اشراف در تاریخ دهم آبان سال ۱۳۵۸، به ارزوی همیشگی اش رسید و تا ابد افتخار سرزمینی شد که مملو از شهید اشراف هاست.
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_شریف_اشراف
📅تاریخ تولد : ٢ فروردین ۱٣۱۶
📅تاریخ شهادت : ۱۰ آبان ۱٣۵٨
📅تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : بانه
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطــره🎞
پدرشہید:
«وقتی بابڪ
می خواست بره سوریہ من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده
بابک شهید میشه...🕊🥀
او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..😞
منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...👀🚶♂
خواهرش می گوید: وقتے
بابڪ سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ..😓
بابڪسہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند☺️
و رفت»🍃
#شہیدبابڪنورے♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🥀🕊🌹🕊🌴
خاطرات_شھـــــدا
سردار_رشید_اسلام
شهید_والامقام
عباسعلی_جان_نثاری
شلمچه مسئول موقعیت شهید یونسی بودم یه روزرفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت ، وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره و یکی از هندوانه هایی که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه برداشتم ورفتم توی سنگر(من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده )
خلاصه رفتم توی سنگر وهندوانه رو بریدم وگذاشتم جلوی ایشون وگفتم چون هندونه ها رو بچه ها زحمت کشیدن وکاشتن شما نمیتونید ببرید ولی میتونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین
#سردار نگاهی عمیق به من کرد وبعد از خوردن هندونه از پیش ما رفتند. بعداز رفتن ایشون بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه، میدونی کی بود؟ (لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم وایشون رو نمیشناختم)
گفتم: کی بود؟
بچه ها گفتن ایشون فرمانده ستاد بود منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند چند روز بعد از ستاد من رو خواستن پیش خودم گفتم کارم در اومد خلاصه رفتیم ستاد؛ دفتر مدیریت . گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی؟
رفتم داخل اتاق، ایشون گفتن: از امروز شما مسئول دفتر فرماندهی هستین .چندوقتی گذشت یه روز از ایشون پرسیدم: چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین در حالی که من اون روز توی خط؟
ایشون گفتن: چون به فکر نیروهات بودی . تا وقتی که در خدمت ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن تنهایی غذا بخورم میگفتن باید سر یک سفره با هم غذا بخوریم.
روای:
همرزم_شهیید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهادت همانند حضرت علی اصغر(ع)*🏴
*شهید محمد تقی غیور انزله*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۲ / ۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: ماووت-عراق
مزار: حرم امام رضا (ع)
*🌹همرزم← ۱۶ سال سن داشت✨ بچهها او را عارف کوچولو صدا میکردند🌷 در خط سوم، جایی که قبضههای خمپاره مستقر بودند قرار داشتیم میخواستم با او خداحافظی کنم🤝🏻 هر چه دنبالش گشتم نبود🎋 کنار رودخانه پیدایش کردم💦نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و گریه میکرد🥀به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا🤲🏻گفت: «روضه علیاصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علیاصغر»؟؟ گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت میرسم🕊️بعد گفت: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف میکنم🌷خندیدم و گفتم: قول میدهم ولی تو رو که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی⁉️ «گفت: همینجا✨ کنار قبضههای خمپاره، سه روز دیگه من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضههای خمپاره میرویم، یک ناشناس با ماست💫 ناگهان گلولههایی از آسمان میآید💥 من گلوله را میبینم💥عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد💥 ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد💔 من و آن ناشناس شهید میشویم»🕊️ دقیقاً همان شد که گفته بود. سه روز بعد همانند حضرت علی اصغر(ع)🏹🥀ترکش گلویش را برید*🕊️🕋
*شهید محمد تقی غیور انزله*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#داستان روزگار من(۳۲)
بعد از انجام تکالیفم رفتم تا به مامانم کمک کنم
مامان تو اتاق نشسته بود و کلی لباس رو زمین ولوو شده بود
مامان چه خبره اینجا چیکار میکنی؟؟!
هیچی دخترم دارم لباسایی که کهنه شدن یا دیگه استفاده نمیکنیم و جدا میکنم ...
کمک نمیخوای مامان ؟؟؟
درسات تموم شد ...اره زیاد نبود خوندنی که نداشتم نوشتنی هم یه صفحه بیشتر نبود
خب پس بشین این لباسایی رو که گذاشتم کنار تاشون کن
روبه روی مامان نشستم و شروع کردم به تا کردن
مامااان!......جانم...
یادته دیروز گفتی با دوست خاله اعظم اشنا شدی و یه مغازع لباس فروشی داره ؟؟!!
اره یادمه چطور؟؟
خودمو لوس کردمو رفتم دستمو انداختم دور گردن مامان گفتم
مامان جونم مامانی ....
بریم امروز یه سر مغازه اش لباساشو ببینیم جوونه من ماماان...
اخه بلد نیستم که ، ادرس نگرفتم ازش...
خب با خاله اعظم و سحر بریم
دخترم اونجوری مزاحم مردم میشیم
فرزانه ـ نه چه مزاحمتی من خودم به سحر زنگ میزنم باشه مامان؟؟
امان از دست تو به یه چیز پیله کنی مگه ول کن میشی باشه برو زنگ بزن اما اول باید کارمون تموم بشه بعد
باشه سرورم الان خودم همشو سره ایکی ثانیه جمع میکنم اصلا غمت نباشه مادر من
خب بازم زبون ریختنت شروع شد ... دیگه دیگه😄😄😄
با سحر اینا هماهنگ کردیمو رفتیم مغازه ی سهیلا خانم
مغازش زیادم بزرگ نبود اما خیلی دکورش شیک بود مخصوصا مدلای لباساش حرف نداشت اصلا نمیدونستم کدومو نگاه کنم سحر یه اشاره به من کرد
فرزانه بیا این مانتو رو ببین چه خوشگله ... اره خیلی قشنگه اما جلوش نه زیپی نه دکمه ای ..
خب ایکیو این مدلشه ...
این چه جور مدلیه که بی دکمس یعنی جلوش همین جور بازه😒😒😒😒
ببین فرزانه از زیرش یه زیر سارافونیه کوتاه تقریبا یه وجب بالای زانو می پوشی اینم از روش
تازه بعضی ها فقط با پیرهن و شلوارن اینم از روش میپوشن
والا من اصلا اونجوری نمیتونم یعنی مامانم عمرا بزاره حتی به این یه وجب بالای زانو هم شاید گیر بده نه نمیذاره ...
سحر ـ منم یکی از اینا دارم حالا شایدم اجازه داد بهش بگوو
ماماان...ماماان...
جانم...
مامان یه لحظه بیا ...
چیه دخترم ؟؟
این چه جوریه مامان ؟؟؟
این برای تو خونه خوبه ...
نه مامان این بیرونیه ...
مامان خندیدو گفت این بیرونیه؟؟!!
اخه کدوم ادم عاقلی اینو بیرون میپوشه
سحر ـ خاله الان همه دخترا می پوشن منم دارم
مامان ـ اخه خاله جون زشته مردم با یه دیده بدی نگاه میکنن
اعظم خانم اومد جلو و گفت
ای بابا مرجان جون اینا جوونن بذار خوش باشن 😄😄
اخه اعظم جان خودت که شرایطه مارو میدونی !!!
درسته اما نمیشه بخاطر این شرایط دخترتو قربانی کنی بذار خوش باشه سحرم یکی از اینا داره
مامان بعده یه خورده مکث کردن گفت باشه اما فرزانه باید از روش چادر سر کنی بیرون رفتنی باشه؟؟؟
باشه مامان جوون 😊😊
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱میخواهی زندگیت زیرورو شه؟
┄┅═✧❁🌷یامهدی🌷❁✧═┅┄
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"به آسمان که رسیدند، رو به ما گفتند:
زمین چقدر حقیر است، آی خاکی ها..."
🌷شهید حسن باقری
🔸سایز استوری
#استوری
#شهید_حسن_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh