eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 اواخر عمرش همیشه جبهه بود و ماهم احوالش را از مادرش  می پرسیدیم . بعد از صحبت در رابطه با جبهه ، مادرش می گفت : صمد جان  می گفت  می خواهم برايت را بیاورم . به ايشان می گفتم پسرجان شما کجا و کربلا کجا ؟ مگر می شود توی این جنگ بروی برايم خاک کربلا بیاوری ؟ 🍃 اما شهيد صمد  خیلی به منقول داد كه خاک کربلا را برايم بیاورد . مادرش می گفت دوستاش به من مي گفتن صمد بعضی وقتها در خاک عراق می رود و زیارت امام حسین (ع) هم رفته است اما خودش چیزی بهم نمی گفت . 🍂آيا شما هم  خاک را در دست های شهید عزیز می بینید ؟ همین قدر می دانم که  جنازه شهید عزیز چند شبانه روز توی آب بود و  این را هم دیدم که همسرشهید صمد و مادرش آن روز که جنازه شهید رو آوردن با دستمالی خاک را که با خون خودش رنگین شد (خاک شهادتگاه شهید)  را از پاک می کردند وبعنوان خاک کربلا و شهید آن را نگهداری نمودند 🍃 و مادرش ندبه می کرد که می دانستم که صمد من به وفا می کند و به من قول خاک کربلا را داده و با خاک کربلا جنازه اش آمده . راستی میدانید که این شعار تحقق عینی داشته که : 🌷این گل پرپر از کجا آمده         🌷 از سفر کرببلا آمده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣8⃣8⃣ 🌷 💠روز وداع 🍃🌹روز آخر فاطمه و ریحانه را بغل کرد و شروع کرد روضه (س) خواند. با فاطمه صحبت كرد گفت:«بابا من دارم می روم سوریه، شاید شهید بشوم!» فاطمه گفت: «بابا نمی‌خواهم بروی شهید بشوی.» عبدالمهدی به او گفت:«باباجان اگر من شهید بشوم، دوباره میشوم. » فاطمه گفت:«آخه بابا کسی که زنده نشده تا حالا! شما چه جوری می‌خواهی زنده بشوی و برگردی؟» 🍃🌹گفت:« اگر شهید بشوم، می‌توانم زنده بشوم و با امام زمان(عج) بر‌گردم. فاطمه جان بابا اگر برود پیش امام حسین(ع) در بهشت، میوه‌های بهشتی برایت می آورد. تو نگران من نباش من همیشه پیش شما هستم.» آخر هم از فاطمه خواست كند پدرش شهید شود. 🍃🌹حرفش به اینجا كه رسید، به او گفتم: «این حرف‌ها چیه به بچه می زنی؟ گناه دارد!» گفت: «نمی‌خواهم فرد دیگر‌ی با او صحبت كند. دوست دارم خودم اش كنم.» حتی با دخترش هم صحبت کرد و رضایت فاطمه را گرفت. 🍃🌹روزی چند مرتبه زنگ می‌زد. هر وقت هم تماس می‌گرفت، می‌گفت مرضیه من توام. نمی‌دانم چگونه تو را جبران كنم. بار بچه‌ها روی دوش شماست، مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول. من آن موقع بودم. نمی‌فهمیدم چرا این‌ حرف‌ها را می‌زند. می گفت ان‌شاءالله امام زمان(عج) و فاطمه زهرا (س)برایت جبران کنند. 🍃🌹50 روزی می‌شد كه رفته بود سوریه. تماس گرفت و گفت: «خیلی دلم برای بچه‌هایم شده. برو از طرف من برایشان اسباب بازی بخر تا وقتی آمدم به آنها بدهم آمدنم نزدیک است، ولی نمی دانم می آیم یا نه؟» گفتم: «چقدر ناامید هستی؟ ان‌شاءالله به برمی‌گردی سر خانه زندگی ات.» 🍃🌹سعی میکردم به فکر نکنم اگر فكری هم به ذهنم خطور می‌كرد، خودم را به كاری مشغول می‌كردم تا فراموش كنم.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 🚩 🌷عملیات سختی را پشت سر گذاشتیم. محسن و گروهشان آن شب کردند. اکثر شلیک هایشان به هدف خورد. حاج قاسم برای آن شب تعبیر ((لیلة الفتوح)) را به کار برد. 🌷وقتی از خط برگشتیم بچه های نیشابور روی دست گرفتندمان. میان این خوشحالی و بالاپریدن ها محسن گوشه ای ایستاده بود و می چرخاند. صدایش زدم:(( مرد حسابی! همه با دمشون گردو می شکنن تو چرا نداری؟!)) 🌷بی تفاوت گفت:(( من کاری نکردم که بخوام ذوق کنم! همه ی این ها بود؛ من دارم رو به جا میارم که ما رو قابل دونست به دست ما انجام بشه.)) 🌷روز بعد از طرف سردار عراقی مقداری به ما هدیه دادند. محسن قبول نمی کرد. می گفت من به خاطر نیامده ام اینجا. گفتم: اولا این هدیه‌ست؛ ثانیا مگه چقدره؟ 🌷پیشنهاد دادم مقداری اش را بیندازد داخل حضرت زینب(س) و با بقیه اش هم برای همسرش بخرد. به خیال خام خودم رامش کردم. هنگام برگشت بعد از زیارت حرم حضرت زینب(س) از بازار زیاد خرید نکرد. 🌷پرسیدم:مگه نشد با اون هدیه سوغات بخری؟! -رفت همون جایی که باید می رفت! همه رو انداخته بود تو ضریح لینک خرید کتاب سربلند: https://forush.co/76/335692/ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh