🌷شهید نظرزاده 🌷
از دنیـ🌏ــا که بگذریم... از همان ... دلبستگی هایمان💞 همان خودِ #خودمان..! از همهی اینها که گذشتیم
0⃣9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠راوی: مجید طاهری
آقای طاهری قریب 10 سال با هادی شجاع در حوزه #مقاومت_بسیج همکاری و فعالیت داشته است.
🔰آخرین دیدارم با هادی 30 روز قبل از #عروسیاش بود، در آن روز بیشتر از مراسم عروسیاش🎊 صحبت کرد و از سفر به #سوریه حرفی نزد❌ شهید شجاع مسئول #عملیات حوزه بسیج بود.
🔰در آن ایام بسیاری از اوقات را در حوزه با هم بودیم و گاهی شب تا صبح را کنار هم👥 سپری میکردیم. هادی قبل از اینکه جذب #سپاه شود و در بسیج ویژه شروع به فعالیت کند، خیلی مشتاق💖 بود که به سوریه برود.
🔰شهید شجاع توسط #شهید محمود رضا بیضایی🌷 که از بچه های #اسلامشهر بود و 2 سال پیش در سوریه به شهادت رسید آموزش نظامی🏋 دید و ارادت ویژه ای به این #شهید داشت.
🔰وقتی #خبر_شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی😢 گلویش را گرفته بود، سپس گفت باید #انتقام_شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم. *وظیفه ماست با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم
🔰در ایست بازرسیهایی که برگزار میکردیم خیلی خوش رو🙂 خوش خنده و #مهربان بود از هر کدام از رفقایش بپرسید اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید #لبخندی بود که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا🌷 را داشت.
🔰در برنامه های ایست و بازرسی ای که در #اسلامشهر می گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی😓 را دستگیر می کردیم به هیچ وجه اهانت نمیکرد🚫 و میگفت وظیفه ماست با #برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم.
🔰در بسیاری از رزمایش ها با هم💕 بودیم آنقدر #جهاد را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود اگر بحث ازدواجم💍 مانع #اعزامم به سوریه است بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم. قبل از #شهادت 3 بار به سوریه سفر کرده بود🚌 و خانواده اش از این موضوع بی خبر بودند.
🔰تازه نامزد کرده بود و زنگ زد گفت ماشینم🚙 خراب شده اگر می توانی بیا ماشین را به #تعمیرگاه ببریم با یک وانت رفتم پیشش و ماشین را با یک طناب بستیم🎗 و مسیر 20 دقیقه ای را 2 ساعته⌚️ طی کردیم در راه به قدری شوخی کرد و آنقدر ماشین بیچاره اش را مسخره کرد کلی خندیدیم😄 و خوش گذشت دلم نمی خواست راه تمام شود.
#شهید_هادی_شجاع
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍁 🗯اگر #غم هست صبر كن خدا هم هست..🌿 إن كان هناك حزنٌ فاصبراللهُ موجودٌ أيضًا..🌱 #شـهیــــد_مهدی_
#خاطــــرات_شــــهدا🌷
🌸به یاد #یک مرد بی ادعا
9⃣5⃣3⃣1⃣💠راز یک #معامله ی شیرین بدون منت :"لباس👕 شستن عوض تعمیر ماشین"🚗تو جبهه قسمت #تعمیرگاه کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بود صبح زود تاظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت.
یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت:اخوی خداخیرت بده ماعملیات داریم ماشین مارو درست کن برم.
💠گفتم #مردحسابی الان ظهره خسته م برو فردا صبح🌤 بیاباارامش گفت:اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم منم صدامو تند کردم گفتم برادر من از #صبح دارم کار میکنم خسته یم نمیتونم خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکرده م بشورم گفت:بیا یه کاری کنیم من #لباسای شمارو بشورم شماهم ماشین منو درست کن
💠منم برا رو کم کنی #رفتم هر چی لباس بود مال بچه هارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم بیابشور ایشون هم ارام بادقت #لباسارو میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اومد گفت:اخوی #ماشین مادرست شد⁉️
ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با #مسؤولمون برخورد کرد
💠بعد پیاده شد وروبوسی کردن وهم دیگه رو بغل کردن اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم:این اقا از فامیلای حاجی هست حاجی بفهمه پوستمونو میکنه
حاجی اومد داخل #سفره رو انداختیم داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید:چی شده؟گفتم:حاجی اونی که الان اومده #فامیلتون بودن؟حاجی گفت:چطور نشناختین؟ایشون مهدی باکری فرمانده لشکر بودن
راوی:اقای رضا رمضانی
📚کتاب خداحافظ سردار
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh