7⃣2⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
💠جای پدرش بودم ولی عین برادرم دوستش داشتم/نشانهای از #ترس در چهرهاش نبود📛
🔸صدای بیسیمشان📞 را داشتم. #درگیری سنگین بود ولی حسین خیلی #خونسرد و آروم پشت بیسیم حرف میزد. تا اینکه دیگر صدایش نیامد🔇...
🔹«حسین حسین! حامد!.... حسین حسین حامد...حسین حسین حامد...حسین جواب بده...حسین حسین حامد...» صدای #بیسیمشان را داشتم ولی دیگر حسین جواب نمیداد.
🔸 هر جوری بود خودش را کشانده بود عقب. 💥تیر خورده بود ولی خدا روشکر #برگشت. خیلی خوشحال بودیم😃.
🔹خودم را رساندم بالا سرش. نمیدانم چرا ولی همین یکی دو ساعتی⏱ که از او بیخبر بودم، بدجور #دلتنگش شده بودم و البته نگران. با اینکه جای پدرش بودم ولی عین برادرم #دوستش داشتم.
🔸خود #حسین از آن ماجرا برایمان حرف زد. حسین میگفت: «شروع کردن آتیش سنگین ریختن💥. بچهها رو پخش کردم تو موضعهاشون.
🔹چند تا جهنمی آخری رو که زدن انگار #دودزا بود. جلوی خاکریزا مون رو زدن و باد 🌬هم سمت ما بود. کل منطقه رو دود گرفت.
🔸 رفتم روی خاکریز، یه صداهایی 👂میومد مثل صدای #تراکتور یا چیزی شبیه اون. چشم چشم👀 رو نمیدید. یهو دیدم #لوله_تانک از کنار صورتم رد شد😱.
🔹خودم رو #پرت کردم زمین تا از روم رد نشه⛔️. تانک #مسلحین از خاکریز رد شده بود اومده بود داخل. درگیری سنگین و نفر به نفر شد. خیلی #شهید و مجروح دادیم.
🔸 بدجور گیر افتادیم. تیر خورد به #پشتم. باتری 🔋بیسیمم تموم شده بود. صبر کردم هوا یه کم تاریک بشه🌘، تو گرگ و میش هوا خودم رو کشوندم #عقب.
🔹 چند تا مجروح و شهید🌷 رو هم با خودم کشیدم عقب. رسیدم به #کانال؛ کنار جنازه یکی از شهدا بیسیمش📞 افتاده بود. برداشتم و #تماس گرفتم. خودمو انداختم تو کانال و کشیدم عقب.»
🔸انگار داشت فیلم🎞 تعریف میکرد. نشانهای از ترس در چهرهاش نبود🚫. دفعه اولش نبود که در #مخمصه میافتاد و حتی مجروح میشد. ولی خیلی آرام و خونسرد بود.
🔹#فرمانده باید خونسرد باشد تا بتواند خوب فکر کند💭 و نیروهاش را در #بدترین شرایط جمع و جور کند. فرمانده که در میدان آرام باشد، نیروهایش هم راحتتر میجنگند👌. #حسین خیلی آرام و شجاع بود😊.
راوی:همرزم شهید
#شهید_مرتضی_حسین_پورشلمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✍مادر شهید #ابوالفضلشیروانیان
🌷یکبار ابوالفضل #مدرسه بود و صف #نانوایی هم شلوغ. خیلی معطل شدم؛ یک دفعه دیدم کسی زد روی شانه ام و #چادرم را کشید.
🌷سرم را خیلی زود برگردانم عقب. دیدم ابوالفضل است با ابروهای گره خورده. اشاره کرد که بیایم #عقب. وقتی از #صف آمدم بیرون، با ناراحتی گفت: «مگه من مُردم که شما اومدین صف نونوایی؟ اون هم جلوی این همه #نامحرم!» بابت #غیرتش خدا را شکر کردم ...
🌷ابوالفضل همیشه به ما سفارش #حجاب می کرد، می گفت:«اگه می خواید قیامت جلوی حضرت زهرا علیه السلام #روسفید باشین نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مد رفتار کنین.
🌷نباید بگید #عرف جامعه فلان حرف رو می گه یا فلان چیز رو می خواد. باید نگاه کنین به آیات #قرآن و زندگی #حضرتزهرا علیه السلام ببینی اونها چی می گن، همون کار رو بکنین...»
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4⃣2⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_عباس_دانشگر🕊❤️
🍃🌹قبل از اعزام میگفتیم باید از خدا بخواهیم که حرف و عملمان یکی شود و آنوقت برویم.
🍃🌹حالا در #حلب وقت آن رسیده بود که نشان بدهیم چقدر حرف و عملمان #یکی است. انگار باید تأثیر تمام این بیست و چند سالی که زیارت عاشورا خوانده بودیم و #سینهزنی کرده بودیم را در چند روز عملا نشان میدادیم.
🍃🌹کسی که حرف و عملش یکی است، یک قدم هم به سمت #عقب برنمیدارد. صبح روز اول در حلب، رفتیم برای گرفتن #تجهیزات. آن روز عملیات انجام و درگیریها کمتر شد اما پیکر یکی از نیروهای عباس در زمین دشمن مانده بود.
🍃🌹عباس بیقرار بود؛ انگار که چیزی #گم کرده باشد. میخواست هرطور که شده خودش را به خط درگیری برساند و پیکر نیروی جامانده را بیاورد. آنجا بود که با خودم گفتم عباس #مردِ_عمل است.
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7⃣6⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زندگی در وانت
🔰به او گفتم: کار درستی نیست🚫 دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشى، بیا #شهرضا یک خانه🏡 برایت بخرم.
🔰گفت: نه، حرف این چیزها را نزن⛔️، دنیا هیچ ارزشی #ندارد. شما هم غصه مرا نخور، خانه ی من #عقب ماشینم 🚘است، باور نمی کنی بیا ببین.
🔰همراهش رفتم در عقب #ماشین را باز کرد؛ 🔹سه تا کاسه، 🔸سه تا بشقاب،🔹 یک سفره پلاستیکی، 🔸دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر.
🔰گفت: این هم #خانه!! دنیـ🌍ـا را گذاشته ام برای دنیا دارها، خانه هم باشد برای #خانه دارها....
راوی: مادر سردار شهید
#شهید_محمدابراهيم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که:
وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو همه میخوابند روی زمین، حسین #جانبازی را میبیند که نمیتواند فرار کند و روی #ویلچر گیر کرده، حسین هم به سمت آن جانباز میدود تا او را #عقب بیاورد و #جان او را حفظ کند.
که چندین تیر به #سینهاش میخورد و آسمانی میشود.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔴 ترس دشمنان از سردار اسلام
🔸نور #سيگارشان را ديده بود🚬 . چهار نفر را فرستاد تا ببينند قضيه چيست👀 . دو نفر #كومله بودند👥 ، يكي #فرار كرده بود🏃 و يكي را گرفته بودند . ازش پرسيد :" اينجا چكار مي كرديد" .طرف گفت :"شنيده بوديم قرار است #كاوه بيايد.
🔸گفته بودند هروقت رسيد #خبر بدهيد كه #مقر را خالي كنيم."🚨
🔸در مورد كاوه دستور براي كومله #عقب.نشيني بي درگيري بود . درگيري را مدتي #امتحان كرده بودند. ديده بودند فايده ندارد.
#شهید_محمود_کاوه🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔴عراق #پاتک سنگینی کرده بود.
🔰آقا مهدی، طبق معمول، سوار #موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم #پیدایش نیست.
🔰از بچه ها پرسیدم، گفتند « رفته #عقب» یک ساعت نشد که #برگشت و دوباره با #موتور، از این طرف به آن طرف.
🔰بعد از #عملیات، بچه ها توی #سنگرش یک شلوار #خونی پیدا کردند.
🔰مجروح شده بود، رفته بود عقب، #زخمش را بسته بود، #شلوارش را عوض کرده بود.
💠انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط.
#شهید_مهدی_زین_الدین🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#حجاب🌺🍃
یکبار ازش پرسیدم چرا اینقدر گرفته ای؟
گفت خیلی از وضعیت #حجاب خانوم ها توی تهران ناراحتم
وقتی آدم تو کوچه راه میره #نمیتونه سرش رو بالا بگیره
بعد گفت یه نگاه #حرام آدم رو خیلی #عقب میندازه
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد
🌷دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده #عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره.
🌷ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت ی گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن #ترکش با ناخنگیر !
🌷می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو پانسمان کرد و پاشد.
🌷چون #فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی ی ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش
معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه .
#شهید_حسین_معزغلامی🌺
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
6⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠راوی: همرزم شهید
🔰روز سوم #محرم توی عملیات مجروح💔 شد. تیر به ناحیه #سر اصابت کرده بود. شرایط درگیری💥 به نحوی بود که راهی برای #عقب کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاک⚰ را روی زمین #بکشیم و آرام آرام بیایم عقب.
🔰رضا #زنده بود و پیکرش رو #سنگ و خاک کشیده می شد😭 چاره ای نبود❌ اگر اینکار را نمی کردیم زبانم لال می افتاد دست #تکفیری ها.
🔰رضا در عشق به #حضرت_رقیه(س) سوخت🔥 و پیکرش در مسیر #شام روی سنگ و #خار کشیده شد. مثل کاروان اسرای اهل بیت😭
🔰رضا #زنده_ماند و زخم این سنگ و خار را تحمل کرد💔 و بعد روحش پر کشید و آسمانی شد🕊 فرمانده می گفت این مسیری که #پیکر_رضا کشیده شد روی زمین،همون مسیر ورود #اهل_بیت به شام هستش.
🔰شهید رضا #دامرودی متولد۱۳۶۷📆 شهرستان سبزوار، 25 مهرماه سال94 در مبارزه با تکفیری ها👹 و در از دفاع از #حرم عقیله بنی هاشم یه شهادت🌷 رسید تا اولین👌 شهید مدافع حرم دیار #سربداران نام بگیرد و پیکر مطهرش در روستای دامرود به خاک سپرده شد.
#شهید_رضا_دامرودی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸حدود نیم ساعت🕰 قبل از #شهادت، رضا جلوی من موضع گرفته بود و با لبخندی شیرین😍 از من پرسید کدام سمت موضع بگیرم⁉️
🔹با #دوربین بررسی کردم و بهش گفتم به سمت خانه های🏘 روبه رو. دوباره با همان #لبخند شیرینش پاسخم را داد و موضع گرفت …
🔸بهش گفتم با خمپاره شصتی💣 که همراهش است به سمت خانه ها شلیک کند💥 که همان #لحظه دستور آمد همه یک گام به #عقب برگردند و با هم به موضع قبل برگشتیم.
🔹اما در مرحله دوم پیشروی #رضا شهید شد🌷 و تازه فهمیدم چرا آنقدر لبخندهایش شیرین❤️ و #معنادار شده بود…
#شهید_رضا_دامرودی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰کادر ساز
🔸در #ماموریت_آخر حسین در سوریه جانشین فوج (تیپ) هجوم بود. یکی از پارامتر های مهــ💥ـم نیروهای هجوم داشتن #اعتماد به نفس بالاست.
🔹نیروهایی که #حسین باهاشون کار کرده بود اعتماد به نفس بالایی داشتند👌 و در عملیات هم این افراد #شجاع تر بودند. طبیعت کار هم این بود که افراد شجاع💪 وقتی اعتماد به نفس [حسین] رو می دیدند، دور #حسین_آقا جمع می شدند👥
🔸افراد #ترسویی که نمی تونستند اعتماد به نفس شون رو بالا ببرند🚫 مجبور بودند یا از اون فوج بروند🚶 و یا یک #کار_ساده انجام بدهند. بعد از یک ماه همه می دونستیم فوج حسین #معزغلامی افراد بسیار قوی و شجاعی هستند✔️ که در هر کار عملیاتی تا #آخرین_لحظه میمانند و کار میکنند.
🔹موقعی که حسین در #قمحانه درگیر بود و همانجا هم #شهید شد🌷 همان افراد شجاع و با اعتماد به نفسی که حسین آقا رو می شناختند و بهش ایمان داشتند تا #آخرین_لحظه با او ماندند💕 موقعی هم که آتش دشمن🔥 سنگین شد، #شهید و مجروح دادند.
🔸و آنهایی که مجبور شدند #عقب برگردند در اقدام بعدی رفتند و کمک کردند که #پیکر حاج حسین آقا⚰ رو به عقب منتقل کنند.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
8⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همرزم شهید علیرضا قبادی
🔰بنده اولین باری که به منطقه اعزام شدم با #شهید_قبادی آشنا شدم؛ با شهید🌷 در منطقه بودم که ناگهان بیسیم📞 زدند که دشمن به ماشین یکی از بچهها حمله کرده است و متاسفانه تعدادی از بچه ها #شهید یا مجروح💔 شدهاند.
🔰شهید علیرضا به محض شنیدن خبر سریع خود را برای رفتن به منطقه مورد نظر آماده و #مسلح کرد. گفتم: علیرضا صبر کن تا نیروهای کمکی👥 بیایند. علیرضا گفت: نباید یک دقیقه هم صبر کرد❌ پیکر #شهدا و مجروحان نباید دست دشمن بیفتد. دشمن بچه ها را سلاخی می کند😔
🔰گفتم: آخه تعداد ما کم است؛ امکان دارد دشمن👹 کمین کرده باشد. علیرضا خیلی محکم گفت: هر که می خواهد بیاید #یاعلی وگرنه خودم تنها👤 می روم.
🔰وقتی #قاطعیت را در صدا و چهره اش دیدم گفتم: باشه من می آیم☝️تعدادمان ۶ نفر بود. #شهیدعلیرضا بچه ها را مسلح کرد و همراه اش چند خشاب پر و چند آر پی جی💥 اضافه آورد. خودش پشت فرمان ماشین تویوتا🚚 نشست و ما هم عقب ماشین.
🔰نزدیک #منطقه مورد نظر رسیدیم که شهید علیرضا ماشین را متوقف کرد⛔️ و به ما گفت: شماها پیاده👣 و با فاصله ۳متری از هم حرکت کنید! خیلی آرام و آهسته جلو می رویم. گفتم: علیرضا منقطه ساکت است! شهید علیرضا با لبخند گفت: آره زیادی #ساکت است!
🔰به منطقه مورد نظر رسیدیم دیدیم پیکر شهدا⚰ و مجروحان در کنار ماشین روی زمین افتاده است. خواستیم جلو برویم که #علیرضا با دست اشاره کرد همانجا سنگر بگیریم و آماده شلیک💥 باشیم. خودش یواش یواش به سمت ماشین🚙 حرکت کرد. با دست اشاره کردم علیرضا من هم بیایم؟ با اشاره گفت: #نه.
🔰با سرعت در ابتدا یک نفر👤 از مجروحان را روی دوش خود گذاشت و #عقب آورد. گفتم: علیرضا اجازه بده ما هم کمک کنیم. گفت: امکان دارد دشمن اینجا برای ما #کمین کرده باشد. شماها فقط هوای من را داشته باشید تا پیکر شهدا🌷 را هم بیاورم. ظرف یک ربع ساعت، شهید علیرضا تمام پیکرها را به دوش گرفت و آورد. تمام لباس های شهید علیرضا قبادی از #خون_شهدا قرمز شده بود. (درود خدا بر غیرتش)
🔰بعد از اینکه کارش تمام شد گفت: منطقه را ترک کنیم. به اینجای ماجرا که رسید، #همرزم_شهید آهی کشید و گفت: شهید علیرضا قبادی حتی نسبت به پیکر شهدا🌷 هم این چنین احساس مسئولیت می کرد. شهادت کجا و من کجا⁉️ هنوز آنقدر خود را تزکیه نکردم که #شهید بشوم😔😔
#شهید_علیرضا_قبادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰کادر ساز
🔸در #ماموریت_آخر حسین در سوریه جانشین فوج (تیپ) هجوم بود. یکی از پارامتر های مهــ💥ـم نیروهای هجوم داشتن #اعتماد به نفس بالاست.
🔹نیروهایی که #حسین باهاشون کار کرده بود اعتماد به نفس بالایی داشتند👌 و در عملیات هم این افراد #شجاع تر بودند. طبیعت کار هم این بود که افراد شجاع💪 وقتی اعتماد به نفس [حسین] رو می دیدند، دور #حسین_آقا جمع می شدند👥
🔸افراد #ترسویی که نمی تونستند اعتماد به نفس شون رو بالا ببرند🚫 مجبور بودند یا از اون فوج بروند🚶 و یا یک #کار_ساده انجام بدهند. بعد از یک ماه همه می دونستیم فوج حسین #معزغلامی افراد بسیار قوی و شجاعی هستند✔️ که در هر کار عملیاتی تا #آخرین_لحظه میمانند و کار میکنند.
🔹موقعی که حسین در #قمحانه درگیر بود و همانجا هم #شهید شد🌷 همان افراد شجاع و با اعتماد به نفسی که حسین آقا رو می شناختند و بهش ایمان داشتند تا #آخرین_لحظه با او ماندند💕 موقعی هم که آتش دشمن🔥 سنگین شد، #شهید و مجروح دادند.
🔸و آنهایی که مجبور شدند #عقب برگردند در اقدام بعدی رفتند و کمک کردند که #پیکر حاج حسین آقا⚰ رو به عقب منتقل کنند.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊شهید مدافع حـــــرم دادالله شیبانی
🍃در روز انقضاي مدت اعتبار كارت ملي شان به شهادت رسيدند.
🍃پسرم خيلي #مهربان و #دلسوز بود. محبت خاصي به همه ي خانواده داشت و با بقيه ي بچه هايم فرق مي كرد. با اين كه در تهران سـاكن بـود و كمتـر وقـت مي كرد به شيراز بيايد، اما هر فرصتي پيش مي آمد، به شيراز مي آمـد و #همـه ي #كارهاي #عقب مانده ي ما را انجام ميداد.
🍃بار آخري كه سوريه بود، من اصرار كردم كه بـراي سـالگرد پـدرش نيايـد. حتي به بچه ها گفتم كه به او نگويند مراسم چه تـاريخي اسـت. امـا او بـا هـر زحمتي بود، خودش را به تهران رسانده بود و با خانواده اش بـه شـيراز آمدنـد و براي مراسم زحمـت زيـادي كشـيدند.
🍃حتـي #پخـت و #پـز و #آشـپزي مراسـم را خودشان انجام دادند. هر وقت #سر سفره مي نشستيم، #اول غذا را براي همه مـي كشـيد. گوشـت و مرغي اگر بود، بين همه تقسيم مي كرد و گاهي به خودش چيزي نمي رسيد. هر كس تهران كاري داشت به او زنگ ميزد. فاميـل و غريـب و همسـايه برايش فرقي نداشت.
🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷
🌹شهادت ٩٣/٤/٢
👤راوی:مادرشهید