eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 😭😭 🔰روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده‌ی ... جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می‌آورند 🔰یکی از مسئولین (ستوان عطوان) دستور می‌دهد دختر را به داخل بیاورند! 🔰 را بیرون سنگر نگه می‌دارند؛ لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود...😔😔 🔰دقایقی بعد ⏱بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان و و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند... 🔰تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با ستوان عطوان مواجه می شوند 🔰دختر جوان حاضر نشده را به بهای آزادی بفروشد📛 و با سرنیزه، ستوان را به هلاکت رسانده 👊و حتی اجازه نداده از سرش برداشته شود👌... 🔰خبر به گوش فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یک گالن روی دختر جوان خالی می کنند😵... 🔰در چشم بهم زدنی آتش 🔥تمام بانو را فرا می‌گیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو می‌دود... و لحظاتی بعد جز دودی🌫 که از بلند می‌شود چیزی باقی نمی ماند!!...😔😔 🔰فریادهای دلخراش برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبک به جگر گوشه اش می رسانند...😔😔 😔😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 ⃣8⃣ 💠دیگ تدارکات 🔸در ایامی که در بودیم، معمولا حواسمان به دو جانور بود. یکی وحشی🐗 منطقه که همیشه در جاهای مرطوب و کثیف سکونت داشتن و دیگری هم 🐍که در خشکی خیلی خطرناک می شدند. 🔹حمید هم که 🎪 در کنار سنگر ما بود و انبوه ریخت و پاش های تدارکاتی و تغذیه و. .. 🔸توصیه ما به ایشان نگهداشتن اطراف سنگر بود و جلوگیری از جمع شدن مختلف. ولی این کار با توجه به حجم کارها آسان نبود. 🔹یک روز بعد از که طبق معمول غذا توزیع شد و دیگ غذا که هنوز مقداری خورش 🍞در آن مانده بود در جلو راهرو ورودی سنگر گذاشته شد تا مصرف شود. 🔸حاج حمید هنوز درب سنگر مشغول کار بود که با یک فروند گراز 🐗زبان نفهم مواجه شد که به دنبال ایشان افتاده بودند. آقا حمید که بشدت شده بود به درون سنگر فرار کرد🚶و ناخواسته با سر به درون دیگ غذای خود افتاد😂😂 و اسباب سربسر گذاشتن ما را تا آخر ماموریت فراهم کرد. خداییش با این کارهاش نفهمیدیم کی این تمام شد.😂 از سلسله خاطرات من و حمید 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔴عراق سنگینی کرده بود. 🔰آقا مهدی، طبق معمول، سوار توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم نیست. 🔰از بچه ها پرسیدم، گفتند « رفته » یک ساعت نشد که و دوباره با ، از این طرف به آن طرف. 🔰بعد از ، بچه ها توی یک شلوار پیدا کردند. 🔰مجروح شده بود، رفته بود عقب، را بسته بود، را عوض کرده بود. 💠انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh 
‍ ⚜دلم 💕حسابی بود. حال خسته ام را با خودم بردم تا شفا گیرد. پس از خواهر شاه خراسان و دو رکعت نماز، دل آشفته ام پرکشید سوی 🌸. سوار تاکسی شدم و آدرس امامزاده علی بن جعفر را به راننده دادم. 🖇آرام آرام گلزار قدم برداشتم. بطری های کنار درب ورودی، نشان از قرار همیشگی خسته دلانی بود که برای خلوت به این گلزار می آیند. فضای مسقف پیچیده در چپ و راست که متشکل از شهداست و نورهای سبز🍃 و سرخ، که حاصل تابش نور☀️ خورشید به سقف های رنگ شده شیروانی بود حال خاصی را به انسان هدیه می داد. ⚜ناگهان دستور داد و پایم به سمت راست قدم برداشت.تعدادی دور تا دور مزار نشسته بودند.در ظاهر فضا پر از سکوت بود اما، این سکوت شاهد حرف های دلشان با زین الدین بود. 🖇شهید فرمانده لشکر علی بن ابی طالب و برادرش ، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر علی بن ابی طالب، در کنار هم آرام گرفته بودند.مهدی، فرمانده ای که همیشه خودش اولین نفر بود برای . می گفت: ⚜ «اگر فرمانده نیم خیز راه بره،نیروها سینه خیز راه میرن .اگه تو که بقیه میرن خونه هاشون» آرزوی داشت. عکس دخترش در جیب لباسش بود اما از ترس قرار شد بعد از عملیات آن را ببیند. 🖇به رسم حضرت نمازهای اول وقتش حتی در جاده های جنگ هم ترک نشد. نمازهایش به نیت پیروزی در عملیات ها ،نماز شب هایش، حال خوشش و گریه 😢هایش در باخدا، هنوز هم از خاطرات زیبای به جا مانده در ذهن و رزمنده هاست.خوش به حالش که خدا را شناخت و چه زیبا🌸 او را خرید. ⚜لبانم معطر به خواندن ای، چشمانم خیس از اشکِ حسرت و صدای که مرا به خود آورد و خدایی که در این است... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh