❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدے_جان
🍂ای کاش که #انتظار معنی می شد
🍃بی تابی💓 جویبار معنی می شد
🍂وقتی که سحر
شکـ🌹ـوفه ی #صبح دمید
🍃با آمدنت #بهار🌸 معنی می شد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💕 #یا_صاحب_الزمان_عج💕🌿
خودت گفتے🗣وعده در بهار اسٺ
#بهار آمد دلم در#انتـــظار اسٺ
بهار هر ڪسے عید اسٺ و نوروز
بهار عاشقان دیدار یــــار اسٺ
#یکروز_تا_جشن_نیمه_شعبان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌸💚
#میلاد_امام_زمان(عج)🎉✨
#مبارک_باد🎊❣️✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡ بسمِ ربِّ شهدا♡
🍃متولد بهاری و مثل #بهار، سبز، زیبا، با نشاط و جاودان. وارثِ نامِ عموی #شهیدت شدی، علیرضا
و آرزو میکردی روزی نامَت، در سایه سارِ واژه شهید بر قلب سنگ حک شود.
🍃به همسرت میگفتی، "فکر کن روزی اسم مرا روی سنگ مزار حک کنند" و مستانه میخندیدی. میگویند، شهدا در قهقهه مستانه شان"عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونند" و تو از همان ابتدا جای خود را بر سفره پروردگارت مشخص کرده بودی😌
🍃موقع رفتن به همسرت گفتی،
"اینجا کربلاست...امروز #عاشوراست و #حسین (ع)، ندای "هل مِن ناصِر..." سر داده است و تو چه زیبا به این ندا لبیک گفتی...
🍃تو و رفقایت بی شباهت به ارباب و یارانش نیستید...چون ۷۲ تن به عشق #حسین جنگیدید و همچون آنها در کربلای خانطومان سر بر زانوی ارباب سلام آخر را زمزمه کردید🌺
🍃بدن مطهر اربابتان، چند روز زیر آفتابِ سوزان کربلا بود و بدن شما چند سال زیر آفتابِ #خانطومان. حالا دیگر همه با شنیدن نامِ خانطومان به یاد شما و رشادتهای شما میافتند.
🍃چند سال بعد محض آرامشِ قلبِ مادرت، دلگرمی همسر و پسرت پیکرت به آغوش خانواده بازگشت و چه سخت بود آخرین دیدار محمدامین و پدر...
🍃از #محمد_بلباسی اگر خبر داری، سلامِمان را به او برسان بگو #زینب بزرگ شده است و چشمانِ همسرش، هنوز خیره به راهِ بی بازگشتش به انتظار نشسته.
🍃جاودانی، چون آسمانی شدنت هم در بهار است...در ماه عاشقان، اردیبهشت❤️
#بابایِ محمدامین♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
☘#شهید_علیرضا_بریری
📅تاریخ تولد : ۳۰ فروردین ۶۶. بابلسر
📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۹۵. کربلای خانطومان
📅تاریخ انتشار : ۳۰ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بابلسر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ #بهار متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده #جبهه بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد.
🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست #محمد_حسین به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺
🍃با فرهنگ #شهادت قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به #سپاه خدمتش را به مردم آغاز کرد.
🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و #محمد_محسن شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊
🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. #زینب با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود.
🍃با شنیدن ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان #روزه شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭
🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت.
🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
#شهادت #شهید_محمدحسین_حمزه
📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب
📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃 از زمان #تولد قلبش به بزرگی دریایی بود که در نزدیکی آن چشم به جهان گشود. همان جا قدم برداشت، سخن گفت و راه و رسم حسین(ع) را آموخت.
🍃۲۲ سال بعد همان قلب، خود را به #جزیره_مجنون رساند و میان انبوهی از خون تپیدن گرفت. همرزمان با غبطه به چهرهاش نگریستند و محو تماشای چشمانی شدند که به آغوش باز #ارباب خیره شده بود.
🍃 جزیره مجنون محل دیدار خیلی از #شهدا با امامشان بود. به راستی چه کسی میداند شهدا هر کدام چگونه به ملاقات ایشان رفتند؟!
🍃 یکی چشمهایش را به جزیره مجنون سپرد، دیگری دستانش را، آن یکی سرش را برای دیدار بخشید.یکی از لالههایی که در #بهار رویید، شهید اسفندیار اکبرنیا بود.او که ندای #حسین(ع) را لبیک گفت و دست در دست همرزمان، در کنار جزیره مجنون دل دشمن را شکافتند و خوش درخشیدند✨
🍃 شهید اسفدیار اکبرنیا ره صد ساله را یک شبه طی کرد و برای به دست اوردن جایی در آسمان به سوی #جبههها رهسپار شد.
🍃 او از کودکی در دامان آب پرورش یافت و اینجا در جزیره مجنون آشنای آب بود💙
✍نویسنده: #فاطمه_اکبری
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_اسفندیار_اکبرنیا
📅تاریخ تولد : ۴ تیر ۱٣۴۱
📅تاریخ شهادت : ٩ فروردین ۱٣۶٣
📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : خطیر کلا
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
#یا_صاحب_الزمان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در سرسبزی #بهارِ سال ۳۵، پا به هستی نهاد تا زندگیِ سراسر خدمت داشته باشد.
🍃آغاز نوجوانی اش همزمان بود با آغاز #نهضت_روحالله_رحمتهاللهعلیه و نتیجه اش شد عشق به #امام و فرار از #سربازی...
🍃علاقه اش به ورزشهای هوایی پایش را به #کلوپِ_پرواز شاهنشاهی باز کرد و اگر #شاه میدانست این پسر،بعدها یکی از مخالفانِ سرسختِ رژیم خواهد شد، قطعا کلوپ را جمع میکرد! تا سربازی با توانایی و آمادگی #احمد برای قیام ورزیده نشود!😎
🍃پای #صدام که از گلیمش دراز تر شد، پای احمد را به #جبهه باز کرد. تحت عنوان #نیروی_جنگِ_نامنظم، ابتدا به #خرمشهر سپس عازم جبهه های غرب شد♡
🍃والفجر، #مرصاد و خیبر رزم آوریِ احمد را به چشم دیدند. او حتی برادرش داوود را در کربلای ۵ بخشیده بود.
زمانی هم که در جبهه نبود،رسالت #آموزش نیروها را به دوش میکشید.
🍃جنگ که تمام شد، خواب را از چشمِ اشرار و قاچاقچیان ربود!! راه اندازیِ گشتهای هوایی در مناطق مرزی سیستان و بلوچستان، امنیت این منطقه #استراتژیک را بالا برد و راه را بر جولانِ #کفتارها بست👊
🍃محصورشدگان در محاصره #فوعه و #کفریا، اندک آب و غذا و دارویی که دریافت میکردند را مدیونِ ابتکارِ حاج احمد بودند!
🍃اگر او دانش بارریزی هوایی را انجام نمیداد، معلوم نبود چندین نفر از ساکنان شهرک های شیعه نشین، جانشان را از دست میدادند.
🍃دانشی که پیشتر، تجربه نوعِ متفاوت و پیچیدهاش در نیروهای مسلح ما نبود! و این را مدیون حاج احمد و همرزمانش هستیم🙂
🍃این مردِ #نخبه و رکورد دار پرش #چتربازی(سقوط آزاد) سالها بود که روحِ بزرگش را در آسمان جا گذاشته بود و به دنبالِ راهی برای رسیدن به آرزویِ دیرینه اش، خدمت را به بهترین نحو انجام میداد.
🍃وعده تحقق آرزویش را از عالمی شنیده بود و همین ،قلب متلاطمش را آرام میکرد😓
🍃در شب #تاسوعای_حسینی، بیدستِ کربلا، دستانِ حاج احمد را در آسمانها گرفت.
🍃استاد خلبان شهید حاج احمد مایلی، طی بازگشت از عملیات شناسایی در نقطه صفر مرزی #ایرانشهر، در آغوشِ اربابش آرام گرفت🕊
🍃آری، سرانجامِ عاشقانِ خمینی جز #حسینی شدن نیست🥀
پ.ن:شهید،وعده شهادت را از آیتالله حسن زاده آملی شنیده بودند.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_احمد_مایلی
📅تاریخ تولد : ۴ فروردین ۱۳۳۵
📅تاریخ شهادت : ۱۹ مهر ۱۳۹۵.شب تاسوعای حسینی(۱۴۳۸ هجری قمری)
📅تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : آستادن مقدس امامزاده حسن (ع) تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در شهر #بهار متولد شد. نیمه اردیبهشت
نامش را سید محمد گذاشتند و گاهی صدا زدند سید میلاد؛ فرزند سید هاشم.پسری از نسلِ حیدر؛ فدایی #بنت_الحیدر.
🍃از همان جوانی عاشقی را بلد بود. #خادم_شهدا بود و خدمتگزار زائرانشان وچه زیبا خودش را در دلشان جا کرد تا بعدها دستگیرش باشند.
🍃قدرتمند بود؛ ورزشکاری قوی و غیور که مقامات استانی و کشوری داشت اما هیچوقت مغلوب #نَفس نشد. مهندسی عمران داشت و استاد ساخت و ساز! و این #استاد حالا مهندس دلهای ما شده.
🍃برگزیده جَدَّش علیاست برای دفاع از حرم #عقیله (س) و خوش خدمت برای مولایش #حسین (ع) و چه خوش حساب است اربابمان که مزد زحماتش را #شهادت نوشت.
🍃میگفت "راه امام حسین(ع) راه عاقبت به خیری است" و چه خیری بالاتر از شهادت؟!!
🍃مادرش یکسال قبل از آسمانی شدنِ فرزندش در آغوش خاک آرام گرفت و بنا شد مدالِ مادرِ شهید شدن را از دستانِ مادرِ آسمانها و زمین بگیرد. چه رو سفید است مادری که دست پرورده اش؛ فدایی راهِ #امام_زمان خود شود. حقیقتا که #سید_محمد مادر را رو سفید کرد.
🍃دلاور مردِ سوریه؛ در بیست و نهمین پاییزی که دفترِ عمرش به خود میدید، در عملیات آزاد سازی #حلب آسمانی شد و صفحات این دفترِ پر از عاشقی در بیست و پنجمین روزِ مهرماه از ورق خوردن ایستاد.
🍃حالا مزارش در کنار تربت مادر؛ میعادگاه عاشقانی است که می آیند تا دستِ دل را در دستانِ این #مهندس جوان بگذارند تا برایشان دلی بسازد مملو از #عشق.
#شهادتت_مبارک؛ میلادِ قلبها💔
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
📅تاریخ تولد: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴
📅زمان انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : همدان
🕊محل شهادت : حلب، سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در تلاطم موجی از کلمات دست و پا میزنم ، نفسم بند آمده و خستهام!
میخواهم به ساحل نجات برسم و در کوی عشاق پهلو بگیرم...
🍃جاذبه ای عجیب مرا به این سو میکشاند ، دلم میان این همه#عاشق که آرام خفته بودند، به دنبال#آشنای_غریبی میگشت که نامش رحمان بود."رحمان بهرامی"
🍃میگویم آشنا ، چون برایم در قاب عکسی آشنا شده بود که قامت بلند و #تبسم عاشقانه اش را به رخم میکشید.
و میگویم غریب چون غربت احساساتش گریبان گیر افکارم شده و همین او را برایم غریب تر میساخت.
🍃تضادی عجیب بود که من گرفتارش شدم ، شیرین بود و به همان اندازه هم تلخ.حالا #امواج کلمات کم کم مرا به آن سو که میخواهم هدایت میکنند.
🍃به صوت#موج ها گوش میسپارم از او میگویند که در دامان#بهار متولد شد و در آغوش زمستان ابدی🕊
🍃اویی که کوچکترین عضو#خانواده بود ولی منش بزرگ و#قلب رئوفش به او عظمتی دیگر میداد و همین پوششی شده بود بر تهتغاری بودنش که بزرگتر از #خواهر و برادر های خود جلوه مینمود.
🍃از او میگفتند که زندگیاش در #خدا و #اهل_بیت خلاصه میشد وَ چه از این بهتر که زندگیت در ائمه خلاصه شود...
🍃از این بالاتر که#سرباز دختر علی(ع) شوی و آخر سر در منتهیالیه آرزوی خویش غرق شوی؟ پایان کتاب زندگیش جز این اگر بود جای تعجب داشت؛ چرا که #شهادت پایان کار هر#بسیجی ست.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_رحمان_بهرامی
📅تاریخ تولد: ۲٠ فروردین ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت: ۲٠ اسفند ۱۳۹۴
🥀مزار : گلزار شهدای خرمدره
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در تلاطم موجی از کلمات دست و پا میزنم، نفسم بند آمده و خستهام!
میخواهم به ساحل نجات برسم و در کوی عشاق پهلو بگیرم♡
🍃جاذبه ای عجیب مرا به این سو میکشاند، دلم میان این همه #عاشق که آرام خفته بودند، به دنبال #آشنای_غریبی میگشت که نامش رحمان بود."رحمان بهرامی"
🍃میگویم آشنا، چون برایم در قاب عکسی آشنا شده بود که قامت بلند و #تبسم عاشقانه اش را به رخم میکشید.
و میگویم غریب چون غربت احساساتش گریبان گیر افکارم شده و همین او را برایم غریب تر میساخت.
🍃تضادی عجیب بود که من گرفتارش شدم، شیرین بود و به همان اندازه هم تلخ. حالا #امواج کلمات کم کم مرا به آن سو که میخواهم هدایت میکنند.
🍃به صوت #موج ها گوش میسپارم از او میگویند که در دامان #بهار متولد شد و در آغوش زمستان ابدی🌺
🍃اویی که کوچکترین عضو #خانواده بود ولی منش بزرگ و #قلب رئوفش به او عظمتی دیگر میداد و همین پوششی شده بود بر تهتغاری بودنش که بزرگتر از #خواهر و برادر های خود جلوه مینمود.
🍃از او میگفتند که زندگیاش در #خدا و #اهل_بیت خلاصه میشد وَ چه از این بهتر که زندگیت در ائمه خلاصه شود😌
🍃از این بالاتر که #سرباز دختر علی(ع) شوی و آخر سر در منتهیالیه آرزوی خویش غرق شوی؟ پایان کتاب زندگیش جز این اگر بود جای تعجب داشت؛ چرا که #شهادت پایان کار هر#بسیجی ست🤗
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_رحمان_بهرامی
📅تاریخ تولد : ۲٠ فروردین ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت : ۲٠ اسفند ۱۳۹۴
🥀مزار : گلزار شهدای خرمدره
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ #بهار متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده #جبهه بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد.
🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست #محمد_حسین به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺
🍃با فرهنگ #شهادت قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به #سپاه خدمتش را به مردم آغاز کرد.
🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و #محمد_محسن شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊
🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. #زینب با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود.
🍃با شنیدن ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان #روزه شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭
🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت.
🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمدحسین_حمزه
📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب
🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
♡ بسمِ ربِّ شهدا♡
🍃متولد بهاری و مثل #بهار، سبز، زیبا، با نشاط و جاودان. وارثِ نامِ عموی #شهیدت شدی، علیرضا
و آرزو میکردی روزی نامَت، در سایه سارِ واژه شهید بر قلب سنگ حک شود.
🍃به همسرت میگفتی، "فکر کن روزی اسم مرا روی سنگ مزار حک کنند" و مستانه میخندیدی. میگویند، شهدا در قهقهه مستانه شان"عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونند" و تو از همان ابتدا جای خود را بر سفره پروردگارت مشخص کرده بودی😌
🍃موقع رفتن به همسرت گفتی،
"اینجا کربلاست...امروز #عاشوراست و #حسین (ع)، ندای "هل مِن ناصِر..." سر داده است و تو چه زیبا به این ندا لبیک گفتی...
🍃تو و رفقایت بی شباهت به ارباب و یارانش نیستید...چون ۷۲ تن به عشق #حسین جنگیدید و همچون آنها در کربلای خانطومان سر بر زانوی ارباب سلام آخر را زمزمه کردید🌺
🍃بدن مطهر اربابتان، چند روز زیر آفتابِ سوزان کربلا بود و بدن شما چند سال زیر آفتابِ #خانطومان. حالا دیگر همه با شنیدن نامِ خانطومان به یاد شما و رشادتهای شما میافتند.
🍃چند سال بعد محض آرامشِ قلبِ مادرت، دلگرمی همسر و پسرت پیکرت به آغوش خانواده بازگشت و چه سخت بود آخرین دیدار محمدامین و پدر...
🍃جاودانی، چون آسمانی شدنت هم در بهار است...در ماه عاشقان، اردیبهشت❤️
#تولدت_مبارک، بابایِ محمدامین♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
☘️به مناسبت سالروز #تولد #شهید_علیرضا_بریری
📅تاریخ تولد : ۳۰ فروردین ۶۶. بابلسر
📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۹۵. کربلای خانطومان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بابلسر
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #اربعین #کربلا #مشهد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 4⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وچهارم 📖
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
5⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وپنجم
📖ایوب که مرخص شد، برایم هدیه🎁 خریده بود. وقتی به حالت عادی برگشته بود، فهمیده بود ک قبل از رفتنش چقدر توی #کوچه داد و بیداد راه انداخته بود. لبخند زد و گفت: برایت تجربه شد😅 حواست باشد بعد از من #خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی، امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمیرسد❌ نه پولی داریم، نه خانه ای هیچی ....
📖کمی فکر کرد و خندید
_من میگویم زن یک #حاجی_بازاری پولدار شو
خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر میشد😢 شوخی تلخی کرده بود. هیچ کس را نمیتوانستم به اندازه ی #ایوب دوست داشته باشم. فکرش را هم نمیکردم از این مرد جدا شوم. با اخم گفتم: برای چی این حرف ها را میزنی؟😕
📖خندید
_خب چون روز های اخرم هست #شهلا، بیمه نامه م توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم. دم دست بگذار، لازمت میشود بعد من ....
+بس کن دیگر ایوب😡
_بعد از من مخارجتان سنگین است. کمک حالت میشود.
+تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی، #امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب........"
📖عاشق طبیعت🌱 بود و چون قبل ازدواجمان کوه نورد بود، جاهای بکر و دست نخورده ای را میشناخت. توی راه #کلیسای جلفا بودیم. ایوب تپه ای را نشان کرد و ماشین🚗 را از سر بالایی تند ان بالا برد. بالای تپه پر بود از گلهای ریز رنگی
📖ایوب گفت: حالا که اول #بهار است، باید اردیبهشت بیایید، بببنید اینجا چه بهشتی میشود.
در ماشین را باز کردیم که عکس📸 بگیریم. باد پیچید توی ماشین، به زور پیاده شدیم و ژست گرفتیم. ایوب دوربین را بین سنگ ها جا داد و دوید بینمان👥بالای تپه جان میداد برای چای دارچینی و سیب زمینی زغالی🍟 که ایوب استاد درست کردنشان بود.
📖ولی کم مانده بود باد ماشین را بلند کند. رفتیم سمت کلیسای جلفا. هرچه به #مرز نزدیک تر میشدیم، تعداد سرباز های بالای برجک ها و کنار سیم خاردارها بیشتر میشد. ایوب از توی ایینه بچه ها را نگاه کرد👀 کنار هم، روی صندلی عقب خوابشان برده بود. گفت: شهلا فکرش را بکن، یک روز #محمدحسین و محمدحسن هم سرباز میشوند، میایند همچین جایی، بعد من و تو باید مدام به انها سر بزنیم و برایشان وسایل بیاوریم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh