eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم چند دقیقه قبل از شهادت شهید غلامحسین اسلامی فرد است که در ۱۳ بهمن ۱۳۶۵، به شهادت رسید. به چهره اش که بر اثر چند روز درگیری شدید با دشمن زیر انفجار توپ و خمپاره و دود، سیاه شده است، نگاه کنید. ذره ای ترس؛ آشفتگی، منت، طلبکاری می بینید؟! انقلاب را با این افراد بشناسیم . 🌷شهدا‌رایادکنید‌باذکرصلوات🌷 😭😭😭 کجایند مردان بی ادعا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با قیامِ سبزه ها از خاک با طلوعِ چشمه ها از سنگ با گریزِ ابرِ خشم آهنگ سینه ام را باز خواهم کرد!! همرهِ بالِ پرستوها عطرِ پنهان مانده ی اندیشه هایم را باز در پرواز خواهم کرد... 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘بســـــــــمہ رب الشــــــــــهدا⚘ ✍به مناسبت سالروز تولد 🍥شهید_جواد_محمدی 🍥تاریخ تولد : ۲۹ /۵/ ۱۳۶۲ 🍥تاریخ شهادت : /۳/ ۱۳۹۶ 🍥مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده شهر درچه 💥زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیبا تر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند. 💥راه و رفتار خیلی هایشان فریاد میزد که" این دنیای فانی برای شما و زندگی ابدی برای ما"، این دنیا را به ما که هنر عاشقی نداریم پیشکش میکنند و چه بد است درد بی هنری که به رخمان میکشند! 💥«و ما الحیاة الدنیا الا لعب و لهو _ زندگی دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست.» به گمانم شاگردان_مکتب_عشق این را روزی چند بار دیکته میکنند... که از عشق و علاقه و فرزندشان می‌گذرند و با دل و جان راهی معرکه_عاشقی می‌شوند. 💥جواد هم این دنیا را پیشکش ما کرد و سعادت دنیای آخرت را برای خود خرید...امنیت را هدیه کرد ولیبهشت را خریدار شد...از فاطمه ۵ساله اش گذشت اما رضایت حضرت_مادر را خرید... 💥جواد محمدی از خود گذشتن را خوب بلد بود، بخشش را هم همینطور مثل نامش. 💥این قلم به طور حتم نمی‌تواند آنچه را که لیاقت رهروان_عشق است روی کاغذ بیاورد اما می‌تواند، قطره ای از این دریای_بیکران باشد که دل و جان تشنه مرا سیراب کند...من تشنه ای که بویی از گذشت و عشق نبردم...💔 💥عاشقی هنر است، و عاشق هنرمند. من هنرمند نیستم که اگر بودم اکنون همره خوبان معرکه عشق بودم. 💥کاش روزی برسد گذشتن را از خوبان بیاموزیم و زندگی ابدی را برای خود بخریم، کاش...😓 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲 ختم صلوات برای سلامتی امام عصر عجل الله... هدیه_به_ارواح _مطهر_وتابناک _شهدا ⚘شهید_ سرافراز_جواد_محمدی⚘ 💠صلــــــــــــــــوات💠 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگام دادن خبر شهادت سعید، پدر شهید آمد و گفت شلوغ نکنید، مادر سعید قبلا دو فرزند دیگرش را هم تقدیم کرده، بگذارید من خودم این خبر رامی دهم. وقتی وارد منزل میشوند؛ می بینند مادر پای تلویزیون نشسته و همین فیلم در حال پخش است. مادر با ذوق عجیبی می گوید: «سعید، سعید خودمونه. آرپی جی می زنه و یا حسین میگه و به پشت تیربار میره تا بعثی ها را نابود کنه.» پدر به مادر می گوید؛ دیدی شیر بچه ات را؟ مادر با خوشحالی می‌گوید بله؛ پدر می گوید: اگر لیاقت داشته باشد، باید مانند برادرانش شهید شود؛ بعد می گوید: این پسرمان هم لایق بود و این تکبیر آخرش است و به شهادت رسیده . قطرات اشک مادر جلوی تلویزیون جاری می شود... خانه پدری شهیدان سعید ، حسین و محمد حسن شاه حسینی اکنون تبدیل به حسینیه شده است. / 🌷شهدا‌رایاد‌کنید‌باذکرصلوات🌷 🌷کجایند مردان بی ادعا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🚩🕊🚩🕊🚩🕊🚩🕊🚩 ✍خاطرات____آزادگان 🔥شکنجه_اسرای_ایرانی 🔥در_زندان_های_صدام از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند: در اردوگاه، شما را شکنجه‌تان می کنند یا نه؟ همه به آقا سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت، مأمور صلیب سرخ گفت : آقا شما را شکنجه می کنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید . آقا سید باز هم حرفی نزد . گفتند : پس شما را شکنجه نمی کنند؟ آقا سید بلند و با ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت . مأمورین صلیب نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست . افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تو اتاق خودش گفت : تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟ آقای ابوترابی برگشت فرمود : ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی برند . فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید، بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و بفکر عمیقی فرو رفت و گفت شما الحق سربازان خمینی هستید . شادی روح _امام_راحل و _شهدا _صلوات 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان میزبان امروزمون برادر حجت هست🥰✋ *سفر ڪربلا...*🌙 *شهید حجت اصغری شربیانی🌹* تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: فیروزآبادِ شهر ری محل شهادت: حلب،سوریه *🌹راوی← داشتیم میرفتیم کربلا !🌙با حجت ته اتوبوس نشسته بودیم ! کلى گپ زدیم ! خیلی باهاش شوخی می‌کردیم🍃تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم‼️برامون سوال شده بود آخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری‼️که وسط حرفاش یه دفعه گفت من خیلى دوست دارم شهید بشم !🕊️از دهنش پرید گفت من شهید میشمااا !🕊️ من و امیر حسینم بهش گفتیم داداش تو شیویدم نمیشى چه برسه شهید !(خنده)‼️حلالمون کن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى دستمال کاغذى کردیم تو گوشت🥀اصلا ناراحت نمیشد ..🥀دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا🌙مثل اربابش سرش و هر دو دستشو🥀فدای عمه جانمان زینب کرد🕊️حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود🌙خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه🕊️و شد علمدار حلب💫مادرشهید← روزی که پیکرش را به معراج آوردند من را نمی‌بردند🥀و می‌گفتند شاید اگر پیکرش را ببینید روی اعصاب‌تان تأثیر بگذارد🥀اما من قبول نکردم🥀حجت با خمپاره شهید شده بود💥 دستش مانند حضرت ابوالفضل عباس (ع) قطع شده بود🥀بقیه بدنش را ما ندیدیم🥀او مانند حضرت عباس شجاع بود🌙و مانند ایشان در روز تاسوعای حسینی🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید حجت اصغری شربیانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خیلی سعی کردم خودم رو کنترل کنم فقط با صدای نسبتا بلندی گفتم من نمیخوام ازدواج کنم باسرعت از اتاق خارج شدم مامان که با قیافه متعجب داشت نگاه میکرد منتظرحرفی از سمت من بود رو چند ثانیه نگاه کردم دویدم سمت اتاق خودم داشتم از عصبانیت میلرزیدم به زمین و زمان بدو بیراه میگفتم خدایا چرا کسی منو درک نمیکه چرا نمیخوان منو به حال خودم رها کنن از وقتی خودم رو شناختم دلم میخواست اگه روزی ازدواج کنم با عشق باشه با کسی که تهه قلبم بهش حس داشته باشم نه اینجوری... یاد روزایه دانشکده افتادم یاد اون حسای که اونموقه اسمشو عشق گذاشته بودم اه لعنتی اون شد که به عالمو ادم بدبین شدم همه فقط ادعا عاشقی دارن بد زمونه ای شده... خب یادمه اون پویا عوضی رو، خیلی سعی کرد بهم نزدیک بشه، خیلی خودشو خوب نشون داد همه تو دانشگاه قبولش داشتن کم مونده بود باورم بشه که واقعا دوستم داره و منو واسه خودم میخواد... تا اون روزی که سپیده دستشو برام رو کرد... اصلا منو نمی‌خواست و فقط به فکر پول بابام بود همه حرفاش دروغ محض بود با چشم های خودم دیدم که دست تو دست یکی دیگه بود از اون روز دیگه نتونستم به کسی دل ببندم دیگه نمیتونستم عشق و علاقه کسی رو باور کنم مامان میگه عشق بعد ازدواج به وجود میاد ولی من همچین عشقی هم نمیخوام من آمادگیشو ندارم ، هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست نمیدونم چی میخوام این قضیه دیگه داره اذیتم میکنه دفعه های قبل سریع مخالف میکردم و کسی بهم اصرار نمیکرد ولی از چشم های بابا خوندم که این بار مصممه... وااای خدا چطوری اینو از سرم باز کنم؟؟ اگه بگم میخوام درسمو ادامه بدم خوبه ولی اصلا حسش نیست ... نه این راهش نیست باید با مامان حرف بزنم _ مااااماااان یه لحظه بیایین اتاقم😔 مامان_چی شده دخترم؟😕 چرا انقدر پریشونی دختر؟ بابات که چیز بدی نمیگه چرا خودت و مارو اذیت میکنی دختر؟؟ _ مامان شما دیگه چرا؟😭😭😭 مگه ما حرف نزده بودیم؟😕😕😕 مگه قرار نشد یه مدت حرف ازدواج نباشه؟ کسی جلو نیاد؟؟؟ مامان_ ببین حلما ما نگفتیم همین فردا بیان و تو رو بدیم ببرن که دخترم پدرت رودروایسی داره با همکارش بزار بیان جلو، یه بار پسره رو ببین شاید خوشت آمد، خوشت هم نیومد قبول نمیکنی. شاید مهر پسره به دلت نشست اصلا خیلی پسره خوبیه _ وای مامان من که نمیگم پسره بدیه من آمادگی زیر بار مسئولیت رفتنو ندارم من تو خودم نمی‌بینم ازدواج کنم اخه... مامان_ آروم باش دخترم گفتم که قرار نیست بیان جلو و ما هم بسرعت موافقت کنیم چند بار رو انداختن زشته اخه دخترم... میگم بیان فقط برای اشنایی شاید اصلا پسره از تو خوشش نیومد الکی این موضوع رو بزرگ نکن پدرت رو هم اذیت نکن نمیخوام الان چیزی بگی یکم فکر کن بعدا حرف میزنیم با حرف های مامان یکم آروم گرفتم همیشه تا اسم ازدواج میاد جوش میارم و شلوغش میکنم من خواستگار زیاد دارم 😐😐 بیشترش به خاطر وضع مالی باباس و محبوبیتی که تو بازار داره دلیل دیگش هم مادرمه من مثل مادرم نیستم ولی مردم که نمیدونن... انگار این بار باید کوتاه بیام و بزارم بیان جلو... بعد به یه بهونه ای ردش میکنم😒😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست گر این جهان بپا شده به‌خاطر صفای توست ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز بگو کدام لحظه‌ها ظهور روی ماه توست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩 ✍به مناسبت سالروزشهادت 🚩شهید _سرافراز_مهدی _عارفی 🚩تاریخ تولد:1373/5/30 🚩تاریخ شهادت:1392/8/3 🚩مکان شهادت:نقطه صفرمرزی ایران وپاکستان 🚩بدست اشرار منحوس 🚩مزارشهید:گلزارشهدای روستای کندر . ✍بخشی از زندگینامه شهیدسرافراز☔️ ❣سرباز وظیفه شهید مهدی عارفی سی ام مرداد ماه ۱۳۷۳ در دامان خانواده ای از طبقه متوسط در روستای کندر از توابع استان خراسان رضوی پا به دنیا نهاد. 💫از همان ابتدا کار را در کنار تحصیل اغاز کرد تا درتامین معاش خانواده سهمی داشته باشد.پس از اتمام کلاس دوم متوسطه از ادامه تحصیل دست کشید و بصورت حرفه ای شغل گچ کاری را در پیش گرفت.علاوه برکار اوقات فراغتش را در هیئات مذهبی میگذراند و از فعالیت های اجتماعی نیز غافل نبود،تا اینکه با رسیدن به سن قانونی،برای اعزام به خدمت مقدس سربازی ثبت نام کرد و در هجدهم بهمن ماه ۹۱ به مرکز اموزش مرزبانی اعزام شد. 💫پس از طی دوره اموزشی به مرزبانی سیستان و بلوچستان،گردان مرزی سیرکان انتقال یافت.و عملا پای در مسیری نهاد همچو مولایش حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) سرانجامی سرخ و سعادتمندانه داشت. 💫سرباز وظیفه مهدی عارفی در سوم ابان ۹۲ به همراه اکیپ عملیاتی شامل دو دستگاه خودرو سازمانی با تجهیزات و مهمات جنگی جهت اجرای گشت و جلوگیری از ورود اشرار مسلح،به نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان به ماموریت اعزام گردیده بودند، درحین تردد در ارتفاعات مرزی با اشرار مسلح و از خدا بی خبر درگیر شده و با سایر همرزمانش در کمین مزدوران استکبار جهانی قرار می گیرند. 💫دراین حادثه جانسوز سرباز مهدی عارفی به همراه سیزده تن دیگر از دوستانش مورد اصابت گلوله اشرار به فیض شهادت نائل می گردد 💢 ختم صلوات ،هدیه به امام_زمانمان .... 💢شهدایی که چنین روزی تو میدان جنگ 💢آسمانی شدن،ارواح مطهرشهدا..ــ 💥وروح بلند شهید مهدی عارفی💥 💚صلـــــــــــوات💚 . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚘سالگرد شهادت شهیده صدیقه رودباری ⚘ آرزوی شهادت داشت. مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما او در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برایشان از شهادت گفت. مرور دفترچه و دستنوشته‌هایش او را مشتاق شهادت نشان می‌داد. در بانه او را به عنوان مربی آموزش اسلحه برای خواهران انتخاب کردند. چون استعداد و علاقه ویژه‌ای به مسائل نظامی داشت. صدیقه آنقدر فعالیت مذهبی و فرهنگی داشت که خار چشم منافقین شده بود تا جایی که منافقین او را تهدید به مرگ کردند و گفتند: «اگر چه رفتار تو با ما خوب است، اما اگر تو به دست ما بیفتی، پوست بدنت را کنده و آن را با کاه پُر خواهیم کرد.» تاریخ شهادت: ۵۹/۵/۲۸ 🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺⚘بسمہ رب الشهدا والصدیقین⚘ ⚘به مناسبت سالروز تولد ⚘شهید_مجید_قربانخانی ⚘تاریخ تولد: ۳۰ /۵/ ۱۳۶۹. تهران ⚘تاریخ شهادت : ۲۱ /۱۰/ ۱۳۹۴ ⚘مزار شهید : تهران. یافت آباد. ✍ای آشنای ملکوت، ای حسرت ما درماندگان از عروج. 🌺همه ی ما به توبه نیاز داریم. به قول قرآن، توبه_نصوح که گوشت تن گناهکارانمان را آب کنیم و از نو بسازیم آنچه تاکنون به زحمت گناه روی هم انباشته ایم‌. 🌺مجید اسطوره ی زمان ما تویی‌ ، که از خیلی چیزها گذشتی و شدی مجید_بربری. 🌺آخ خدا، نمی دانم چه حکمتی است. کسانی که شوق تو دارند؛ جسم شان نیز می سوزد... 🌺مجید همه گوشت و پوست تو ماند و فقط استخوان هایت برگشت؛ پاکِ پاک، بدون ذره ای از بوی تنت. 🌺کار خدا را که از کجا تو را برداشت و به کجا نشاند، ماها که فقط بلدیم حسرت بخوانیم ، بخوریم و حسرت بنویسیم. 🌺خدا بخواهد، استخوان های آدم نیز زائر_علی_بن_موسی_الرضا خواهد شد. فقط یک شرط دارد باید پاک باشی یا اگر نیستی پاک شوی🌹 🤲خداوندا پاکم کن و خاکم کن🥀 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج..🤲 هدیه_به_روح_شهداء_و_شهدای_مدافع_حرم_آل_الله......💥شهیدسرافرازمجیدقربانخانی💥 💠صلــــــــــــــــوات💠 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂برگی از خاطرات آزادگان سرافراز🍂 🌷بسم رب الشهداء والصدیقین🌷 👌باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد. 🔰خاطره‌ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ ◽️و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم؛ و هرروز یکی از خاطرات گذشته‌ام را‌ مرور می‌کردم. ◽️سالها در سلولهای انفرادی بود؛ و با کسی ارتباط نداشت. ⚪️ قرآن را کامل حفظ کرده بود. ⚪️ زبان انگلیسی می‌دانست. ⚪️ برای ۲۶ سال نمازقضا خوانده بود. 🌷حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم، ده سالی که تو انفرادی بودم؛ سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌷بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم؛ یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می‌خورد؛ می‌خواست باقی مانده آن را دور بریزد؛ نگاهش به من افتاد. ‌دلش سوخت و آن را به من داد؛ من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم. این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال، (نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. ‌حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم. 🌷شهیدحسین‌لشگری🕊 🌹شادی روحش صلوات🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعاً یک قله‌ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم احمد واقعاً خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی. حاج احمد در نگاه حاج قاسم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
صدای خوبی داشت، در سوریه برای رزمندگان مداحی می‌کرد و از کودکی هم روضه‌های منزل خودمان را می‌خواند، پسرم حرفش این بود که در کنار روضه و گریه باید به فرمایشات ائمه عمل کرد و سوگواری به تنهایی ارزشی نخواهد داشت. مانند دیگر مادران دوست داشتم او را در لباس دامادی ببینم اما انگار او برای این دنیا خلق نشده بود و رفت تا آسمانی شود و به آنجایی که جایگاه واقعی اوست برسد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره بازیگر پیشکسوت از نبش قبر شهیدی که بعد از ۱۰ سال جسم مطهرش سالم مانده بود 🍂یادشون ــــــــــــــ باصلــــــــــــــوات🍂 . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زینب رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند.. ✨ با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند.. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh