eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتا. 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | 🔻فکه منطقه ای است با تپه ماهورهای فراوان، که یکی از محورهای اصلی تجاوز و حمله ارتش بعث عراق به شمال خوزستان بوده است. دشمن پس از اشغال فکه میادین مین و موانع فراوانی در این منطقه ایجاد کرد.عملیات والفجر مقدماتی در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۱۸ آغاز شد و به علت لو رفتن عملیات و تجهیزات فراوان دشمن و مسلح بودن زمین منجر به پیروزی و پیشروی نگردید. 🔆شهیدان حسن باقری و مجید بقایی که از فرماندهان بزرگ سپاه بودند قبل از عملیات والفجر مقدماتی در حین شناسایی منطقه فکه شمالی به شهادت رسیدند. محل فعلی زیارتگاه فکه، در عملیات والفجر مقدماتی محل نگه داشتن شهدا و مجروحین لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) و لشگر ۳۱ عاشورا بوده که در سال۱۳۷۱ پیکر مطهر ۱۲۰ تن از ایشان توسط گروهی از همرزمان شهدا کشف گردید. 📍در سال ۷۲ هنگامی که شهید سید مرتضی آوینی به قصد روایت مظلومیت شهدای قتلگاه فکه عازم این محل بود، بر اثر برخورد با مین به شهادت رسید.سردار شهید علی محمودوند فرمانده گروه تفحص لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) نیز در روز عید قربان سال ۷۹ در این منطقه هنگام جستجوی پیکرهای شهدا به شهادت رسید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻چشم ها را روی طبیعت اطراف ببندید تا ماوراء طبیعه را اینجا ببنید؛ اینجا سرزمین سراسر نور است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
قسمت 17
《با وجـــــود این دنیای بی ارزش نشستن در گوشه‌ای و در فکـــــر خود بودن گناهـــــی بزرگ است! 🌹 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هجده❤ . از چلو کبابی که بیرون آمدیم گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت. گفت: _ اگر را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به اطراف را نگاه کردم + اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد گفتم: + زشت است مردم تماشایمان می کنند. نگاهم کرد _ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟ . ❤️قسمت نوزده❤️ . آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت: - نامحرمید و گناه دارد. اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می شناختیم. او هم ما و آقاجون را می شناخت. همان جا محرم شدیم. یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. - خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: + مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم. دست مامان تو هوا خشک شد. 🌹 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت بیستم❤️ . دست مامان تو هوا خشک شد. + فکر کردم برادر بلندی که می خواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت می شوید، هم من معذبم. مامان گفت: آقا جونت را چه کار می کنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان + شما اقاجون را خوب می شناسی، خودت می دانی چطور به او بگویی. بی اجازه شان محرم نشده بودیم. اما بی خبر بود و جا داشت که حسابی دلخور شوند. نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای آقاجون این شد که اقاجون ما را تنبیه کرد. با قهر کردنش . ❤️قسمت بیست و یک❤️ . مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت. وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد. می خندید و می گفت: - الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد. فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد. شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم نخوریم. ☺ . بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت بیست و دو❤️ . سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود. _ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی. چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری + من؟ دیشب؟ یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود. آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند. نگاهشان کردم، تکان نخوردند. ایستادم و گربه ها را تماشا کردم. ابروهایم را انداختم بالا + فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شده ام؟؟ _ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی. نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم😄 + نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم. وا رفت. _ راست میگویی؟؟ + آره هنوز می خندیدم. سرش را پایین انداخت. _ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی. خنده ام را جمع کردم. + چرا؟ پس چی می گفتم؟ دمغ شد. _ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی. 😕 #چادر بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ . ما‌منتظر‌لحظہ‌‌دیدار‌ بھاریم!💕🌱 آرام‌کنید‌این‌دلِ‌ طوفانے‌مارا...😭 عمریست‌همہ‌‌ در‌طلب‌وصل‌تو‌هستیـم پایان‌بدهـ‌این‌حالِ‌ پریشانے‌مارا..😔💔 حُجَّة‌اللّٰهِ‌فِى‌أَرْضِهِ✋🏻 🍂⃟꙰ صَدْ ݜُڪرْ کہ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خنـده هاے دلنشین شهدا نشان ازآرامــش دل دارد وقتےدلت با"خـــدا"باشد لبانت همیشه مےخنـــدد اگر باخدا نباشےهرچقدر هم شادی کنے، آخرش دلت غمگین است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازش پرسیدند:روز تولدت کی هست؟ جوابشان داد: روز شهادت! تاریخ تولد:29/9/1997 تاريخ شهادت:29/9/2017 💔 🇱🇧 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهیدانه🌹 روح الله "برادر شهید" که اومد ، رفتیم بهشت زهرا... منتظر شدیم حکاک بیاد و سنگ مزار رسول رو آماده کنیم... به محض اینکه حکاک اومد، یه نگاه به ما انداخت و گفت: ببخشید این سنگ مزار کیه؟ گفتیم چه طور؟ گفت: اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم! دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما که خشکمون زده بود وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد... سنگ مزاری که میتوان گفت هدیه ای بود از جانب اربابش حضرت اباعبدالله سالار شهیدان... راوی ؛ دوست و همرزم شهید🌿 🌷 یاد شهدا باصلوات🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘ 🥀 وقتی در درگیری با گروه‌های و در سوریه به رسید، پیکرش حدود ۱۰ روز در سوریه ماند و داعشی‌ها برای تحویل آن شروطی گذاشته بودند که با مواجه شد؛ چراکه نمی‌خواستند از این وضعیت کند. 🌷 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فضای‌مجازی‌را‌برای‌دشمن‌ناامن‌کنید.📱💣📿🔪 ما یه کار جهادی راه انداختیم برای نا امن کردن فضای مجازی برای دشمن به فرمان حضرت آقا♥️ از شما می خوایم که با عضویتتون ما رو در این کار حمایت کنید ☺️🙏 تا بتونیم از جنگ نرم موفق بیرون بیایم 💪💣 https://eitaa.com/joinchat/750452811Cce2d342779
جنگ امروز 📚📿 نخبه‌ۍ مومن میخواد؛ نه علاف مجازی !"📱 https://eitaa.com/joinchat/750452811Cce2d342779
قسمت 18
🌹از شهید حسین خرازی ♦️به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار تهوع شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت و کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی 🌹حدیث خوبان_ ص۲۵۴ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش نعیم هست🥰✋ *میهمانے حضرت زینب سلام الله علیها*🕊️ *شهید نعیم غلامی*🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۴ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۳ / ۱۳۹۵ محل تولد: ساکن بردسیر کرمان محل شهادت: سوریه *🌹راوی← وقتی برادر بزرگ آقا نعیم خواست اسمش را برای مدافع حرم بنویسد،🌙 مادرش هراسان و گریان به دنبال او رفت و نگذاشت که پسرش مدافع حرم شود🥀 و به او گفت: تو همسر و بچه داری، کجا می خواهی بروی؟⁉️این بار آقا نعیم جلودار شد و گفت: بگذارید من بروم، چون زن و بچه ندارم.‼️ اگر هم شهید شوم، مشکلی پیش نمی آید.🌙برای همین آقا نعیم مدافع حرم شد و برادرش پیش مادر و خواهرانش ماند.🍃آقا نعیم برای اینکه مدافع حرم شود، بارها به در بسته خورد.🥀در ابتدا به خاطر ضعف چشمانش او را قبول نکردند. 🥀دفعه اول او را برگرداندند.🥀 اما دفعه دوم با اصرار و التماس زیاد رفت.🕊️ وقتی خانواده نگذاشت که او برود، خیلی گریه کرد و می‌گفت: راهی نیست باید بروم.🥀وقتی خانواده‌اش از او علت را جویا شدند،گفت: در خواب حضرت زینب (س) را دیدم که مرا خواسته است.🌙 خانواده هم وقتی بیتابی آقا نعیم را دیدند، رضایت دادند تا مدافع حرم شود.🍃او در اثر عملیات انتحاری تروریست های تکفیری در شهر حمص سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد🕊️و پیکرش پیدا نشد🥀برادرش، او را در خواب دید که نعیم می‌گوید: « به این زودی ها بر نمی‌گردم🌙اینجا یک مهمانی ۷ ماهه است.»💫مهمانی که ۷ ماه طول کشید‼️و پیکرش ۷ ماه بعد از شهادت پیدا🌙 و به وطن بازگشت*🕊️🕋 *شهید نعیم غلامی* *شادی روحش صلوات*