💖✨
✅ شهید محسن حججی
🔹از بازار رد میشدیم.
خانم بی حجابی را دید!
سرش را پایین انداخت و گفت:
خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️
🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!»
🔹کوتاه بیا نبود:
«آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش
سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️
[...]خودمانی تر که شدیم، گفت:
«از خدا و امام رضا یک خواسته دارم،
میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.»
مکثی کرد و سرش را انداخت پایین.
🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.»
🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!»
...............................................
📗منبع:سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید علی اصغر بشکیده🌺✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سالهاست از #جنگ_تحمیلی میگذرد ولی هنوز یاد آن روزگاران در خس خس سینه ای حس میشود، در فریاد های موج گرفته ای که از نجات بچه ها و #سقوط شهر میگوید شنیده میشود، در نقص عضو هایی دیده میشود. اینان واژه جنگ را با تمام وجود لمس کردند. بعضیهایشان دل جا گذاشتهاند در اروند، فکه، #طلاییه و...
🍃بعضی ها نگاه دلتنگشان سر پست، نگهبانی میدهد که اگر ردی یا اثری از گمشدهشان پیدا شد آگاه شوند! یک سری هایشان هم در میدان قدم به قدم جای پای #رفیقهای_آسمانیشان میگذارند تا بلکه به آنها برسند🕊
🍃در این میان آنها که #جنگ ندیده اند قلم به دست گرفته و راوی صحنه های #مقتدرانه ای میشوند که به نام های مختلفی ثبت شده. قلم من، روایتِ صحنه ای به نام #علیاصغر_بشکیده را عهده دار شد.
🍃صحنه ای از مقاومت بچه های گردان #عمار به فرماندهی علیاصغر که در فاز دوم عملیات تنها یک گروهان مانده بود و او، که #یاعلی گویان برخاست برای حفظ خط با چند نفر!
🍃صحنه ای که پروردگار تقوایش را آزمود و او سربلند از این #آزمون بیرون آمد! صحنه همسفره شدن با کارگرانی که غذای اعیانیشان آبِگوشت بود آن هم روزهای بسیار خاص. قلمم مفتخر به نوشتن برای او بود، اویی که دلنوشته اش را اینگونه نگاشته بود: خدایا دوست دارم تنها و #گمنام باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم!
🍃و عمق این مفهوم را آن زمان درک کردم که دیدم ما دیریست زیر خروارِ #گناهانمان دفن شده ایم و مدفنی متعفن ایجاد کرده ایم. این افتخار نیست و نبود برای منی که مقابلم اسوه ای از #ایثار و گذشت ایستاده و از خداوند طلب گمنامی میکند.
🍃وباز زمین سیصد و شصت و پنج روز به گرد خورشید گشت تا رسید به آن روز که علیاصغر در تاریخچه ذهن ها #غریب و گمنام ماند. به روز پرکشیدنش که اجر اخلاصش بود، به روز شهادتش. به وقت #عروج ملکوتیاش!
✨#تولدت_مبارک
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_علی_اصغر_بشکیده
📅تاریخ تولد : ٩ آذر ۱٣٣٨
📅تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱
📅تاریخ انتشار : ۸ آذر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : خرمشهر
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حضور امام زمان در زندگی.mp3
7.37M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۶۰
🎤 حجتالاسلام #عالی
🔸«حضور امام زمان در زندگی»🔸
🔺قسمت دوم و پایانی
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍀#پیام_معنوی
💌 کجا قدم میزنی؟ 💌
✍تفکر مانند قدم زدن است،باید ببینی در کجا و در چه هوایی قدم می زنی؛و به سوی کدام هدف قدم بر می داری.بعضی ها هنگام قدم زدن به سوی هیچ محبوبی نمی روند؛فقط دور می زنند.
🔸بعضی در گلستان قدم برمی دارند،ولی بعضی ها در سنگلاخ راه می روند.برنامه قدم زدن تو در چه هوایی و به سوی کیست؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خواستگار
🌟عباس هفتهای یک خواستگار داشت. فرمانده شهید میگفت عباس هفتهای یک خواستگار داشت. گویی همه خواهان بودند که با عباس فامیل شوند، همیشه به او میگفتند اگر میخواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم. در ایام اربعین با خانواده شیرازی آشنا شدند و خانواده حرفها زدن و عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش گفته بود در صورتی که سالم از این مأموریت بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس جور دیگری رقم زده بود و برای خودش کنار گذاشته بود...
#شهید_عباس_آسمیه
یاد شهدا با صلوات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بچه ها..!
یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛
که همه بگن این بویِ امام زمان میده..!
اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟
میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم.
بیاید راست بگیم که امام زمان(عج) رو دوست داریم.
#امام_زمان🌱
#حاجحسینیکتا🌸
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش جواد هست🥰✋
*از من دِل بِکَن*🥀
*شهید محمد جواد قربانی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۲
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: حاجی آباد شاهین شهر
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← آخرین باری که از سوریه تماس گرفت📞گفت دلم برای حسین و زینب تنگ شده🥀خصوصا زینب💞 بعد از قطع تلفن دستانم را رو به آسمان بلند کردم و گفتم: خدایا اگر قرار است شهید شود🕊️فقط یک بار دیگر بچه ها را ببینه و این آرزو به دلش نماند!🥀مدتی بعد محمدجواد بر اثر اصابت موشک💥و ترکش آن مجروح شد🥀او را به بیمارستان تهران آوردند حالم بد شد اصلا حالش خوب نبود🥀یک هفته بعد مرخص شد و به خانه آمد و بچه هایش را دید💞 آن شب فقط با اضطراب به من نگاه می کرد🥀من هم در نگاهم اضطراب بود حس بدی داشتم🥀نگاه آخر بود!🥀یکدفعه حالش بد شد🥀شروع کرد به خون استفراغ کردن🥀حال من هم بد شد🥀هردو با هم به بیمارستان رفتیم🥀توی بیمارستان صدای جواد را می شنیدم که صدایم می زد‼️دستگاه اکسیژن به من وصل بود. حس می کردم روح جواد بالای سرم است🥀میخواست برای رفتن از من اجازه بگیرد💫 به من می گفت: از من دل بکن.‼️نگاهی به بالای سرم کردم و گفتم: تمومش کن، دارم جون می دم!🥀من راضی هستم!🥀بعد به پدرم گفتم: مرا از اینجا ببر🥀صبح زود پدرم آمد و گفت: محمد جواد شهید شده!*🕊️🕋
*شهید محمد جواد قربانی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من(۶۱)
تو ماشینم همش حالت تهوع داشتم اما بزور خودمو نگه داشته بودم ...
داشتم خفه میشدم شیشه ماشین و کشیدم پایین صورتمو گرفتم بیرون یه باد خیلی ملایمی صورتمو نوازش میکرد
خوشم میومد اینجوری هم حالت تهوعم بهتر میشد و هم یه ارامشی بهم میداد چشمامو بستم
تا اینکه مامان صدام کرد فرزانه رسیدیم پیاده شو چشامو باز کردم و پیاده شدم ...
از شانسمون خلوت بود مستقیم وارد اتاق پزشک شدیم ...
سلام دادیمو نشستیم ...
دکترـ سلام ... بفرمایید ... چه مشکلی دارین؟؟؟
تا اومدم چیزی بگم مامان زودتر گفت :
خانم دکتر دخترم دیروز یه سرگیجه شدید داشت امروزم که حالت تهوع شدید ...تورو خدا نگاه کنید دیگه رنگ و رخی براش نمونده ....
نه خانم دکتر چیزیم نشده فقط مامان یه خرده ترسیده داره بزرگش میکنه ...
عه فرزانه ... این چه حرفیه مادر ...
خانم دکتر شما به حرفاش توجه نکنین
همین الانشم به زور اوردمش دکتر
مگه می یومد...
خانم دکتر ـ خب اول باید معاینه اش کنم ... خب خانمم نفس عمیق بکش ... بیشتر بکش ... خب دستتم بده تا نبضت و بگیرم ...
خوبه ...
مامان ـ خانم دکتر چشه ؟؟
حاج خانم اجازه بدین معاینه ام تموم بشه چشم بهتون میگم ...
مامان ـ ببخشید از روی نگرانی یه خرده هول کردم ...
اطمینان داشتم که چیزی نیست و دکترم الان همین و بهمون میگه..
خب خانم شما امروز چیزی خوردی که باعث حالت تهوعت بشه...
راستش نه مثل روزای قبل ... شامم که نخورده تهوعم شروع شد
اهوووم پس یه ازمایش فوری براتون مینویسم تو همین جا ازمایشگاه هست ... این ازمایشارو بده بعد دو
ساعت که جوابشو دادن بیار نشونه من بده ...
چشم ...ممنون خانم دکتر
رفتیم یه ازمایش خون و ادرار دادیم
بعد تا جواب ازمایش اماده بشه از مامان خواستم بریم بیرون تو حیاط منتظر باشیم اخه بوی بیمارستان
حالمو بدتر میکرد ....
رفتیم حیاط روی نیمکت نشستم مامان رفت از بوفه برام ابمیوه و رانی گرفت ...
بیا دخترم اینو بخور خنکه اینجوری حالت میاد سر جاش ...
نه مامان میل ندارم ...نمیتونم بخورم
فرزاااانه بگیر باید بخوری این همه منو اذیت نکن پس بگیر همشم میخوری
اب میوه رو خوردم به زور تمومش کردم
دو ساعت شد جواب ازمایشو گرفتیم و نشون دکتر دادیم ...
دکتر با دقت نگاه کرد بعد دید که مامانم خیلی دلشوره داره بهش گفت
حاج خانم مبارکه مامان بزرگ شدین
ما همین جوری خشکمون زد و هم دیگرو نگاه میکردیم ...
دکتر ـ چی شد مثل اینکه خوشحال نشدین دارین بچه دار میشین این ارزویه هر کسیه که بچه دار بشه ...
من بلند شدمو اتاق و ترک کردم
مامان ـ خانم دکتر شما مطمئنید؟؟
بله اولش شک داشتم اما ازمایش همه چیزو نشون میده دختر شما بارداره ...
اگه سونوگرافی بشه مدتش مشخص میشه...
ممنون دستتون درد نکنه ...
مامان جواب ازمایش و برداشت و اومدم دنبالم ...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☫
💌 #ڪــلامشهـــید
همیــن یه حــــرف برای ما ڪافـیه..
ما انجام تکلیف الهی را میخواهیم
هیچ چیز دیگر نمیخواهیم..
🌹 شهــید مهــدی زیــنالدیــن
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh