🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مسعود_عسگری جوان بیست و پنج سالهای که #شوق_پرواز در او باعث شد که بعد از #دوبار تغییر رشته
9⃣6⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰موتور یکی از قایق ها⛵️ خراب شده و به درستی کار نمی کرد، با اینکه خیلی سنگین و بد بار بود بر حسب نیاز هر چند وقت یکبار جا به جا می شد و #مشکلات فراوانی ایجاد کرده بود
🔰یک روز در حین جا به جایی موتور، #مسعود آن را می بیند و متوجه شرایط و مشکلاتی که به بار آورده می شود✔️ و پیشنهاد #تعمیر🛠 آن را می دهد اما هیچ کس با این کار موافقت نمی کرد❌
🔰تا اینکه با اصرار مسعود گروه کوچکی👥👥 تشکیل شد و با شروع کار همه به دنبال یک کارگاه #مجهز تعمیر قایق بودند تا آن را برای تعمیر به آنجا بسپارند ⚡️اما به دلیل هزینه سنگین💵 تعمیرات این #کارمنتفی شد.
🔰به پیشنهاد مسعود #خودمان دست به کار شدیم👌. اطلاعات فنی و مکانیکی🔧🔩 بسیار خوبی داشت و با اتکا به #توانایی او کار را شروع کردیم و پس از چند روز قطعات معیوب موتور را #تعویض کردیم و با کمک نقشه ای 🗺که مسعود به سختی آن را پیدا کرده بود تعمیر را به اتمام رساندیم✅.
🔰این خلاقیت و جسارت مسعود باعث شد هزینه های گزاف💸 تعمیر با مبلغ ناچیزی برطرف شود و یک بار دیگر #کمک_مسعود بار سنگینی از دوش ما برداشته شود.
#شهید_مسعود_عسگری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 دست از #خدا خداےخودت برنداشتی من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم من
🔰کمک کار حرفهای
🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفهای بود👌 از کمک به دوستان👥 و آشنایان بگیر تا کمک های #مخفیانه به خانوادههای نیازمند ای که بعد از #شهادتش🌷 معلوم شد
🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی💍 بگیرد و خانه ای🏡 در یکی از روستاهای اطراف #کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی🎨 و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که #تازه_عروسِ رفیقش در خانهای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا😍 و پر رنگ و لعاب✨ باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند
🔸که آخر کار هنگام #تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده⚡️ بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد #خانه_خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند🏡 و تا تعمیر سقف برود خانه #مادرش.
🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و #مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر⛏ بنده خدا چند وقتی بود که سفارش #کار نداشت❌ و وضع مالی اش خراب شده بوده😔 حامد در آن ایام به هر #بهانه ای به خانه آنها سرکشی میکرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق🚪 بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول💰 می گذاشت وقتی حامد #شهید_شد آن بنده خدا در بین گریه ها😭 و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
8⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهشتم
📖چند لحظه بعد #دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید. نگاهش کردم. اشک میریخت😢 و به ایوب ماساژ قلبی میداد. سوت #ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت🛌
📖دکتر میگفت: #مظلومیت شما ایوب را نجات داد. امدم توی راهرو نشستم. انگار کتک مفصلی خورده باشم😞دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به ادم های توی راهرو که رفت و امد میکردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی #خوابیدم.
📖فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد میکرد😣 فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد. دنبال هر چیزی چندین بار میگشتم. نگران شدم، برای خودم از #دکتر ایوب وقت گرفتم. گفت: آن کوفتگی و این فراموشی💬 عوارض #شوکی است که ان شب به من وارد شده.
📖ایوب داشت به خرده کارهای خانه میرسید. #تعمیر پریز برق و شیر اب را خودش انجام میداد و این کارها را دوست داشت. گفتم: حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم #سر_کار.
-مثلا چه جور کاری⁉️
+مهم نیست، هر جور کاری باشد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
8⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهشتم
📖چند لحظه بعد #دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب میکوبید. نگاهش کردم. اشک میریخت😢 و به ایوب ماساژ قلبی میداد. سوت #ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت🛌
📖دکتر میگفت: #مظلومیت شما ایوب را نجات داد. امدم توی راهرو نشستم. انگار کتک مفصلی خورده باشم😞دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به ادم های توی راهرو که رفت و امد میکردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی #خوابیدم.
📖فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد میکرد😣 فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد. دنبال هر چیزی چندین بار میگشتم. نگران شدم، برای خودم از #دکتر ایوب وقت گرفتم. گفت: آن کوفتگی و این فراموشی💬 عوارض #شوکی است که ان شب به من وارد شده.
📖ایوب داشت به خرده کارهای خانه میرسید. #تعمیر پریز برق و شیر اب را خودش انجام میداد و این کارها را دوست داشت. گفتم: حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم #سر_کار.
-مثلا چه جور کاری⁉️
+مهم نیست، هر جور کاری باشد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh