eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣9⃣ 🌷 💠 کرامت 🌷☘🌷☘ 🌹 هنگام مطالعه زندگی بزرگان اسلام به افرادی بر‌می‌خوردیم که به اذن خدا کرامت‌ها و کارهای خارق‌العاده از آن‌ها سر زده است چون اسیدبن‌حضیر، عتاب بن بشیر، علاء بن حضرمی و یارانش و یا آن سه تن که در غاری گرفتار شده بودند و با درخواست و توجه آن‌ها در غار گشوده شد، نمونه‌هایی از این خرق‌عادت ‌هاست. 🌹 در قرآن نیز از وحی و الهام به حضرت و مادر علیهم‌السّلام سخن رفته است. در مورد زندگی حضرت راحل نیز به کرامت‌ها و خرق عادت‌ها اشاره کرده‌اند. 🌹در زندگی 🕊 که پیرو صادق بود نیز بارقه‌هایی از این بصیرت و معرفت مشاهده می‌شود. بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می‌توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد و موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است، بشنود. 🌹 تعریف می‌کرد: «با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. 🔹به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه‌؟» 🔸با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی‌؟» 🔹خندید و گفت: «چه‌قدر‌؟» 🔸گفتم: «زیاد.‌» 🔹گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.» 🌹من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» 🌹 زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟» مرتضی می‌گفت:« من فکر می‌‌کردم انسان می‌تواند به خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣1⃣2⃣ 🌷 ❤️🕊 🌷میخواستم همونجوری باشم که دلش میخواست... قرص و ... سعی میکردم گریه و زاری راه نندازم... تموم مدت هم بالا سرش بودم... وقتی تو خاک میذاشتنش...😔 وقتی میخوندن... وقتی روش خاک میریختن...😢 گاهی وقتا... خدا آدمو پوست کلفت میکنه... بچه های و لشکرش... میزدن تو سر و صورتشون... نمیدونستم که ایییین همهههه آدم دوسش داشتن...❤️ 🌷حرم بی بی (س)... پر شده بود از سینه زن و نوحه خون... بهت زده بودم... مدام با خود میگفتم... آخه چرا نفهمیدم که میشه...!😞 خیلیا میگفتن... "چرا نمیکنه....😕 چرا به سر و صورتش نمیزنه...؟!" یه مدت تو خونه ی آقا مهدی موندم... بعدش برگشتم پیش و ... حالا منم شده بودم مثه اونا... دیگه منتظر کسی و چیزی نبودم... اتفاقی که نباید،اتفاق افتاده بود...💔 🌷خیلی داشتن و... تجربه هاشونو بهم میگفتن... بعد یه مدت اومد سراغم و آرومتر شدم... میشِستیم و از خاطرات میگفتیم... اون روزا اونقده ریخته بود... که گریه کردن کار خنده داری به نظر میرسید... 🌷یادگاریهای زندگی باهاش...💕 همین ریز و درشتیه که... گاهی وقتا یادم میان و... یه مرجان بزرگ و... یه و هم که بهم داده بود...💕 از دوستش گرفته بود که شهید شده... 🌷بازم انگار ذهنم دو قسمت شده و... داره پشت اون دیوار میخونه... باورتون میشه... صدای کمیل خوندشو میشنوم...؟😔💚 🌸 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل می‌كرديم. هر كی داشت درآورده بود و ذكر می‌گفت. 🔸تسبيح‌های دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای دل آدم را آب می‌كرد.  🔹من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست🙁. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح📿 او را بگيرم😁 كه دستش را كشيد به سمت ديگر😕. 🔸گفتم: «تو تسبيحت را بده بزنيم». كه برگشت گفت: « نداره،‌ اخوی!» گفتم شايد شوخی می‌كند 😅 🔹به ديگری گفتم: «او هم گفت ».  به ديگری گفتم:«گفت موتور پياده كردم😐»  و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش✋، يك‌وقت میبری چپ مي‌كنی، حال و حوصله و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به نمی‌دهم». 🔸همه خنديدند😂. چون عين عبارتی بود كه يادشان داده بودم. هر وقت می‌گفتند: تسبيح📿 يا انگشتر💍 و مهر و جانمازت را بده، اين بود.  فهميدم خانه‌خراب‌ها دارند می‌كنند.😅😅  😁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣0⃣6⃣ 🌷 💠برشی از کتاب روایت زندگی 🍃🌹همیشه یک خاکی دستش بود. بهش گفتم: "آقامحسن هی بااین تسبیح چی میگی لب می‌جنبونی؟" به خودم می‌گفتم اگر به من بود این سی‌وسه تا دانه را ظرف دو دقیقه قِرش می‌دادم می‌رفت؛ صدتایی نیست که این همه شده است. 🍃🌹 -دارم برای ذکر می‌گم! تا‌ دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون گفت: - روی این‌زمین می‌خوابیم راه می‌ریم نباید بشیم! 🍃🌹در دلم به ریشش خندیدم. -خداوکیلی ذکرگفتن برای زمین دیگه چه که از خودتون درآوردید؟! اصلا نمی‌فهمیدمش. 🍃🌹عیدنوروز با زهرا آمد خانه‌مان. اَد برگشت و به گوشه اتاق گیر داد: دایی اگه ناراحت نمی‌شی جای این مجسمه عکس بذار. 🍃🌹سری جنباندم که یعنی ببینیم چه می‌شود؛ ولی ته دلم گفتم: اینم بااین زیادی رو مخه! انگار حرف دلم‌را از چشمانم خواند. زد و گفت:"ایشالا بهش می‌رسی!" 🍃🌹مدتی به این فکر می‌کردم که چرا گفت عکس ؟! مگر عکس قحطی است؟! چرا عکس امام نه چرا عکس مشهد و کربلا نه! 🍃🌹آخر یک روز ازش پرسیدم. گفت: "اگه جلوی چشمت باشه دیگه ازش خجالت می‌کشی هرکاری انجام بدی!" 🍃🌹 -حالا ما که نداریم چه کنیم؟ -باشه طلبت. خودم برات میارم. چندروزبعد یک کوچک فرستاد برایم... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣7⃣7⃣ 🌷 📿 🌷روایت اول↯↯ 🔰اکثرا دوست داشت دستش باشد و از بازی کردن با آن لذت می برد... معمولا هم تسبیح های خوب را از می گرفت، فقط سه بار از کلکسیون اتاق من تسبیح برداشت.😅 برای هم به محمدرضا تسبیح هدیه دادم🎁... 🔰معمولا سوئیچ موتورش🏍 را به تسبیح📿 وصل می کرد؛ سوئیچ که روی موتور بود، هم دور دستش.می گفت: به خاطر اینکه وقتی سوئیچ رو در میاره نتونه ببردش😅 🌷‌روایت دوم↯↯ 🔰شبی که و و و شهید شدند🌷، وقتی رفتیم بالا سر محمدرضا بعد از اینکه پیکرهای مطهرشان⚰ را به ماشین منتقل کردیم؛ قرار شد برگردیم عقب و یک جابجایی انجام بدهیم که شد. 🔰یکی از بچه ها موتورش را از روی زمین برداشت، می خواستیم ببینیم موتورش 🏍کدام است⁉️همه گیج بودیم، متوجه نمی شدیم چی به چی است. 🔰با اینکه سوئیچ به موتور نمی خورد⭕️ اما میدانستیم این سوئیچ موتور ، چون یک تسبیح سبز رنگ به آن آویزان بود.یکی از بچه ها سوئیچ و تسبیح📿 آویزان به آن را برد بالا؛ شب بود🌚 ولی دیدیم...😢 🌷روایت سوم↯↯ 🔰فردای آن اتفاق به برگشتیم. یکی از دوستانی که رفته بود بیمارستان🚑 برای کارهای خودش، تعریف می کرد:به بیمارستان که رسیدم و متوجه شدند از رزمنده های یگان هستم، اطلاع دادند که دو نفر از بچه هایمان شدند🕊 و برای شناسایی به محلی بروم که پیکر آن دو شهید🌷 بزرگوار بود. و را شناسایی کردم... 🔰چون دو ساعت⌚️ قبل از آنها یک عملیات دیگری هم داشتیم، در جریان نبودم؛ گفتم: "کی این اتفاق افتاده⁉️.."حالم بدتر شده بود و داشتم برمی گشتم که مجددا گفتند: "صبر کن دیگر هم هست..."خیلی منقلب شدم، گفتم: "مگه چه خبر شده؟! ⁉️ 🔰وقتی برای شناسایی رفتم، یک نشانم دادند که به یک رنگ آویزان بود؛ همان جا گفتم: "این دهقان امیریه😔"آخر هم عامل شناسایی اش شد همان سوئیچ همراه با 📿... 🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠اسیر عراقی سفره دلش رو باز کرد که یه #انگشتر یادگاری داشتم، یه #ایرانی به زور اون رو از دستم درآورد. علی آقا این رو که شنید، انگشتر #خودش رو درآورد و کرد توی انگشت #اسیر_عراقی یه #تسبیح هم بهش هدیه کرد و یه #کمپوت_گیلاس براش باز کرد. زیر و رو شده بود. #شهید_علی_چیت_سازیان🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 🚩 🌷عملیات سختی را پشت سر گذاشتیم. محسن و گروهشان آن شب کردند. اکثر شلیک هایشان به هدف خورد. حاج قاسم برای آن شب تعبیر ((لیلة الفتوح)) را به کار برد. 🌷وقتی از خط برگشتیم بچه های نیشابور روی دست گرفتندمان. میان این خوشحالی و بالاپریدن ها محسن گوشه ای ایستاده بود و می چرخاند. صدایش زدم:(( مرد حسابی! همه با دمشون گردو می شکنن تو چرا نداری؟!)) 🌷بی تفاوت گفت:(( من کاری نکردم که بخوام ذوق کنم! همه ی این ها بود؛ من دارم رو به جا میارم که ما رو قابل دونست به دست ما انجام بشه.)) 🌷روز بعد از طرف سردار عراقی مقداری به ما هدیه دادند. محسن قبول نمی کرد. می گفت من به خاطر نیامده ام اینجا. گفتم: اولا این هدیه‌ست؛ ثانیا مگه چقدره؟ 🌷پیشنهاد دادم مقداری اش را بیندازد داخل حضرت زینب(س) و با بقیه اش هم برای همسرش بخرد. به خیال خام خودم رامش کردم. هنگام برگشت بعد از زیارت حرم حضرت زینب(س) از بازار زیاد خرید نکرد. 🌷پرسیدم:مگه نشد با اون هدیه سوغات بخری؟! -رفت همون جایی که باید می رفت! همه رو انداخته بود تو ضریح لینک خرید کتاب سربلند: https://forush.co/76/335692/ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌺 عجب ماهی است... ✨خوابیدن مان حساب می شود... ✨نفس کشیدن مان خداست... ✨یک آیه یک ختم دارد... ✨ دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک دارد... ✨و تمام گناهان را به عبادت و تو می بخشند.... 🌸 وقتی میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد... ✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
◀ نباید مدیونش بشیم! 🍂همیشه یک تسبیح گِلی📿 دستش بود. بهش گفتم: آقا محسن، هی با این #تسبیح چی میگی لب می جنبونی⁉️ 🍂به خودم میگفتم اگه به من بود، این سی و سه تا #دانه را ظرف دو دقیقه⌚️ قِرش می دادم و می رفت؛ #صدتایی نیست که😕 این همه مشغولش شده است. 🍂 -دارم برای زمین ذکر می گم! تا دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون😳 گفت: روی این زمین #میخوابیم، راه می ریم👣 نباید مدیونش بشیم! #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺 عجب ماهی است... ✨خوابیدن مان حساب می شود... ✨نفس کشیدن مان خداست... ✨یک آیه یک ختم دارد... ✨ دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک دارد... ✨و تمام گناهان را به عبادت و تو می بخشند.... 🌸 وقتی میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد... ✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🖤دیگه دارم کم جانم مددی .. انقدر شمردم کم آورد صد📿 عددی ... 🖤شهادت رقیه (س) تسلیت باد 😔 💔 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 9⃣4⃣ 💢... مى زنند و به این خون را و مى کنند. چون هنگامه عزیزانت فرا مى رسد، بادستهاىخود، را مى ستاند و را به بر مى گیرد و را از فرو مى فرستد، با از جنس یاقوت و زمرد، مملو از 💧حیات ، انباشته از پارچه هاى جنانى و آکنده از عطرهاى رضوانى. ، بدنها را به ، مى دهند و و را با پارچه ها و عطرهاى بهشتى به انجام مى رسانند و بر آنان نماز مى گذارند. 🖤آنگاه خداوند متعال ، را بر مى انگیزد که از دید کفار، ناشناسند و نه در گفتار و نه درنیت و اندیشه و رفتار به این خون ، آلوده نیستند. این قوم به مى پردازند و بر فراز قبر سید الشهدا مى افرازند که نشانه اى براى است و وسیله اى براى مومنان. و هر روز و شب🌙 از آسمان🌫 فرود مى آید و آن شریف را در بر مى گیرد، بر آن مى گذارد، خداوند را مى کنند و براى آن بقعه ، مى طلبند. نام_زائران_امتت را که به خاطر 💢خاطر ، به زیارت ، مشر اند، و نام را و را و را و از بر پیشانى آنها نشانه اى مى گذارند که : '' این قبر و فرزند . و این در سیماى آنان تابان است. و زیباترین و نشان ، آنچنانکه بدان شناخته مى شوند و دیگران این روشنى مى گردند.'' 🖤جبرئیل گفت : (یا رسول االله ! در آن زمان در میان و ایستاده اى و ماست و آنقدر اطرافمان را گرفته اند که در حد و حساب نمى گنجد و هر که در آنجا به این نور، منور است ، خداوند از عذاب و آن روز در امانش مى دارد. این و اوست براى کسى که خالصا لوجه الله قبر تو را، یا على تو را، یا حسن و حسین تو را زیارت کند.... از این پس ، خواهند آمد و خداوند که تلاش مى کنند این و نشانه را اما راه بر آنان و مى گرداند.) 💢پیامبر فرمود: دریافت این خبرها بود که مرا غمگین و گریان کرد. این فقط نیست... که از شنیدن این ، جان مى گیرد و اى در کالبد مجروح وخسته اش دمیده مى شود.... تداعى و نقل این حدیث ،.... حال تو را نیز دگرگون مى کند و خارق العاده در تار و پود وجودت مى ریزد. آنچنانکه بتوانى تا را در زیر بار شکننده و طى کند و خم به ابرونیاورى. 🖤آیا این همان اى است که تو در آن ، 📖مى گفتى؟! آیا این همان کوفه اى است که کوچه هایش ، تو را مریدانه به چشم مى کشید؟ یا این همان کوفه اى است که ، زینب را بانوى عالم مى شمردند و بر عقیله بنى هاشم سجود مى بردند؟ نه ، باور نمى توان کرد... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مے آیے ... نمے آیے ... مے آیے ... نمے آیے ... مے آیے ... نمے آیے ... ✨چہ بلاتڪلیف است پدر شهید ... و این آمدن و نیآمدن‌هاے هر روزۀ پدر و مادر "شهدای گمنــام" است... مدافع حرم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh