eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.4هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣6⃣3⃣ 🌷 💠پای حرفهای یک (2/2) میگفت: بعد از شهادت روح الله زنگ زد بهم و گفت: ببین همسر مصطفی رو؛ چقدر محکمه👌... تو هم دوست دارم اگه اینطوری باشی☺️ 🌷میگفت: روح الله واسه من مثل بود؛ از قنوت های نمازش حاجت✨ میگرفتم! 🌷میگفت: خیلی ها میگن شهید مرده🙁، نیست دیگه کنارت⚡️ اما من این روزا روح الله رو بیشتر از زمانی که کنارم بود ؛ آدمایی که دنبال جسم ان رو مرگ میبینن... باید نگاه رو تغییر داد👀... ما خدا رو نمیبینیم و لمسش نمیکنیم ⚡️اما همیشه هست و کمکمون میکنه☺️. 🌷میگفت: خط مقدم ایران🇮🇷...اگه شوهرای ما جلوی داعش اونجا مقاومت نمی کردند 🚫الان داعش وسط ایران بود😨 🌷میگفت: خیلی وقتا بهم میگن شهید شده عوضش کلی پول 💰و سهمیه و اینا بهتون میدن😏... بهشون میگم به ولله اگر دربرابر یک میلیارد حاضر باشید ما رو به هنگام زنده بودن همسرامون و دلتنگی 💔ما بعد از رو تحمل کنید. 🌷میگفت: روح الله همیشه میگفت من به خاطر این چادر 🌸روی سرت دارم میجنگم، نیاد روزی که روو سرت نباشه😔. 🌷میگفت: خدا خودش توی# قرآن گفته جهاد، مرگ هیچ کس رو جلو عقب نمیکنه❌... پس اگر هم نمیرفتن، اجلشون اون موقع بود...چه خوب که رفتن🕊... 🌷میگفت: چون راکت خورده بود به روح الله و شهید سرلک تقریبا هیچی ازشون برنگشت😔 به ما از روح الله نشون دادن... . 🌷میگفت: ایشالا یه روز میشه شلمچه... اردوی راهیان میریم سوریه😍 و محل همسرامون رو میبینیم... 🌷میگفت: برامون که توو این راه صبور باشیم... ماهایی که عزیزترین❤️ کسمون همه چیزمون رو توو راه دادیم... 🌷میگفت: اگر یه چیز تو زندگیم باشه که به سبب اون توفیق پیداکردم که عنوان بگیرم، ... ♨️متولد بود اما ادبياتش شده بود همان ادبيات 👈همسران شهيد در سالهاي دهه شصت ... همان استحكام... همان دل قرص... همان شور و حال... و من در تمام طول حرف زدن هايش به اين فكر ميكردم كه او قد كشيده در همين دهه اي ست كه ميلياردها ميليارد همايش ها و سمينارهاي بي حاصلى كرده اند😔 كه نكند تهاجم فرهنگي او و هم نسلانش را به بيراهه🔞 ببرد... 😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♦🌼🌺🌸🌸🌺🌼♦ #اضطراب و #نگرانی از آینده و #تاثر و #افسوس بر گذشته از جمله #موانعی هستند که اگر در #روح کسی نفوذ نماید #عزم و #تصمیمش را در هم می شکند و او را خود باخته و #مرعوب می سازد. الهام گیری از #انبیا در زندگی موجب از بین رفتنی کنواختی در #زندگی است. #شهید_ناصر_دشتی_پور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_700328356444373026.mp3
956.7K
✨واعظ: حجت الاسلام #محرابیان 🖱راه مبارزه با #شهوت، #عصبانیت و #اضطراب 🖱 حتما بشنوید👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣4⃣ 📖وقتی رسیدم ایوب را برده بودند اتاق مراقبت های ویژه، از پنجره ی مات اتاق سرک میکشیدم👀 چند نفری بالای سرش بودند و نمیدیدم چه کار میکنند. از دلشوره و نمیتوانستم بنشینم 📖چند بار راهرو را رفتم و امدم و هر بار از پنجره نگاه کردم. دکتر ها هنوز توی بودند. پرستار با یک لوله ازمایش بیرون امد "خانم این را ببرید ازمایشگاه"🌡 اشکم را پاک کردم. 📖لوله را گرفتم و دویدم سمت ، خانم پشت میز گوشی☎️را گذاشت. لوله را ب طرفش دراز کردم _"گفتند این را ازمایش کنید" همانطور ک روی برگه چیزهایی مینوشت📝گفت: مریض شما فوت شد 📖عصبانی شدم _چی داری میگویی؟😳 همین الان پرستارش گفت این را بدهم به شما. سرش را از روی برگه بلند کرد "همین الان هم تلفن کردند و گفتند: مریض شما 📖لوله ی ازمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا😭 از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث میکرد ،شنیدم. +حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ بود! در اتاق را با فشار تنم باز کردم. دور تخت ایوب🛌 خلوت بود. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 🏴🏴 💢 می گیرى و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشى : که از ما ریخته اى. به خدا قسم که براى کشتن او باید از روى بگذرید.ابن زیاد به اطرافیان خود مى گوید:_ از این محبت خویشاوندى! به خدا قسم که به راستى حاضر است را فداى او کند. سجاد به تو مى گوید: آرام باش عمه جان! بگذار من با او سخن بگویم. و بر سر ابن زیاد فریاد مى کشد: _ابن زیاد! مرا از قتل مى ترسانى؟! تو هنوز اى که کشته شدن ما و شهادت خاندان ماست ⁉️ 🖤ابن زیاد از این کلام برخود مى لرزد. رو مى کند به ماموران و مى گوید:_رهایش کنید. بیمارى اش او را از پا در خواهد آورد. و فریاد مى زند: _ببریدشان. همه شان را ببرید. و با خود فکر مى کند:_کاش وارد این جنگ نمى شدم . هیچ چیز جز و بر جا نماند... شما را اى کنار 🕌اعظم سکنى مى دهند تا فردا راهى کنند و تا صبح ، هیچ کس سراغى از شما نمى گیرد، مگر و چشیدگان. آنهمه مردمى که در بازار کوفه مى زدند.... 💢و و مى کردند؟!چه شهر است ! پشت سر، فریبگاه فتنه خیز کوفه است و پیش رو، شهر شوم .... پشت سر، خستگى و فرسودگى است و پیش رو التهاب و ... کاش کوفه، نقطه ختم مصیبت بود... کاش شهرى به نام شام در عالم نبود. کاش در بین کوفه و شام ، منزلى به نام نبود و در این منزل از مرکب فرو نمى افتاد. کاش منزل'' '' ى درنزدیکى شام نبود و از اهل بیت ، به ضرب ماموران ، کودکش نمى شد.... 🖤کاش در بین کوفه و شام قریه اى به نام '' '' نبود و اهالى و ماموران ، شب را تا صبح🌤 با و و و و نوشیدن ، آتش به دل کاروان نمى زدند. کاش منزل '' '' ى در کار نبود و از مرکب نمى افتاد و زیر شتران نمى رفت و با جگر تو را نمی گداخت.... کاش راه اینقدر طولانى نبود.... کاش هوا اینقدر گرم نبود، 💢کاش در منازل بین راه ، دشمن 🐲، شما را در ضل آفتاب ، رها نمى کرد... تا تو ناگزیر شوى بیمار را در زیر بخوابانى و کنار بسترش 😢بریزى و بگویى :_چه دشوار است بر من ، دیدن این حال و روز تو. کاش سهم هر کدام از اسیران در شبانه روز نبود... تا تو ناگزیر نشوى نانهایت را به ببخشى و از فرط و ، نماز شبت را بخوانى.و باز همه این مصائب، قابل بود اگر شهرى به نام شام در عالم نمى بود.... اى که زمانى مرکز حکومت پدرت بوده است ، جان تو را به آتش کشید،... با تو چه خواهد کرد!؟ .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣4⃣ 📖وقتی رسیدم ایوب را برده بودند اتاق مراقبت های ویژه، از پنجره ی مات اتاق سرک میکشیدم👀 چند نفری بالای سرش بودند و نمیدیدم چه کار میکنند. از دلشوره و نمیتوانستم بنشینم 📖چند بار راهرو را رفتم و امدم و هر بار از پنجره نگاه کردم. دکتر ها هنوز توی بودند. پرستار با یک لوله ازمایش بیرون امد "خانم این را ببرید ازمایشگاه"🌡 اشکم را پاک کردم. 📖لوله را گرفتم و دویدم سمت ، خانم پشت میز گوشی☎️را گذاشت. لوله را ب طرفش دراز کردم _"گفتند این را ازمایش کنید" همانطور ک روی برگه چیزهایی مینوشت📝گفت: مریض شما فوت شد 📖عصبانی شدم _چی داری میگویی؟😳 همین الان پرستارش گفت این را بدهم به شما. سرش را از روی برگه بلند کرد "همین الان هم تلفن کردند و گفتند: مریض شما 📖لوله ی ازمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا😭 از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث میکرد ،شنیدم. +حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ بود! در اتاق را با فشار تنم باز کردم. دور تخت ایوب🛌 خلوت بود. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh