eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
وسطای ظهر بود.مسیر نجف-کربلا. مهدی دید #دختربچه داره #گریه می کنه،سریع رفت سمتش، اونقدر باهاش شوخی و #بازی کرد تا بالاخره #آروم شد و رفت.. شهید_مهدی_ایمانی🌷 خادم_حرم_حضرت_معصومه_س #شهید_مدافع_حرم #مارم_یاد_کن_نزدارباب😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه مثل #دریا می دیدمش ؛ به موقع #آروم بود و به موقع #خروشان و #زیبا. به معنای واقعی ، مصداق " آنچه خوبان همه دارند ، تو یک جا داری." #شهید_حاج_حسین_خرازی #منطقه_عمومی_پنجوین #دره_شیلر #سال_۱۳۶۲ #عملیات_والفجر_۴ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣5⃣ 💠 نزديك نیا 👐😬 🔹 عراق پا تک شدیدی 💥 زده بود و من هم شدم و برای بردن عقب، چون آتش شدید بود از زرهی استفاده کردند. 🔸درِعقب نفربر را باز کردند و دیدم که هم ترکش خورده و پایش را روی سکو که برای نشستن بود دراز کرده؛ من هم سوار شدم و در را بستند. 🔹جای نشستن نبود وقتی راه افتاد بخاطر که میداد نتوانستم خودم را کنترل کنم و مرتب روی پای کمال می افتادم. 😰 🔸 شده بودم و نمیدانستم باید چکار بکنم، کمال بیچاره فریادش بلند بود و می گفت چکار می کنی؟ 😡 با هر بدبختی بود به خط عقب رسیدیم و آمد و هر کدام ما را به راهی بردند. 🚑 🔹همینطور فکر کمال بودم و از خدا میخواستم دوباره ببینمش تا از او 🙏 بگیرم تا اینکه از بیمارستان جندی شاپور اهواز به ورزشگاه تختی آوردنم. 🔸تعداد زیاد بود و حتی روی زمین هم پتو پهن کرده بودند و بچه ها دراز کشیده بودند، تا اینکه گروه گروه سوار ماشین بکنند و به امیدیه ببرند و با منتقل کنند. 🔹وقتی بین مجروحین قرار گرفتم، سراغ کمال را گرفتم. او را پیدا کردم و برای گرفتن حلاليت به سمتش حرکت کردم. 🔸وقتی به او رسیدم بنده خدا داشت مرا نگاه می کرد و را می پرسید. نمیدانم چه شد، دنیا پیش چشمم سیاه شد و کردم. وقتی به هوش آمدم در بیمارستان تهران بودم. 🔹بعد از چند وقت که حالم بهتر شد، بچه های هم اتاقی گفتند توی اتاق بغل دستی هستند رفتم سری به آنها بزنم. در اتاق باز بود. تا وارد اتاق شدم کمال مرا دید و گفت بازم تو 😱 بابا حلالت کردم برو تو اتاقت. 🔸مثل اینکه تا ما را نکشی دلت نمی گیره! جواد و مابقی بچه ها زدن زیر خنده، آخه من آن روز روی کمال بیچاره غش کردم و سَرم خورده بود توی دماغش و دماغش هم شکسته بود😂 🔹می گفت تو عادت داری روی من خراب بشی، تو را خدا نزدیک من نشو حرفت رو از همان دور بزن می شنوم .😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸🌿 🌺به سلامتـــــے دخترایی که مادرشونو ترجیح دادنـ بـــــه تمام برند های دنـــــیا 🌺به سلامتی دخترایـــــی که سرشون بـــــرهـ نمیــــــــــره🚫 🌺به سلامتی اون دخترایـــــی که سنگـــــین و قدم برمیـــــدارن تا مبادا 📛دل نامحرمی بلـــــرزه💓 🌺به سلامتی اون دخترایی که آزادے شونو با چـــــادر پیدا کردن و مطمئن شدن که اســـــیر دیگران نیستنـ👌 🌺به سلامتی دختـــــرایی که شونو عرضه نمیکنن به هرکس و ناکسی 🌺بهـــــ سلامـــــتی دخترایی که بهشون میگن ولی سرشار از فهم و دانایے هستن و بازم سکوت میکنن تا مـــــبادا ترک برداره چینی نازک شون😍 🌺به سلامتـــــی دخترایی که اداب چادرشونو شناختن و عاشقشـ❤️ شدن و تمام دخترایی که در کنار بودنشون ـهستن❤️👏👏👏👏 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾به تعبیری میشه گفت: !!! 🌾به همون تعبیری که 👈کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا 🌾 زمینِ کربلآست 🌾یعنی همه جا زمینِ ♨️ولی شلمچه من فکر میکنم زمیـ🌍ـنِ قتلگاست... ✨تربتِ ✨بویِ تربتِ میده😌... 🌷 یه جایی ❤️ نا آروم میشه یکی دیگه باید آرومش کنه!! از یه جایی دیگه باید بشه اونجا ... 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣5⃣4⃣ 🌷 💠دلتنگی های مادر شهید 🔰شهيد مسعود عسگري سه ماه آموزشي سربازيش👮 رو در يزد گذروند. توي اين سه ماه يك بار اجازه داشت تا به مرخصي بياد. 🔰مسعود پسر با اراده و بود.اگر ناراحتي يا دلتنگی💔 داشت به روي خودش نمي آورد🚫. 🔰از زود به زود به خونه زنگ ميزد☎️ ، هر بار كه زنگ ميزد ازش مي پرسيدم ،دلت تنگ شده⁉️مي گفت: نه از ترسم زنگ ميزنم، مي دونست من دوري بچه هام رو ندارم . 🔰وقتي برادرش سرباز بود شاهد بيتابي هاي من بود و مي دونست بايد صداش رو بشنوم🎧 تا بشم . 🔰با اينكه به گفته خودش دلش تنگ نشده بود☺️ بخاطر# دل_من ، كلي توي صف ميموند تا زنگ بزنه📞 و با شنيدن صداش🗣 منو از دلتنگي در بياره. 🔰مسعود عزيزم🌷 من همون ، با من چكار كردي كه بيشتر از پنج ماهه كه دارم دوريت رو تحمل مي كنم " 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هر وقت از سر #ڪار میومد، یه راست مےرفت توی اتاقش روی پتو دراز مےکشید، از این #پهلو به اون پهلو هر کار مےکرد آروم نمےشد، #گریه مےکرد از بس درد داشت... مےرفتم ڪنارش، مےگفتم: مادر، بذار تا #پهلوت رو بمالم، شاید دردش #آروم بگیره میگفت: نه مادر جان این درد ارث مادرم حضرت #زهراست، بذار با همین درد به آرامش برسم. ✍ راوی : مادر شهـید #جانبازشهید_سیدمجتبی_علمدار🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣6⃣5⃣ 🌷 🔰شب بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو🌙 بیاند منزل ما ... اونشب هم کسی منزلمون نبود 🔰خیلی خسته شده بودیم😪 هیئت و کار توی انرژی برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه🏡 رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد😴 🔰ساعت سه یا چهار احساس کردم یه صدایی از راهرو میاد,ترسیدم😨 !!! خیلی رفتم تا ببینم صدای چیه⁉️ 🔰با تعجب دیدم ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر بود. کار و مداحی🎤 و رمقی براش نزاشته بود 🔰اما براش صفایی داشت که حاضر نبود📛 به این راحتی ها از دستش بده اون هم در ... 🔰گاهی که با دوستان دور هم جمع می شدیم👥 و صحبتمون درباره ی مسائل زندگی و دنیا می شد با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند🚫. 🔰 باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو متوجه بشوند👌. ✍ از کتاب : علـمــــدار🚩 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه میگفت فرمانده باید #خونسرد باشه تا بتونه خوب فکر کنه و نیروهاش رو تو #بدترین شرایط جمع و جور کنه فرمانده که تو میدون #آروم باشه نیروهاش هم راحتتر میجنگند...! بعد از درگیری یک ساعته با مهاجمین #داعشی از ناحیه #پهلو مورد اصابت قرار گرفت، گلوله وارد #ریه سمت چپ ایشان شد که باعث خونریزی شدید شده و بعد از حدود بیست دقیقه ایشان به #شهادت می رسد. #شهید_مرتضی_حسین_پور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
همیشه #آروم بود و با وقار.سرش پائین بود و کار خودش را می کرد.تو همه چی خبره بود👌. یادمه روزی چای ریخت☕️ که بخوریم به شوخی گفتم چای #شهادته دیگه؟😉 گفت آره تازه اومده دوبرابره شربت جواب میده راوی از همکاران شهید #شهید_امین_کریمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 🌷دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره. 🌷ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت ی گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن با ناخنگیر ! 🌷می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو پانسمان کرد و پاشد. 🌷چون بود تمام تلاششو می کرد که حتی ی ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه . 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸همسر شهید ❣بعضی وقت ها که عباس حرف از رفتن و #شهادت می زد، #دلتنگ می شدم و می گفتم: آخه تو بگو من با این سه تا بچه چی کار کنم؟ ❣می گفت: ببین ملیحه من فقط #وسیله هستم، همسرتم، مرد خونه تم، امیدتم، سایه بالا سرتم؛ اما #سرپرست تو #خداست، سرپرست همه ما خداست ❣می گفت: ملیحه! پشت صحنه زندگی من تو هستی که می تونم #فعالانه قدم بردارم ❣اگه من توی خانواده، پشتوانه گرمی نداشته باشم، اگه همسرم، خانواده ام رو نگردونه و مسئولیت بچه ها رو بر عهده نگیره و به کار من خدشه وارد کنه. مطمئن باش #هیچ_موفقیتی به دست نمیاد ❣اینها رو که می شنیدم یکم #آروم می شدم و تحمل دوریش برام شیرین می شد #شهید_عباس_بابایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم دستشو کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه نشه. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔹بعد از شهادت🌷 شهید روح الله سلطانی، بی قراری ما بیشتر شده بود. چون #محمدتقی در فاصله ی نیم متری شهید روح الله سلطانی بود👥 لحظه ی شهادت ایشون. 🔸محمدتقی که متوجه بی قراری💔 ما شده بود، با حالت #طنز به ما میگفت نگران نباشید، من چیزیم نمیشه، آقا روح الله اگه شهید شد، به خاطر این بود که درشت اندام بود☺️ ... اگه مثل من #لاغر بود، تیر از کنارش👤 رد میشد و بهش نمی خورد. 🔹البته ما میدونستیم که در دلش چه #غوغاییه و چقدر از رفتن دوستش ناراحته😔 و این حرفها رو فقط برای #آروم کردن ما میگه. #شهید_روح_الله_سلطانی #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 8⃣5⃣ از ایستگاه تا رسیدن به سر کوچه مون کمی باید پیاده میرفتم، هوا یه کمی گرم☀️ بود اما نه اونقدر که نشه تحمل کرد، به هر حال پیاده روی رو دوست داشتم،  نگاهم به ماشینا بود به آدما، به بچه هایی که درحال بازی بودن،  وقتی ببینی همه در یک روز دارن زندگی میکنن، دیگه نیست که بریزه ،  دیگه اثری از و نیست، همه چیز داره پیش میره … با سرخوشی قدم میزدم و افکارای عجیبی تو ذهنم میساختم،😇  یه دفعه سر کوچه نگاهم افتاده به سه نفر 👤👥که باهم درگیر شده بودن، دو نفر با یه نفر گلاویز شده بودن، به اون پسره که داشتن میزدنش نگاه کردم،  کمی دقت کردم، یه لحظه احساس کردم خیلی گرمم شد،  وای نه …😳😧 امکان نداره … قدمامو تند تر کردم و تقریبا با حالت بدو رفتم سمتشون،  در همین حین یه آقایی از مغازه اومد بیرون و رفت تا جداشون کنه که اون دو تا سوار ماشینشون شدن و در رفتن،💨🚗 خودمو رسوندم بهش،  نفس نفس میزدم، با نگرانی نگاهش کردم وگفتم:😨😳 _چیشده؟؟؟؟ چیکارت داشتن؟!!!!!! .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃✨🍃✨🍃✨ 🔻 #به_نقل_از_همرزم_شهید 🌷مدتی که سوریه بودیم بابک خیلی #ساکت و #اروم بود. 🌷گاهی میرفت توی تنهایی و خلوت دعای #شهادت میکرد و اشک میریخت. 🌷بعضی اوقات میدیدم بابک نیست. دنبالش میگشتیم... می دیدیم رفته کنار و گوشه ها و جاهای خلوت، #تنهایی دعا میکنه. #شهید_بابک_نوری_هریس🌷 دست ما رو هم بگیر داداش جان🙏❤ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ #برگی_از_خاطرات 🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا #آروم بشی 🌷گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و #بهتر شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و #آرام شدم 🖋راوی:برادرشهید #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره 🔰ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر! 🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو #پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه. #شهید_حسین_معزغلامی🌷 #شهید_مدافع_حرم #ذاکر_اهل_بیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌾به تعبیری میشه گفت: !!! 🌾به همون تعبیری که 👈کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا 🌾 زمینِ کربلآست 🌾یعنی همه جا زمینِ ♨️ولی شلمچه من فکر میکنم زمیـ🌍ـنِ قتلگاست... ✨تربتِ ✨بویِ تربتِ میده😌... 🌷 یه جایی ❤️ نا آروم میشه یکی دیگه باید آرومش کنه!! از یه جایی دیگه باید بشه اونجا ... 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
••♥️🌷♥️•• یه جایی ناآروم میشه یکی دیگه باید آرومش کنه💖 [ از ] یه جایی دیگه باید بشه اونجا ستـــ ... 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷روزی از موضوعی بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا بشی 🌷گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و شدم 🖋راوی:برادرشهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh