eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
#مادر_شهید 🌷 ⚜نسبت به پدر و مادرش بسیار #مهربان بود. در موقع بیماری مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد که او را مداوا کند. وقتی وضع #مادرش را برایم بازگو کرد، به آقای دکتر ملک‌زاده پیغام دادم که به مادر #احمدکاظمی رسیدگی کنید. ⚜رییس دفتر ما وقتی که #پیگیری ما را به آقای احمد کاظمی گفته بود بغض گلوی احمد را گرفته بود😢 به روایت محسن رضایی #شهید_احمد_کاظمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شهید امیر حاج امینی:📜 🔰سلام بر خدا و بندگان پاک و مخلص او. بعد از مدت‌ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می‌دهد😔 برای رهایی از این ، به این نتیجه رسیده‌ام و آن در این جمله خلاصه می‌شود: !عاشقم_کن. 🔰از این که بنده بد و گنه کار🚫 خدایم، سخت ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود😞 به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ ای ندارم❌ که رو کنم؛ جز این که دلمـ❤️ را به دو چیز خوش کرده ام ⚀یکی این که با این همه گناه🔞 دوباره مرا به و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد💞 و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد⁉️ ⚁دوم این که قلبی رئوف و دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم☺️ لحظه ای حاضر به تحمل می شوم؛ بله به این دو چیز دلمـ❤️ را خوش کرده ام. 🔰پس ای پروردگار من! اگر که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که...😔 برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا و خشنودم کن و مرا ...😢 🔰دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، که دیگر نابودیمان💔 حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این هلاک گردد. 🔰ای کسانی که این نوشته📝 را یا بهتر بگویم این و این درد دلـ💔 نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این یا این پیام و یا در اصل این و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به رسیدم و دل از این دنیـ🌍ـا کندم، بدانید که بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات👌 دست یابند. 🔰البته در این امر شکی نیست؛ ⚡️ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده خدا به آرزویش رسیده است. 🔸یا رب ، بر من درویش نگر 🔹هر چند نیَم لایق بخشایش 🔸بر حال من خسته دل💔 ریش نگر 🔰حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید😭 و امیدوار به و کرمش باشید و با او آشتی کنید💞 زیرا بیش از حد و بخشنده است. 🔰فقط کافی است از ته دلـ❤️ صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید🚫 و می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، می برد؛ ولی در این راه، آماده✊ و حاضر به تقبل هر گونه و رنج، همانند حسین و پیامدار او باشید 🔰هر چند که سختی و رنج های ما😓 در با آنها نمی تواند قطره ای💧 در مقابل دریا🌊 باشد. بله، شدن، مشقات و مصائب دارد.... 🗓شنبه 7/4/65 ⏰ساعت 5 بعدازظهر بنده مخلص و گنهکار، 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دائما باش و به حال خویش باش وعیوب دیگران را باش. باهمه باش واز همه باش. یعنی باهمه باش و بی همه باش از دست نوشته های 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 🌷شهید بزرگوار از تک تیراندازهای ماهر بود و همچنین زمینه فعالیتش خیلی بود و در همه میدان هایی که حاضر می شد با و هوش بالایی که داشت می درخشید 🌷کسانی که حتی یکبار این شهید را دیده بودند از او خاطرات خوبی دارند فوق العاده و بود 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💞یاد امین 🍃تا وقتی بود، به محض اینکه ناراحت می‌شدم کنارم می آمد و آرام‌ می‌کرد. 🍃حالا هم واقعاً انگار چیزی تغییر نکرده، وقتی بعد از و بی‌تابی زیاد ناگهان آرام می‌شوم، مطمئنم امین کنارم حضور دارد. من آدمی نیستم که به آرام شوم. 🍃بعضی از پیامک‌هایش را حتی همان زمان نامزدی و محرمیت برای خودم می‌کردم. حرف‌هایش برایم شیرین و جالب بود. یادم می‌آید پیامک برایش فرستادم که می‌گفت مردها اگر همسرشان در دوران زمین بخورند، قربان و صدقه همسرشان می‌روند یک ماه که می‌‌گذرد رفتارشان عوض می‌شود و آنقدر ادامه پیدا می‌کند که در نهایت بعد از چند سال راضی می‌شوند که از زمین زنده بلند نشود! به امین گفتم «واقعاً مردها همینطورند؟» 🍃گفت «بگذار اگر خدایی نکرده، زبانم لال، یک زمانی زمین خوردی و من جلوی همه شدم و را بوسیدم متوجه می‌شوی که من مثل آنها نیستم...» 🍃خیلی و بود. با خودم فکر می‌کردم این پسر چقدر با شعور است، چقدر فهمیده و آقاست! از همنشینی با چنین مردی می‌بردم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
شب بخیـ🌙ـر ای دردانه ام راحت همچو خورشیـ☀️ـدی به رخسارم بتاب تا می تابی سپهر زندگانی روشن💫 است ظلمت شبهامـ🌚 می گردد سراب 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🏵اگر می‌دانستم یک روز این اتفاق برای #دردانه‌ام می‌افتد هیچ‌وقت مانعش نمی‌شدم❌ ولی هرطور شده قبل از رفتن #می‌دیدمش. نبودن و ندیدن #عارف خیلی برایم سخت است😔آن هم عارفی که این همه #مهربان بود. 🏵چند مورد هست که وقتی کنار هم می‌گذارم به من قوت قلب💗 می‌دهد. #آقاعارف شهید شده🌷 و این خیلی مهم است. وقتی که یاد مصایب #حضرت_زینب(س) می‌افتم و می‌خواهم از خانم زهرا🌸 و خانم زینب(س) #الگوپذیری داشته باشم تحمل این درد و سختی خیلی برایم ارزش پیدا می‌کند. 🏵دیگر اینکه وقتی می‌بینم خیلی از #جوان‌ها ادامه‌دهنده راه آقاعارف هستند و می‌بینم که به #شهدا عشق و ارادت دارند خرسندم می‌شوم😍خیلی از نوجوانان و جوانانی که خیلی با #شهادت آشنایی نداشتند به خاطر حبی💞 که به آقاعارف داشتند خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند👌 و مؤثر بود. راوی: مادر شهید #شهید_عارف_کایدخورده 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: همسرشهید 🔰بسیار شوخ‌طبع و بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث‌های جدی نکند❌ اما او همیشه با شوخ‌طبعی پاسخ می‌داد☺️ با کودکان بود و با بزرگان بزرگ! 🔰شاید این‌گونه به نظر بیاید که محض داشت و فقط نماز📿 و قرآن می‌خواند، از دنیا بریده بود، اما این‌گونه نبود به هر کاری در جای خود می‌رسید از گرفته تا تفریحات! 🔰چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر دیر🕚 به خانه می‌آمد و جر و بحث‌های مادر و فرزندی سر دیر بین‌شان پیش می‌آمد. خیلی وقت‌ها شده بود که از پدرش هم پنهان می‌کردم و برخی اوقات می‌خوابید و من هم‌چنان منتظر او💕 می‌شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما هم می‌شدم. 🔰صادق خشک ‌مقدس نبود🚫 اما به هم عمل می‌کرد مثلاً وقتی روزه مستحبی می‌گرفت به همه اعلام نمی‌کرد، چندین بار خانواده دیده بودند که با زبان به استخر🏊 رفته حتی برای آنها هم سئوال شده بود که «چرا روزه به می‌روی⁉️» گفته بود: «تا اذان🔊 کنار استخر بودم و بعد اذان سرم را زیر آب بردم.» 🔰همه چیز در زندگی جای خودش را داشت! مانند تمام افراد عادی بود حتی می‌توانم بگویم برخی زمان‌ها شده بود که قضا شود یا به سختی بیدارش می‌کردند، 💥اما در مقابل شبهایی هم با خواندن با خدا مأنوس💞 می شد. مردم‌داری را می‌توانم ویژگی صادق بود. 🔰هوش سرشاری داشت و کافی بود بگیرد در یک حوزه ورود کند، در کمترین مدت زمان به تبحر کافی دست می‌یافت و در خیلی از موارد از بقیه اطرافیانش جلو می‌زد صادق بود. ارادت خاصي به اهل بيت(ع)💖 داشت. ذره‌ای به ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات💰 بود که معاش زندگی‌اش را تأمین کند و تا لحظه شهادت🌷 مادیات نتوانست او را به سمت خود بکشاند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰وقتی عارف هم باورم می‌شد و هم باورم نمی‌شد. سرم سنگین شد😭 لطف خدا و (س) از همان جا شامل حالم شد. همان لحظه که خبر را دیدم چشمانم سیاهی رفت😓 و فقط حضرت زینب(س) را صدا می‌زدم. همه می‌گفتند برای اتفاقی افتاده و من فقط را صدا می‌زدم. 🔰اگر می‌دانستم یک روز این اتفاق برای می‌افتد هیچ‌وقت مانعش نمی‌شدم❌ ولی هرطور شده قبل از رفتن . نبودن و ندیدن عارف خیلی برایم سخت است😢 آن هم عارفی که این همه بود. 🔰چند هست که وقتی کنار هم می‌گذارم به من قوت قلب💗 می‌دهد. شهید شده🌷 و این خیلی مهم است. وقتی که یاد حضرت زینب(س) می‌افتم و می‌خواهم از خانم و خانم زینب(س) الگوپذیری داشته باشم تحمل این درد و سختی خیلی برایم پیدا می‌کند. 🔰دیگر اینکه وقتی می‌بینم خیلی از جوان‌ها راه آقاعارف هستند و می‌بینم که به عشق و ارادت💖 دارند خرسندم می‌شوم. خیلی از نوجوانان و جوانانی که خیلی با آشنایی نداشتند🗯 به خاطر که به آقاعارف داشتند خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند و مؤثر بود👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰آقاعارف از شلوغ، پر جنب و جوش و پرپتانسیل و در کنار اینها همه همیشه بود👌او در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد👶 و بزرگ شد 💥ولی هیچ‌گونه فشاری برای عقیده در خانواده نبود. 🔰هر که ایشان از ما بردند به صورت غیرمستقیم بود. هیچ‌گونه فشار و تحمیل نظری نبود🚫 خانواده متوسطی هستیم و بسیار آزادانه و آزاداندیش از کودکی بزرگ شد. 🔰البته ناگفته نماند که از همان زمان ما برای عارف کتاب📚 داستان‌هایی با محتوای برایش می‌خریدیم یا داستان‌های مذهبی برایش می‌کردیم. خودم کتاب مذهبی می‌خواندم و خلاصه‌اش📝 را برای آقاعارف تعریف می‌کردم. 🔰شور و شوق😃 زیادی برای شنیدن داستان اهل بیت و داشت. کمی که بزرگ‌تر شد در دوران راهنمایی، یک بار از من پرسید که آیا اسلام برای ما اجبار است⁉️ یا می‌گفت بودن اجباری است؟ می‌گفتم نه اجبار نیست⛔️ 🔰و دین‌مان را دوست داریم، به خاطر اینکه اسلام دین است خودمان را انتخاب کردیم و مذهب هم همین‌طور است✅ بعد از این صحبت‌ها کتاب و را گرفت و مطالعه کرد. کتاب‌ها را با دقت💬 کامل می‌خواند. 🔰بسیار اهل هدیه🎁 گرفتن و هدیه دادن بود. اگر می‌خواستیم برایش هدیه بگیریم بیشتر اوقات می‌گفت کتاب📘 باشد. کتاب‌های قطور را با فراوانی می‌خواند. 🔰از زمانی که به دنیا آمد و تا روزی که شد🌷 هیچ‌وقت یادم نمی‌ آید حرف بدی زده باشد📛 از همان کودکی بسیار و خوش‌زبان بود. خیلی سر و زبان داشت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☘همســ💞ـرم مثل #شهدا بود.. متواضع و صبور و فروتن؛ و خیلی #مهربان بود. 🌿روزی یک ساعت🕰 #قرآن میخواند. علاقه اش به #شهدا توصیف ناپذیر است. کتاب های شهدا📚 رو میخواند و هر سال راهیان نور💫 میرفت. ☘با آنکه مشغله کاری‌اش زیاد بود و #دائم مأموریت می‌رفت اما وقتی از بیرون وارد منزل🏡 می‌شد خیلی #صبورانه رفتار می‌کرد؛ خستگی کارش را پشت در می‌گذاشت؛ به عنوان زن خانه مرا درک💖 می‌کرد. 🌿اکبر برای #شهادت خیلی تلاش کرد💪 #خالصانه برای سپاه کار کرد. می‌گفت: حاضرم برای #سپاه مجانی کار کنم. راوی: #همسر_شهید #شهید_اکبر_شهریاری ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣2⃣1⃣1⃣ 💠خوابی که با شهادتش تعبیر شد 🌷محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار قرار است شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به رفت و با آن‌ها نیز وداع کرد. 🌷این اولین بار نبود که محمدامین به سوریه می رفت، چند بار دیگر هم رفته بود و این بار که می‌خواست به سوریه برود به او گفتم: بمان؛ اما او گفت: حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمی‌کنند، مامان! چگونه از رفتن من ممانعت می‌کنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با امام حسین (ع) را گذاشتند. 🌷مي‌گفت مامان 30 سال پيش سفره پهن‌ شده بود الآن اين سفره دوباره پهن‌ شده و ما بايد از آن استفاده كنيم. محمدامین با گفتن این حرف‌ها مرا کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه می‌گذشت 27 خردادماه سال 95 که عموی فرزندم به‌اتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: از محمدامین خبری داری؟ 🌷من در جوابش گفتم: بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت می‌کردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید. داشتم به سخنانم ادامه می‌دادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به ریختن؛ از او پرسیدم: چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟ دیدم حاج قدرت با بغض و گریه می‌گوید: بله محمدامین شهید شد. 🌷وقتی این خبر را شنیدم گریه کنم، نمی‌دانستم چگونه جای خالی محمدامین را پرکنم، چون او پسری بسیار و بود، نمی‌توانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من می‌کرد: مامان! دعا کن من . از اینکه می‌دیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد. 🌷پسرم به هم‌رزمانش گفته بود «الآن ديدم امشب عملياتي در پيش است و من و فرمانده شهيد مي‌شويم پ جنازه‌مان را هم نمي‌آورند.» بعد از آن مي‌گيرد و آماده شهادت مي‌شود. بعد از شروع عمليات سربازان سوري در جناحين آن‌ها بودند. از شدت آتش دشمن زمین‌گیر مي‌شوند و فرمانده‌شان مجروح مي‌شود، اما محمدامین برمي‌خيزد و مي‌كند و مي‌گويد «مگر ما شيعه علي بن ابيطالب نيستيم. شيعه علي ترسو نيست به پا خيزيد و برويد. من هستم.» 🌷بعد به سمت دشمن تيراندازي مي‌كند و با شجاعتش 160 نفر از آن مهلكه جان سالم به درمی‌برند. منتها خود محمدامین كنار كه به شهادت رسيده بود مي‌ماند و دو تير يكي به‌زانو و ديگري به پشتش مي‌خورد. هم‌رزمانش مي‌گفتند اول فكر كرديم كه تير به كتفش خورده و مي‌تواند بيايد. بنابراين برخي از رزمندگان در كانال مي‌مانند؛ اما ساعت از 9 شب گذشت جبهه النصره عكس شهيد محمدامین را در شبكه اورينت مي‌گذارد و همه متوجه مي‌شوند كه خواب او با شهادتش تعبير شده است... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌿 #مهربان بودی و در سفره ی من 🌹برکت عشــ💖ــق 🌿دل من داشت به #لبخند_تو 🌹عادت می کرد 🌿کاش ایـن دلـ💔 🌹دل تاریکتر از #تنــهایی 🌿 #با_تـو تا آنطـرف آیینه 🌹حرکت می کرد #شهید_هادی_شجاع 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📨نامه ای به پدر 💐 که آن روزها هنوز کودکی بیش نبود و خواندن و نوشتن نمی دانست❌ حالا که می تواند خوب بنویسد✍ و معنی ها را درست درک کند، برای سید مجتبی اینگونه نامه نوشته است: سلام✋ 📝امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب😍 یادش بخیر! آن روزها که بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی👤 همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت💞 بودم. 📝اول سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای به یاد ماندنی👌 آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفشهایم👟 را می بستی و در آخر، دست در دستان هم به سوی خانه🏘 می آمدیم و با سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود☺️ 📝راستی چقدر خوب است نامه نوشتن برایت💌 و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود😌 مادر می گوید: بابا خیلی بود، اما خدا از او مهربانتر است✅ و من می خواهم بعد از این نامه ای برای بنویسم 📝و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم💖 و اصلاً باهاش نکنم⛔️ اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او کنند، ان شاء الله ❣خدانگهدار  سیده زهرا❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰در سال 84 به همراه در مسجد🕌 محل فعالیت های فرهنگی داشتیم، مهدی معمولا برای بردن خود که دوست من💕 بود به مسجد می آمد، طی این رفت و آمد ها توسط دوستم از من اجازه گرفت و به صورت سنتی به منزل ما آمدند🏘 🔰طی رسومات و اسلامی من و مهدی با هم صحبت کردیم ایشان در همان جلسه اول به من گفتند: که من بیشتر از عمر نخواهم کرد❌ و عاشق شهادت🌷 در راه خدا هستم و اگر مقام معظم رهبری دستور دهند تحت هر شرایطی که باشم عازم جهاد میشوم👌 من نیز شرطش را و با هم به توافق رسیدیم. 🔰ما در سال 85 کردیم، زندگی با مهدی برایم سر تا سر لطف بود و رضایت😍 مهدی بسیار خوش اخلاق بود، ، با گذشت، قانع و مسئولیت پذیر بود👌 از هیچ کوششی برای رشد من دریغ نمیکرد❌ 🔰برای ادامه تحصیل بسیار مشوق👏 من بود و همینطور نیز ادامه تحصیل داد و تا مقطع لیسانس رشته دولتی درس خواند، خود من نیز در رشته کارشناسی امور تحصیل کردم📚 و در علمیه تا مقطع فوق لیسانس ادامه دادم و تنها مشوق من مهدی بود☺️ 🔰مهدی پشتیبانم بود به من میگفت: شما درست را بخوان و اصلا نگران هزینه های💰 تحصیلی نباش اگر شده میکنم تا هزینه های تحصیلت را جور کنم. در کنارش💞 احساس میکردم . 🔰روش زندگی ما طوری بود که مهدی بیشتر اوقات بود و و من از اینکه مهدی مشغول کارهایی بود که به آن علاقه💖 داشت بودم. با تولد نازنین فاطمه👶 در سال 94 خوشبختی مان کامل تر شد، بسیار به نازنین فاطمه علاقه داشت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 💠راوی: مجید طاهری آقای طاهری قریب 10 سال با هادی شجاع در حوزه همکاری و فعالیت داشته است. 🔰آخرین دیدارم با هادی 30 روز قبل از بود، در آن روز بیشتر از مراسم عروسی‌اش🎊 صحبت کرد و از سفر به حرفی نزد❌ شهید شجاع مسئول حوزه بسیج بود. 🔰در آن ایام بسیاری از اوقات را در حوزه با هم بودیم و گاهی شب تا صبح را کنار هم👥 سپری می‌کردیم. هادی قبل از اینکه جذب شود و در بسیج ویژه شروع به فعالیت کند، خیلی مشتاق💖 بود که به سوریه برود. 🔰شهید شجاع توسط محمود رضا بیضایی🌷 که از بچه های بود و 2 سال پیش در سوریه به شهادت رسید آموزش نظامی🏋 دید و ارادت ویژه ای به این داشت. 🔰وقتی محمود رضا را شنید بغض عجیبی😢 گلویش را گرفته بود، سپس گفت باید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم. *وظیفه ماست با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم 🔰در ایست بازرسی‌هایی که برگزار می‌کردیم خیلی خوش رو🙂 خوش خنده و بود از هر کدام از رفقایش بپرسید اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید بود که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا🌷 را داشت. 🔰در برنامه های ایست و بازرسی ای که در می گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی😓 را دستگیر می کردیم به هیچ وجه اهانت نمی‌کرد🚫 و می‌گفت وظیفه ماست با مناسب این ها را اصلاح کنیم. 🔰در بسیاری از رزمایش ها با هم💕 بودیم آنقدر را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود اگر بحث ازدواجم💍 مانع به سوریه است بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم. قبل از 3 بار به سوریه سفر کرده بود🚌 و خانواده اش از این موضوع بی خبر بودند. 🔰تازه نامزد کرده بود و زنگ زد گفت ماشینم🚙 خراب شده اگر می توانی بیا ماشین را به ببریم با یک وانت رفتم پیشش و ماشین را با یک طناب بستیم🎗 و مسیر 20 دقیقه ای را 2 ساعته⌚️ طی کردیم در راه به قدری شوخی کرد و آنقدر ماشین بیچاره اش را مسخره کرد کلی خندیدیم😄 و خوش گذشت دلم نمی خواست راه تمام شود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍ 📜وصیتنامه شهید مدافع حرم فرمانده دلها حاج #شهید_محمدرضا_زارع_الوانی 🌷 🔸محمد قاسم جان، #پسرم، چندین سال بود از خداوند می خواستم پسری از ذریه و شیعه حضرت زهرا (س)♥️ به من بدهد و هر چند زیاد با هم نبودیم ولی بدان #همیشه به یادتم و از تو می خواهم به یاد امام و #شهدا باشی و به عنوان یک بسیجی ولایی✌️ همیشه در مکتب شهادت🌷 باشی. 🔹پسر عزیزم از جلسات #قرائت_قرآن و هیات اهل بیت و روضه🏴 غافل نشو که #وصیت_پیامبر در ثقلین بود. 🔸نسبت به مستمندان، همسایگان🏘 اقوام #مهربان باش و امورشون رو پیگیر باش. #برای_خدا کار کن و فقط نیتت رضای خدا باشد. به مادرت وفا کن💞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
●در خانه درهمه ی کارها به کمک می کردند و مشوق خوبی برای همسر خود♥️ در تحصیل بودند. ●از وقتی که وارد این شغل شد، همیشه از شدن خود می گفت و چون روستای ایشان شهید نداشت❌ همیشه می گفت که شهید رئیس آباد هستم. ●بسیار ، صادق ، شوخ و مردمی بود👌 به طوری که وقتی در جمعی حضور داشت، سایرین ازحضورش لذت میبردند😍 ●به دلیل شلیک آمریکایی به کارگاهشون در جنوب بغداد از پیکر مطهرش چیزی نمیمونه و شهید جعفری هم با نوای یا ابالفضل علیه السلام اربا اربا شد😔 و مهمان ارباب خویش گردید🕊 ●ولادت : ۶۵/۱/۳ - آمل ، رئیس آباد ●شهادت: ۹۴/۱/۳ - نهروان عراق ‌●آرامگاه: آمل - گلزار شهدای رئیس آباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸خلیل نسبت به همه به خصوص خانواده بسیار ، رئوف و دلسوز♥️ بود و در احترام به والدین و آن‌ها تلاش بسیاری داشت. 🔹به فرایض دینی خود نیز اهمیت فراوانی می‌داد👌 و در کارهای اجتماعی نیز فعال بود و با سعی می‌کرد مشکلات مردم را پیگیری نماید. همچنین حضور پررنگی در مراسمات ملی مذهبی به خصوص عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین(ع)🚩 داشت و به ائمه اطهار می‌ورزید. 🔸او مطیع اوامر بود و بارها تاکید می‌کرد که باید گوش به فرمان رهبر انقلاب باشیم✔️ تا مملکت ما از گزند دشمنان در امان بماند و معتقد بود که به مشکلات کشور بی‌تفاوت باشیم و باید تلاش نماییم💪 از این انقلاب حفاظت نماییم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 6⃣4⃣ 💢هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛ ✨به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع (امن یجیب ) تو باش.هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به(ام من یجیب)باز کند،... دانسته و ندانسته تو را مى خواند... و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد.... نمى تواند زینبش را در ببیند. اینت اجابت زینب!ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... پا بر زانوى او بگذار... و با بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى... و دست به هوا داده اى.... 🖤 که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، این صحنه را ندارد.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را چه کاروانى کرده است...و چه را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه را به غل و زنجیر کشانده است.... با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... تو در کنار قرار مى گیرى... و و ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... و دشمن که از و و ، کاروان را کرده است ،... با و و و و و ، شما را پیش مى راند.... 💢بچه ها ، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در از سقوط،چشمهایشان را بسته اند.... اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش را مى توان دید... و بوسه نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... و این همان چیزى است که را خیره خود ساخته است.... و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است.... چرا که به مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با این منظره دهشتزا ذوب مى شود.... 🖤 و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند.... سر پیش مى برى و اما و مى پرسى : _✨با خودت چه مى کنى عزیز دلم ! یادگار پدر و برادرم ! بازمانده جدم !؟و او با صدایى که به زحمت از اعماق جراحت شنیده مى شود، مى گوید: _✨چه مى توانم بکنم در این حال که پدرم را، امامم را، آقایم را و برادرانم و عموهایم را و پسر عموهایم را و همه مردان خاندانم را مى بینم 💢، و ... نه کسى بر آنان رحم مى آورد و نه کسى به خاکشان مى سپارد. انگار که از کفار دیلم و خزرند این عزیزان که بر خاك افتاده اند. کلام نیست این که از دهان بیرون مى آید،... انگار گدازه هاى آتش است که از اعماق قلبش تراوش مى کند... و تو اگر با نگاه و سخن و کلام زینبى ات کارى نکنى ، او همه هستى اش را با این کلمات از سینه بیرون مى ریزد.... پس تو آرام و تسلى بخش ، زمزمه مى کنى : .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
پدر را مےبوسید،🌷 مقابل مادر شهید، سر💚 خم مےڪرد، بر 🌺 شهید درود مےفرستاد و🕊 شهدا، آغوش گرم💐 حاج‌قاسم و نگاه✨ و لبخندهاۍ😘شیرینش را🍃 هدیه مےگرفتند....🌸 تنها آن وقت بود ڪه💠 مےگذاشت🌹 آرزوۍ دل خانواده‌هاۍ📿 بر آورده شود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝خاطرات شهدا | 🔻 بودن یعنی این..😍 🔅 باید با اتوبوس🚌 می‌رفت مدرسه🏢. امـا گاهی پیـاده می‌رفت تا پولش رو جمع‌کنه و برای چیزی بخـره❤️ و خوشحالش کنه... می‌گفت: دوسـت دارم زندگی‌ام طوری باشه که اگر کسی به زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم👌... عروسی که کرد، یک فرش ماشینی بهش هدیه داد 🎁 ؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک و برای خودش موکت خرید...😔 📍خاطره‌ای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاج‌عبدالله ضابط 📚 کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✳️ خدایا، جدی نبودها! 🔻 لطیف بود و . اهل تشر و دعوا نبود. گاهی هم اگر لازم می‌شد به‌خاطر شیطنت بچه‌ها یک دعوای کوچکی بکند، ظاهرسازی می‌کرد؛ نه اینکه واقعا به آمده باشد. یک بار بچه‌ها دیده بودند که پدر بعد از دعوا به خلوتی رفته و دارد آهسته می‌گوید: «خدایا، من اگر یک دادی زدم، جدی نبودها!» 📚 برگرفته از کتاب | صد روایت از زندگی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊شهید مدافع حـــــرم دادالله شیبانی 🍃در روز انقضاي مدت اعتبار كارت ملي شان به شهادت رسيدند. 🍃پسرم خيلي و بود. محبت خاصي به همه ي خانواده داشت و با بقيه ي بچه هايم فرق مي كرد. با اين كه در تهران سـاكن بـود و كمتـر وقـت مي كرد به شيراز بيايد، اما هر فرصتي پيش مي آمد، به شيراز مي آمـد و ي مانده ي ما را انجام ميداد. 🍃بار آخري كه سوريه بود، من اصرار كردم كه بـراي سـالگرد پـدرش نيايـد. حتي به بچه ها گفتم كه به او نگويند مراسم چه تـاريخي اسـت. امـا او بـا هـر زحمتي بود، خودش را به تهران رسانده بود و با خانواده اش بـه شـيراز آمدنـد و براي مراسم زحمـت زيـادي كشـيدند. 🍃حتـي و و مراسـم را خودشان انجام دادند. هر وقت سفره مي نشستيم، غذا را براي همه مـي كشـيد. گوشـت و مرغي اگر بود، بين همه تقسيم مي كرد و گاهي به خودش چيزي نمي رسيد. هر كس تهران كاري داشت به او زنگ ميزد. فاميـل و غريـب و همسـايه برايش فرقي نداشت. 🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷 🌹شهادت ٩٣/٤/٢ 👤راوی:مادرشهید
🔺فراری از وصیت‌نامه شهید مدافع‌حرم رضا حاجی‌زاده📃 من نمی‌خواهم که بی‌ثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی می‌خواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد، من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهل‌بیت (ع) وارد با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه می‌نمایم و می‌روم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. من از مردم ایران می‌خواهم تفرقه‌اندازی نکنید، با هم متحد باشید، دین اسلام را سربلند نگه‌دارید، به دوستان و آشنایان توصیه می‌کنم نماز اول وقت و با حضور بخوانید. پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید، از طهارت و خود شدیداً حراست و پاسداری کنید، پیوند به ائمه اطهار (ع) و به‌خصوص امام هشتم را مستحکم کنید و خدای متعال و را در همه حال به یاد داشته باشید. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh