🌷شهید نظرزاده 🌷
✍بہ" يلدا " دل خوش ڪردهام شايد در اين دقايقِ اضافہ ی #پاييز فرصتِ بيشتري براےِ #بازگشتنت باشد!🍃
#پدرشهید جاویدالاثر مدافع حرم علی آقا عبدالهی به مناسبت شب یلدا اینگونه نوشته است:
✍علی جان
#سلام
❣تقویم🗓 نگاه نمیکنی. مردم شهر به طولانی ترین شب سال🌖 رسیده اند. این همه تکاپو برای #چندثانیه.
❣من چه بگویم #یلدای_آمدنت که پیرم کرد😔 سفره ی انتظارم رو به سمت قبله ی استجابت پهن کردم. روزهای #نیامدنت به سرخی دانه های انار به چشم #مادرت نشست😢
❣ #خنده_ات پسته ی خندان آجیل نذری🍛 خواهرانت شد. گس بودن میوه ی🍎 کودکی امیرحسین شیرین شیرین شده.
❣ببین #باباجان برای یلدای🍉 نیامدنت فال📖 گرفته ام. حافظ گفت : یوسف #گم_گمگشته باز آید به کنعان غم نخور .... #علی_جانم به نشانه ای فالم را تعبیر کن✅
#جاویدالاثر🌹
#شهید_علی_اقاعبداللهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جشن پتو #شهید_مرتضی_عطایی🌷 در خوابگاهی در سوریه 🎥فیلمبرداری از #شهید_رضا_سنجرانی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNaz
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد...
🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده.
🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان میدهد و میگوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد.
🔸به #درد_دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔
راوی: همسر شهید🌷
#شهید_مرتضی_عطایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یک عمر #شهید بود و دل باخته بود بر دشمن و "نفس" خویشتن تاخته بود از #پیکر_سوخته، نبودش باکی او سوخت
🔰آخرین باری که بهم زنگ☎️ زدید، سه ساعت قبل از #سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید... یک باغ🌸 بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتی این باغ را #خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از #شهادتتان این باغ را دیدید...
🔰کاش میدانستم آنشب #اخرین باری که زنگ زدید بار آخریست که صدایتان را میشنوم😔 و کاش از حرف هایتان و از #اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس میکردم. کاش آن لحظه میفهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو✘ کاش حکمت این صحبت هایتان را در آخرین مکالمهمان میفهمیدم
🔰به من قول دادید وقتی برگشتید با هم به #مشهد میرویم ... چه خوش عهدی بابا جان♥️ و چه سفر زیارتی زیبا و #باشکوهی به مشهد رفتید.
🔰هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره #جانمان را میگرفت... میگفتیم نرید خستهاید، مریض هستید🤒 میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید #ناموس مردم، بچههای بیگناه در چنگال یک مشت حیوان وحشی👹 اسیر و گرفتار شوند، مرزهايمان به خطر بيفتد و فردا اينها به داخل #كشور_ما بيايند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم⁉️
🔰ما با سوال شما از خودمان #شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم...
كاش بخاطر اينهمه سال دوری و سختی و دلهره💗 گوشه نگاهی به ما بیندازی #باباجان كه چه سخت تشنه يک نگاه شمايم.
#زینب_سلیمانی
#زینب_حاج_قاسم
#یقینا_کله_خیر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ابوعلي آنقدر به «سيدابراهيم»(شهيدمصطفي صدرزاده)وابسته بود كه بعداز #شهادت او در #تاسوعای 94 هر لحظه
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد...
🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده.
🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان میدهد و میگوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد.
🔸به #درد_دل هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔
راوی: همسر شهید🌷
#شهید_مرتضی_عطایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهید 🔸بخشندگی و سخاوت #شهید محمد حسین در دوران نوجوانی و جوانی خود در پایگاه مسجد🕌 فعالیت
🔘می نویسم برای تو
برای توکه #بودنت را
✘نه چشمانم میبیند
✘نه گوش هایم می شنود
✘نه دستانم #لمس می کند😔
🔘تنها راه این است که
#دلم را برایت قلم کنم
و از تــ♥️ـو بنویسم
♦️از تبار #حسین بودی و هم نام امامت، از همان کودکی نمک سفره #ارباب خورده بودی. از بدو تولد، از همان روزی که قرار بود نباشی تا شبی که در #روضه_امام_حسین میان دستان مادرت🤲 نمک گیر خانه ارباب شدی. #سرنوشتت از همان روز مشخص شد.
♦️تو آمده بودی که #حسینی باشی. آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود حسینی شد. فقط مرد میدان میخواهد💪 این را میشد از همان روزهای ازدواجت💍 هم فهمید. نمی دانم آن روز با #شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان💞 بود
زندگی که با "طریق شهدا" آغاز شود. سرانجامی جز #شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
♦️اصلا #همسرت هم این را فهمیده بود. او هم میدانست میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی. بروی تا جاودان شوی. اصلا #سوریه که رفتی، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد🕊 دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت:
📝 #باباجان سلام!
ای پدرجان! من منم زهرایت
دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری #دم_رفتن دامنت را گرفتم؟
و گفتم: پدر این بار نرو🚷
من همان روز فهمیدم #سفرت طولانیست
♦️او نوشت✍ و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی. چهارده خرداد ۹۲، با #لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی. و اینک ما مانده ایم و تویی که تا ابد #هستی !
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
#شهید_محمدحسین_عطری
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#راهی_برای_شهادت ⚜اگر میخواید شـــ🌹ــهید بشید اگر خیلی دوست دارید به اجرشهادت برسید آرزوی شـــ🌷ــها
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
#چادرانه💞
همیشہ این #بیت شعر را بہ یاد آورید...
آنزمانے کہ"#حضرت_رقیہ س"🍂
خطاب بہ پدرش فرمودند:
#غصہےِ🍂
حجابِ #من را نخورے #باباجان...
چادرم سوختہ
اما بہ #سرم هست هنوز
#شهید_حججی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃می نویسم برای تو، برای توکه بودنت را نه #چشمانم میبیند، نه گوش هایم می شنود، نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که #دلم را برایت قلم کنم و از تو بنویسم✍
🍃از تبار #حسین بودی و هم نام امامت، از همان کودکی نمک سفره #ارباب خورده بودی. از بدو تولد،
از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در #روضه_امام_حسین میان دستان #مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی. #سرنوشتت از همان روز مشخص شد.
🍃تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود #حسینی شد. فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید. نمی دانم آن روز با #شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود. زندگی که با طریق شهدا آغاز شود، سرانجامی جز #شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود.
او هم میدانست میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی بروی تا جاودان شوی🌺
🍃اصلا #سوریه که رفتی، همین دخترت، زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد. دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت :
#باباجان سلام!
ای پدرجان! من منم زهرایت
دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟
و گفتم: پدر این بار نرو.. من همان روز فهمیدم #سفرت طولانیست😔
🍃او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲، با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و اینک ما مانده ایم و تویی که تا #ابد هستی!🌺
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمد_حسین_عطری
📅تاریخ تولد : ۸ مرداد ۱۳۵۵
📅تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲
📅تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گیلان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐
#شهید_سرتیپ_جواد_حاج_خدا_کرم🌷
🔰دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند:
به مناسبت #سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل🏡 و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند.
🔰من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم😔 چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم #مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند.
🔰من به شدت گریه کردم😭 و همان شب #پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن☎️ نشسته اند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟
🔰گفتند: #باباجان! چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من #خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو❌
🔰از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که #بهشت_زهرا آمدن هم دعوت شهداست🌷
ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند...
نگاه_شهدا_را_به_خودمان_جلب_کنیم
ان شاءالله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh