از حاج قاسم پرسیدند: بهترین دعا چیست؟
گفت: شهادت...
گفتند: خب عاقبت بخیری که بهتر است
حاج قاسم گفت: ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی شهید نشود؛ ولی کسی که شهید بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیروز ۲۱ بهمن ماه / کشف پیکر مطهر یک شهید در منطقه عملیاتی والفجر١
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📣 اعمال خیری که در روز اوّل ماه شعبان، سبب آویختن به درخت طوبی می شود📣
رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود: قسم به آن کس که مرا به حق به نبوّت برانگیخت، هرکس در روز اول ماه شعبان به راهی از راه های خیر بشتابد، به شاخه ای از شاخه های درخت طوبی در آویخته است و لذا آن شاخه او را به سوی بهشت می کشاند.
🔹هرکس در این روز برای خدا نماز مستحبّی بخواند، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس در این روز صدقه دهد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس از ستمی درگذرد، به شاخه ای از طوبی درآویخته است ؛
🔹هرکس بین شوهر و همسرش، بین پدر و فرزندش، بین خویشاوندانش، یا مرد و زن همسایه اش، یا مرد و زن بیگانه آشتی دهد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس در دَین آن کس که در تنگی و سختی است، تخفیف دهد یا از آن درگذرد، به شاخه ای از طوبی درآویخته است ؛
🔹هرکس به حساب خویش نظر کند و دَینی را ببیند که صاحبش از آن مأیوس شده است، پس آن دَین را ادا نماید، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس سرپرستی یتیمی را به عهده گیرد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس مانع شود که سفیهی، آبرو و حیثیت مؤمنی را ببرد، به شاخه ای از طوبی درآویخته است ؛
🔹هرکس همه قرآن یا بخش کوچکی از آن را بخواند، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس یاد خدا و نعمت های او کند، و سپس خدا را شکر کند، به شاخه ای از شاخه های طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس در این روز مریضی را عیادت کند، به تشییع جنازه ای برود و مصیبتی را به کسی تسلیت گوید، به شاخه ای از طوبی در آویخته است ؛
🔹هرکس در این روز به والدین خود یا یکی از آن دو، نیکی کند، به شاخه ای طوبی در آویخته است. و هرکس والدین خود را قبل از این روز خشمناک کرده باشد، و در این روز آن دو را خوشنود سازد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است؛
🔹و بدین گونه، هرکس در این روز کاری از کارهای خیر انجام دهد، به شاخه ای از طوبی در آویخته است
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
📗.(بحارالأنوار، ج97، ص61-62 به نقل از تفسیرالامام)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ماه شعبان از اول تا آخرش عید است
🌷حلول #ماه_شعبان، این ماه شیرین بر همه ی شما مبارک باد
#استوری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙 استاد رائفی پور
🔸واسطه تغییر قلبها روی زمین امام زمانه...
👌بسیار زیباست
👈حتما ببینید و نشر دهید.
جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی شنیده نشده از درخواست حاج قاسم سلیمانی از رهبر انقلاب قبل از دریافت نشان ذوالفقار
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجدید دیدار پس از ۷ سال
نگین دختر کوچکی که روزی برای سلامتی بردارش نذر کرده بود و حاج قاسم به او شکلات داده بود حالا بزرگ شده است و بردارش نیز در کنار او بزرگ شده است و در فراق حاج قاسم اشک میریزد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از پایگاه مقاومت شهید باهنر
🌸صدقه اول ماه قمری🌸
کارخیروصدقه،فقر رامی بَرند،برعمرمی افزایندوهفتادمرگ بد را از صاحب خود
دورمی کنند(من لایحضره الفقیه ج۲ص۶۶)
لطفا صدقه های خود رابه شماره کارت زیر واریزنمایید(مَبلغ صدقه مهم نیست؛ مهم اینه که داریم برای سلامتی وفرج امام زمان(عج)، صدقه میدیم)
بزنیدروش کپی میشه
👇👇👇👇👇
۵۰۲۲۲۹۱۳۰۳۷۷۳۹۷۰بنام مرتضی آقامحمدی 🔴چند نکته مهم🔴 ✅۱)زمان واریزی صدقه فقط تا ساعت۲۴(روزسه شنبه۲۴بهمن)می باشد ✅۲)صدقه های شماعزیزان جمع آوری میشود؛ودر ایستگاه صلواتی که ان شاءالله بمناسبت #میلاد_امام_زمان(عجل الله)برپامیشود،جهت تهیه اقلام مصرفی خرج می گردد ✅۳)چنانچه وجه مورد نیازبرای ایستگاه صلواتی نیمه شعبان تأمین شود مابقی وجه دربرنامه های فرهنگی دیگر(مثل کمک به ایتام ونیازمندان وایستگاه صلواتی های آینده و....)خرج میشود ✅۴)لطفا پس از واریز صدقه،عکس فیش واریزی رابه آیدی زیردرایتابفرستین ممنون💐 👇👇👇👇 @mortezaali71 #مشهد #ماه_شعبان #نشر_پیام_صدقه_جاریه_میباشد 🌺☘🌺☘ ♨ پایگاه #شهید_باهنر ❇ حوزه مقاومت بسیج #۲یاسر 🏢 ناحیه مقاومت بسیج سپاه #یاسر 👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/shahid_bahonarh2
🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴
📝بند 30استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌺اَللّهُمَّ اِنَّ اسْتِغْفارى اِيّاكَ مَعَ الاِصْرارِ لَوْمٌ، وَتَرْكِىَ الاِسْتِغْفارَ مَعَ مَعْرِفَتى بِسَعَةِ جُودِكَ وَرَحْمَتِكَ عَجْزٌ، فَكَمْ تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ يا رَبِّ وَاَنْتَ الْغَنِىُّ عَنّى، وَكَمْ اَتَبَغَّضُ اِلَيْكَ وَاَنَا الْفَقيرُ اِلَيْكَ وَاِلى رَحْمَتِكَ، فَيامَنْ وَعَدَ فَوَفَي وَاَوْعَدَ فَعَفا، اِغْفِرْلى خَطاياىَ وَاعْفُ وَارْحَمْ وَاَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ.
خداوندا طلب عفو و بخشش من از تو اصرار و پافشاری فرومایگی است. و ترک آمرزش خواهی من با معرفتم به گسترش جود و رحمت تو، عجز و ناتوانی است. ای پروردگارم، چه بسیاری اوقاتی که تو به من اظهار محبت کردی، در حالی که سر تو از من بی نیاز هستی، و چه بسیار که من با تو دشمنی کردم، در حالی که سر تا پا نیازمند به تو و رحمتت هستم ای کسی که وعده به ثواب می دهی و به وعده ات وفا می کنی، و از عقاب می ترسانی اما می بخشی، خطاها و لغزش های مرا ببخشای، مرا عفو کن و بر رحم فرما که تو بهترین رحم کنندگانی.
🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴🌺🌴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | شهیدحاجقاسمسلیمانی:
🔻اگر امروز ڪسی را دیدید که بوي شهید از ڪلام او، از رفتار او، از اخلاق او استشمام شد؛ بدانید او #شهید خواهد شد.
#رفیق_خوشبخت_ما
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خيلى زيباست جملش
به فکر "مثل #شهدا مُردن" نباش!
به فکر "مثل شهدا زندگی کردن"باش.
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
« آینده حتمی و نزدیک جهان »
✍️ کم کم باید آماده شویم برای جورِ دیگری زیستن!
از نحوهی اداره خانوادهها!
تا نحوهی اداره دولتها!
تا نحوهی اداره جهان!
زیستن در جهانِ آینده، مبانی خودش را دارد، و به تعبیر قرآن در حکومت صالحان، انسانها بر اساس وزن باطنیشان صاحب اعتبار خواهند بود.
• معیارهای جهان به سرعت بسمت تغییر در حال حرکتند، و این را کسانی میفهمند که قابلیت ادراک تحولات جهان را داشته باشند.
√ تصویر قرآن از آینده جهان چیست؟
√ این تغییر چگونه رخ خواهد داد؟
√ تفاوت جهانِ آینده با جهانِ امروز در چیست؟
√ تکلیف ما در آینده جهان چه میشود؟
√ چگونه وقوع این آینده را قطعی و نزدیک میدانید؟
√ چگونه میتوان در این آینده نقش داشت و در آن صاحب اعتبار بود؟
※ برای یافتن پاسخ سوالات بالا به صفحهی «آینده حتمی و نزدیک جهان» در وب سایت منتظر مراجعه فرمایید:👇
🌐 montazer.ir/la56
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
« آینده حتمی و نزدیک جهان » ✍️ کم کم باید آماده شویم برای جورِ دیگری زیستن! از نحوهی اداره خانواده
دوستان حتما داخل سایت منتظر شوید و جواب سوالات راجع به اتفاقات قبل و بعد از ظهور را مطالعه کنید.
#رمان_ادموند
#پارت_سیام🌱
آن روز بعد از رفتن مریم و پراکنده شدن اعضای خانواده، مصطفی و محمد بصورت جدی مشغول بررسی مشکلات به وجود آمده شدند و درصدد حل آنها برآمدند؛ محمد جان، بابا، باید با هم یه برنامه ریزی کنیم و به وضع زندگیمون سر و سامونی بدیم. خواهرت نیاز به آرامش داره، امروز قبل از اومدن شماها داشتم با یکی از دوستان قدیمم تو شیراز صحبت میکردم. اگه خدا بخواد تصمیم دارم مادر و خواهرت رو ببرم اون جا ولی اول باید یه خونه تهیه کنیم.
- بابا جون، خونه من متعلق به شماست، چرا میخواهید راه به این دوری برید، همسرم هم از بودن با شما خوشحال میشه.
- میدونم پسرم ولی آدم خودش باید یه سری ملاحظات رو به جا بیاره تا هیچ وقت موجب دلخوری نشه. شما باید استقلالتون رو در زندگی حفظ کنید تا بچه های خوبی تربیت کنید و تحویل جامعه بدید. خدا رو شکر منم که اینقدر پول دارم تا از پس هزینه های زندگیمون بر بیام. در ضمن میدونی که دکتر گفته هوای تهران برای من مثل سمّه.
- آخه شیراز خیلی دوره، در ضمن آب و هوای خیلی گرمی داره اون جا! ممکنه اذیت بشید.
صبح جمعه یکی از روزهای بهاری سال 2015، منطقه وینچ فیلد از همیشه سرسبزتر به نظر میرسید. نسیم دل انگیزی وزیدن گرفته بود که روح تازه ای از زندگی را همراه با خود در طبیعت میگستراند. گلها شادابی و نفس روح بخشی به زمین هدیه میکردند، گویی که جان دوبارهای در آن میدمید.
ادموند پنجره اتاق را بازکرده بود تا هوای تازهای تنفس کند و به زیباییهای طبیعت بنگرد. غرق در افکار خودش، گاهی خاطرات بهار دو سال گذشته به ذهنش هجوم میآوردند؛ در آن موقع فکر میکرد خوشبختی هدیه شده به او همیشگی و جاویدان است و هیچگاه تا لحظه مرگ پایانی برای آن نخواهد بود! گاهی هم آینده را برای خود ترسیم میکرد و قلبش به این امید زنده میشد.
در این چند ماه گذشته که مانند چند سال سپری شده بود، او از همیشه کمحرفتر به نظر میرسید. اگر کسی برای اولین بار با او مواجه میشد، تصور میکرد او یکی از مغرورترین و متکبرترین انسانهایی است که تاکنون دیده است اما بعد از گذشت زمان کوتاهی متوجه میشد که در قضاوت دچار اشتباه و پیشداوری شده است زیرا او حاضر بود خود را برای کمک به دیگران تا جایی که در توان دارد وقف کند. مردم دهکده وینچ فیلد که با خانواده پارکر آشنایی داشتند، او را یکی از دوستداشتنیترین و مهربانترین انسانهای این روزگار بهحساب میآوردند. هرکدام از این مردم که به مشکلی برخورد میکرد چه مالی، چه حقوقی و یا حتی خانوادگی بدون تردید تنها کسی که میتوانست بدون چشمداشتی به آنها کمک کند و درعینحال رازدار باشد.
آرتور که خوشحالی خاصی در نگاهش موج میزد، وارد خانه شد و با ذوق زدگی فراوان به سمت ادموند آمد، دستش را بهطرف او دراز کرد و گفت: سلام دوست خوبم، از دیدنت خیلی خوشحالم!
ادموند لبخند دوستانه ای زد و گفت: سلام آرتور عزیز، بهتره اینقدر شیرین زبونی نکنی، تو از دیدن من واقعاً اینقدر خوشحالی؟!؛ و هر دو بلند خندیدند. ویلیام و ماری به استقبال او آمده و نگاه معناداری بین آنها رد و بدل شد که از چشمان تیزبین ادموند دور نماند اما مثل همیشه ترجیح داد وانمود کند که متوجه چیزی نشده است!
ویلیام گفت: بیا پسر، بیا بنشین و بگو چی شده که امروز صبح اول وقت سراغ ما اومدی؟
- خب راستش جناب ویلیام یه کم خسته بودم...؛ و باید در مورد موضوعی با ادموند حتماً صحبت میکردم، برای همین یکی دو روزی مرخصی گرفتم و خودم رو برای استراحت به منزل شما دعوت کردم.
- کار خیلی خوبی کردی، تو دیگه جزئی از خانواده ما هستی و همیشه از دیدنت خوشحال خواهیم شد.
ماری، النا را صدا زد و به او گفت که بساط چای را آماده کند. آرتور بیقراری مبهمی داشت تا با دوستش تنها شود و بتواند هر چه زودتر خبر مهمی را به او بدهد که به خاطرش تا وینچ فیلد سفرکرده بود.
ادامه دارد..
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_سیویکم🌿
ادموند هم که از این همه نشاط و شادی دوستش خوشحال بود، خود را به دست او سپرد و فقط با لبخند به حرفهای او گوش داد. سرانجام به خانه رسیدند و آرتور بهمحض اینکه چشمش به ویلیام و ماری افتاد، ماجرا را برای آنها تعریف کرد. البته کمی از این هیجان زدگی مربوط به اشتباهی بود که سهواً در موقع صحبت کردن با ادموند انجام داده بود و میترسید که دوباره در کوچکترین فرصت پیش آمده، مسئله را پیش بکشد و سؤال پیچش کند. مطمئن بود که از ذهن پویا و نگاه تیزبین او هیچ چیزی دور نمیماند و فراموش نمیشود.
صحبتهای آرتور که تمام شد، ویلیام مانند پدری دلسوز و با مهمان نوازی صمیمانهای گفت: پسرم من واقعاً خوشحالم و بهت از صمیم قلب تبریک میگم. تو میتونی با خیال راحت روی کمک ما حساب کنی. هر کاری از دستمون بربیاد، برات انجام خواهیم داد. اصلاً نگران نباش، مگه نه پسرم؟! و به ادموند نگاه کرد که در این مدت ساکت و به زمین خیره شده بود.
- بله پدر همینطوره، اینجا متعلق به شماست و هر کاری که لازم می دونید من انجام خواهم داد تا هم شما و هم دوستم راضی باشید.
- ممنونم پسرم، از تو انتظار چنین سخاوتی هم میرفت و می دونم که تو آرتور رو مثل برادر خودت دوست داری.
ماری دستش را به سمت موهای ادموند برده و با مهربانی مادرانهاش آنها را از صورت او کنار زد و گفت: تو هنوز هم مثل بچگی هات عادت نداری که وقتی موهات بهم میریزه از توی صورتت کنار بزنی، بارها گفتم که یه مرد باید همیشه سر و وضع مرتبی داشته باشه مثل پدرت ولی تو هیچ وقت گوش نمیکنی!
- خب وقتی شما هستید که با دستهای مهربونتون این کار رو برام انجام میدید چرا باید خودم رو از این لذت محروم کنم؟!
- من که همیشه در کنارت نیستم پسرم، یه روزی می رسه که تو از من و پدرت خیلی دور خواهی شد.
اشک در چشمان مادر حلقه زد، ادموند باحالت خاصی مادرش را نگاه میکرد، متوجه منظور او نمیشد، چرا امروز همه حرف هایشان نیمه تمام میماند! همینکه خواست حرفی بزند، آرتور و ویلیام به کمک ماری آمده و سعی کردند ذهن او را از این موضوع دور کنند.
آرتور گفت: بس که این پسر رو لوس کردید خانم پارکر! خب همینه که حاضر نیست کارهاشو خودش انجام بده. من نمیدونم چه جوری دور از شما زندگی میکرد؟!
ادموند باحالت اعتراض آمیزی گفت: آرتور، من کجا لوسم؟! باز تو موردی برای اذیت کردن من پیدا کردی؟!
فردا صبح حدود ساعت 9:30 وقتی که دیگران مشغول صرف صبحانه بودند، راشل هم از راه رسید و شادی و نشاط بیشتری به جمع بخشید. یک ساعت دور هم سر میز صبحانه به گفتگو پیرامون مراسم گذشت و درنهایت ادموند به اصرار با آرتور و راشل همراه شد تا برای هماهنگی با کلیسای دهکده کارهای لازم را انجام دهند و وسیلههای مورد نیاز را فراهم کنند.
حدود ساعت 4 بعدازظهر به خانه بازگشتند، ادموند با عجله به اتاقش رفت. در طول مدت غیبت او، ویلیام به آرتور گفت که بهتر است قضیه را همین امروز با ادموند مطرح کنند و این بار سنگین را از دوش خود بردارند. آرتور هم چاره ای جز موافقت ندید. سرانجام ادموند به جمع آنها پیوست، شادابی خاصی از عبادتش گرفته و پر از انرژی بود اما در چهره دیگران اضطراب زیادی موج میزد حتی راشل! و او این مسئله را در همان لحظه اول ورودش احساس کرد، نگاه کنجکاوانهای به تکتک آنها انداخت و به پشتی مبل تکیه داد، نفس عمیقی کشید و گفت: تو این مدتی که من نبودم اتفاق خاصی افتاده که شما...
مکثی کرد و به چهره همگی آنها دقیق شد. حتی اِلنا که مشغول ریختن قهوه و پذیرایی عصرانه بود، سعی میکرد نگاهش با نگاه او تلاقی نکند.
ویلیام گلویش را صاف کرد ولی صدایش بهوضوح میلرزید، بااینحال گفت: نه پسرم تو این چند دقیقه اتفاقی نیفتاده، نگران نباش.
- پدر! چرا با کلمات بازی میکنید؟! منظورم این بود که چه اتفاقی افتاده؟! چرا اینجا همه یه دفعه تغییر کردند؟
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مولای_مهـــــربانم_سلام❤
ما را هر روز امید آمدنت
چشم از خواب بیدار می کند
ما را بِرَهان
از این پلک های مدام
بیا که دیگر خوابمان نبرد،
که دیگر چشم بر نداریم از نگاهت.
#أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 43 - ویژگی های خباب بن الارت
وَ قَالَ عليهالسلام فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ اَلْأَرَتِّ يَرْحَمُ اَللَّهُ خَبَّابَ بْنَ اَلْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً🌹🍃
در ياد يكى از ياران، «خبّاب بن أرت» فرمود: خدا خبّاب بن أرت را رحمت كند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت كرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى كرد
🍂🌼🍂🍂🌼🍂🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
شهید#مهدی_باکری🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh