eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.4هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣3⃣4⃣ 🌷 💠انگشتر و پلاک 🔰قبل ازعملیات باهم قرار گذاشته بودیم که اگر یامجروح شدیم وسائل مهم مثل بی سیم 📞جی پی اس همدیگروبرداریم،همینطور ساعت ها⌚️ وانگشترامون ازهمه مهمتر انگشترها💍بود 🔰وقتی بانگ توپ بیست و سه بلندشد و وهمرزم هاش روی زمین افتادن،رسیدم بالاسرش بی سیم📞 و جی پی اسش رو برداشتم مسعود رو کشیدم عقب و سوار بر ماشین🚙 به سمت ،تو درمانگاه صحرایی اشک تو چشمام جمع شد😭 و یادحرفمون افتادم. 🔰خواستم انگشترو💍 دربیارم. انگشت روکمی حرکت دادم اما دلم نیومد💔،انگشت ها دستان و بدن مسعود بود دلم نیومد انگشتر رو از روی زخم ها به زور دربیارم،دوباره سواربرماشین بعدی به سمت عقبه و قسمت برگشتیم 🔰خیلی پیگیر بودم بادعوا وارد قسمت شهدا🌷 شدم و ازمسئولش پرسیدم گفت نگران نباش میرسه دست صاحبش👌 وقتی به ایران🇮🇷 امدیم و انگشتر رو دست دیدم دلم اروم گرفت. :همرزم شهید مسعود عسگری 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏳الگو برداری ‌از شهدا 🌷 #مسعود خیلی مهربان و خوشرو و #دلسوز بود. در خانواده اگه میخواست کاری انجام بشه به دست مسعود انجام میشد و هیچ کاری رو #سرسری انجام نمیداد. #شهید_مسعود_عسگری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣5⃣4⃣ 🌷 💠دلتنگی های مادر شهید 🔰شهيد مسعود عسگري سه ماه آموزشي سربازيش👮 رو در يزد گذروند. توي اين سه ماه يك بار اجازه داشت تا به مرخصي بياد. 🔰مسعود پسر با اراده و بود.اگر ناراحتي يا دلتنگی💔 داشت به روي خودش نمي آورد🚫. 🔰از زود به زود به خونه زنگ ميزد☎️ ، هر بار كه زنگ ميزد ازش مي پرسيدم ،دلت تنگ شده⁉️مي گفت: نه از ترسم زنگ ميزنم، مي دونست من دوري بچه هام رو ندارم . 🔰وقتي برادرش سرباز بود شاهد بيتابي هاي من بود و مي دونست بايد صداش رو بشنوم🎧 تا بشم . 🔰با اينكه به گفته خودش دلش تنگ نشده بود☺️ بخاطر# دل_من ، كلي توي صف ميموند تا زنگ بزنه📞 و با شنيدن صداش🗣 منو از دلتنگي در بياره. 🔰مسعود عزيزم🌷 من همون ، با من چكار كردي كه بيشتر از پنج ماهه كه دارم دوريت رو تحمل مي كنم " 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣6⃣6⃣ 🌷 🔰موتور یکی از قایق ها⛵️ خراب شده و به درستی کار نمی کرد، با اینکه خیلی سنگین و بد بار بود بر حسب نیاز هر چند وقت یکبار جا به جا می شد و فراوانی ایجاد کرده بود 🔰یک روز در حین جا به جایی موتور، آن را می بیند و متوجه شرایط و مشکلاتی که به بار آورده می شود✔️ و پیشنهاد 🛠 آن را می دهد اما هیچ کس با این کار موافقت نمی کرد❌ 🔰تا اینکه با اصرار مسعود گروه کوچکی👥👥 تشکیل شد و با شروع کار همه به دنبال یک کارگاه تعمیر قایق بودند تا آن را برای تعمیر به آنجا بسپارند ⚡️اما به دلیل هزینه سنگین💵 تعمیرات این شد. 🔰به پیشنهاد مسعود دست به کار شدیم👌. اطلاعات فنی و مکانیکی🔧🔩 بسیار خوبی داشت و با اتکا به او کار را شروع کردیم و پس از چند روز قطعات معیوب موتور را کردیم و با کمک نقشه ای 🗺که مسعود به سختی آن را پیدا کرده بود تعمیر را به اتمام رساندیم✅. 🔰این خلاقیت و جسارت مسعود باعث شد هزینه های گزاف💸 تعمیر با مبلغ ناچیزی برطرف شود و یک بار دیگر بار سنگینی از دوش ما برداشته شود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣7⃣7⃣ 🌷 📿 🌷روایت اول↯↯ 🔰اکثرا دوست داشت دستش باشد و از بازی کردن با آن لذت می برد... معمولا هم تسبیح های خوب را از می گرفت، فقط سه بار از کلکسیون اتاق من تسبیح برداشت.😅 برای هم به محمدرضا تسبیح هدیه دادم🎁... 🔰معمولا سوئیچ موتورش🏍 را به تسبیح📿 وصل می کرد؛ سوئیچ که روی موتور بود، هم دور دستش.می گفت: به خاطر اینکه وقتی سوئیچ رو در میاره نتونه ببردش😅 🌷‌روایت دوم↯↯ 🔰شبی که و و و شهید شدند🌷، وقتی رفتیم بالا سر محمدرضا بعد از اینکه پیکرهای مطهرشان⚰ را به ماشین منتقل کردیم؛ قرار شد برگردیم عقب و یک جابجایی انجام بدهیم که شد. 🔰یکی از بچه ها موتورش را از روی زمین برداشت، می خواستیم ببینیم موتورش 🏍کدام است⁉️همه گیج بودیم، متوجه نمی شدیم چی به چی است. 🔰با اینکه سوئیچ به موتور نمی خورد⭕️ اما میدانستیم این سوئیچ موتور ، چون یک تسبیح سبز رنگ به آن آویزان بود.یکی از بچه ها سوئیچ و تسبیح📿 آویزان به آن را برد بالا؛ شب بود🌚 ولی دیدیم...😢 🌷روایت سوم↯↯ 🔰فردای آن اتفاق به برگشتیم. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان🚑 برای کارهای خودش، تعریف می کرد:به بیمارستان که رسیدم و متوجه شدند از رزمنده های یگان هستم، اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان شدند🕊 و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر آن دو شهید🌷 بزرگوار بود. و را شناسایی کردم... 🔰چون دو ساعت⌚️ قبل از آنها یک عملیات دیگری هم داشتیم، در جریان نبودم؛ گفتم: "کی این اتفاق افتاده⁉️.."حالم بدتر شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: "صبر کن دیگر هم هست..."خیلی منقلب شدم، گفتم: "مگه چه خبر شده؟! ⁉️ 🔰وقتی برای شناسایی رفتم، یک نشانم دادند که به یک رنگ آویزان بود؛ همان جا گفتم: "این دهقان امیریه😔"آخر هم عامل شناسایی اش شد همان سوئیچ همراه با 📿... 🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠مراقبت از چشمها 💢برای انجام یک دوره آموزش رفته بوديم قشم. 💢چند روزي كه گذشت و جاهاي مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ قشم . 💢به گفتم که بیا باهم بریم خرید. من هر چي گفتم پاشو بريم، نميومد و دليلشم نمی گفت. و از اونجايي كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجي گفتم كه نمياد؛ شما بهش بگي نه نميگه. 💢بعد از گفتن حاجي، بلند شد و با كمال به من گفت: !!؟ 💢اون موقع خنديدم ولي الان وقتى ياد اون حرف مسعود مى افتم، فقط مى كنم به حال خانم هايى كه ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به افتادن جوونا ميشن... . مسعود از هاش کرد که شد. هرکس می خواد راه مسعودو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰دوری از گناه از کلام شهید 🔹یه روز با #مسعود در مورد گناه کردن🔞 افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب #نیست صحبت میکردیم. 🔸مسعود می گفت: ما نباید به گناه نزدیک بشیم🚷 و باید برای خودمون #ترمز بذاریم. اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی #حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم❌ 🔹پس باید برای خودمون چند تا ترمز⛔️ و عقب گرد موقع نزدیک شدن به #گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم..... راوی: دوست شهید #شهید_مسعود_عسگری ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸میثم در تاریخ 23/2/13 63 در محله تختی نازی آباد واقع در #تهران دیده به جهان گشود👶 دوران کودکی #میثم در کنار پدر و مادر گرانقدرش و برادران عزیزش سپری میشد و در دامان مادر نهضت حسینی🚩 و مکتب #زینبی را می آموخت. 🔹از همان دوران طفولیت با #هیئت و مسجد آشنا شد و همراه پدر👥 در این مجالس شرکت می جست در همین دوران بود که یکی از برادران عزیزش به مقام #شهادت رسید 🔸 #مسعود عزیز فرزند دوم خانواده در تاریخ 23/11/65 روز تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به دست گروهک های منافقین😈 در میدان رسالت به همراه سه تن از دوستانش ترور شدن💥 و شربت #شهادت را نوشیدن #شهید_میثم_مدواری #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴برای انجام یک دوره آموزش رفته بوديم قشم. چند روزي كه گذشت و جاهای مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا🏢 زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ معروف 🌴به مسعود گفتم که بیا باهم👥 بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بريم، نميومد🚷 و دليلشم نمی گفت. و از اونجايی كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجی گفتم كه نمياد؛ شما بهش بگی نه نميگه. 🌴بعد از گفتن حاجی، بلند شد وباكمال به من گفت: اگه ‌بيام‌ و به ‌گناه📛 كشيده‌ بشم ‌تو‌ ‌قبول ‌ميكنی؟؟؟ 🌴اون موقع خنديدم ولی الان وقتى ياد اون مسعود مى افتم، فقط گريه مى كنم😭 به حال خانم هايى كه خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا🔞 ميشن. 🌴مسعود از هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد. هرکس می خواد و بره یه راهش اینه که از چشماش👀 مراقبت کنه. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5969763387616267667.mp3
3.11M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۵۷ 🎤 حجت‌الاسلام استاد 🔸«یارگیری»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_1068662447.mp3
1.13M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۸۹ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«یاران امام زمان عج»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مدیریت امام زمان .mp3
2.07M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۴۶ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«مدیریت امام زمان»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_173301127.mp3
2M
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۱۹۵ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«همه چیز آیت‌الله است»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_119008003.mp3
3.44M
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۱۹۶ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«یک الحمدالله»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_203184978.mp3
2.45M
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۱۹۷ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«بلا و الحمدالله»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_164676860.mp3
713K
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۱۹۸ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«حق مردم»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
AUD-20210428-WA0020.mp3
1.14M
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۱۹۹ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«شهید و حق‌الناس»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_167062327.mp3
512K
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۲۰۰ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«من پادشاه نیستم»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_168918931.mp3
1.13M
🎵 🎶 🔵 🔴 📌 قسمت ۲۰۱ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«یاران امام زمان عج»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_170896596.mp3
2.56M
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۲۰۲ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«خوشتیپ»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اخلاق خوش.mp3
2.51M
🎵 🎶 🔵 📌 قسمت ۲۰۳ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«تکبر و اخلاق بد»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️ فرزند ششم خانواده فروردین ماه ۱۳۴۴ در یک خانواده پرجمعیت متولد شد. او پسری خوش اخلاق، صبور و دوست داشتنی بود که قلب تک‌تک همرزمان و دوستان خود را فتح کرد. این مداح شهید به شدت بی‌قرار پیوستن به رفقای شهیدش بود. ارادت خود به اهل بیت (ع) و به خصوص حضرت زهرا (س) و حضرت رقیه(س) را با مداحی‌های ماندگار خود نشان می‌داد و مجروح شدن او از ناحیه پهلو مهر تاییدی بر این علاقه و ارادت بود. او مزد سال‌ها حضور خود در جنگ را سرانجام ۲۵ تیر ۱۳۶۷ با شهادت در یکی از آخرین و شجاعانه‌ترین عملیات‌ها، در تنگه ابوقریب کسب کرد، جایی که اگر مسعود و همرزمانش قهرمانانه با لب‌های تشنه و دست‌های خالی مقاومت نمی‌کردند، سرنوشت جنگ به نفع دشمن بعثی تغییر پیدا می‌کرد. همرزم شهید «مسعود ملا» گفت: مسعود پیش از شهادت خواب می‌بیند که تعدادی از دوستان شهیدش در آسمان قرار دارند و یک صندلی خالی کنار آن‌هاست. وی هرچه تلاش می‌کند به آن‌ها نمی‌رسد. با التماس صدای‌شان می‌کند که شهید افتخاری‌پور می‌گوید، «این صندلی جایگاه شماست. مسعود! به زودی به ما ملحق می‌شوی!» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh