🌷شهید نظرزاده 🌷
🎀دنيا فهميده بابای من #مردترين بوده و هست! این سالها، در ميان تمام نبودن ها، بيش از هرپدری كنارمي💞 #
7⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #روز_پدر_شدن
🔰یادش بخیر روز تولد #زینب؛ دقیقا یادمه. تو بیمارستان امیر مازندرانی ساری. اون روز باجناق #آقامحمدتقی و برادرش آقا جواد هم بیمارستان🏥 بودن.
🔰وقتی رفتم بیمارستان دیدم دل تو دل #محمد نیست. تو سالن انتظار همه ما منتظر یه خبر خوب بودیم. خبر به دنیا اومدن زینب و که دادن انگار دنیا رو بهش داده بودن😍 گل از گلش شکفت و تو پوست خودش نمی گنجید🌺
🔰محمد یه حال دیگه ای داشت. اون #لبخند همیشگیش و حالا بهتر می شد رو صورتش دید😍 رفتم سمتش؛ بغلش کردم؛ بوسیدمش و بهش گفتم حالا دیگه #بابا شدی.
🔰یه کم خجالت کشید😅 شرم و حیای خاص خودش، اجازه نمیداد چیزی بگه. باجناق و داداشش هم بهش #تبریک گفتن. دل تو دل محمد نبود و بالاخره رفت بچه رو دید🌸وقتی برگشت کلی سر به سرش گذاشتیم
🔰خیلی خوشحال بود و بهش گفتم: خب محمدتقی الان چه #حسی دارنی⁉️ (چه حسی داری؟) محمد هم به شوخی می گفت: مه جه سوال نکن فارسی گپ بَزِن بلد نیمه(از من سوال نپرس، من فارسی صحبت کردن بلد نیستم)😅و هردوتا می خندیدیم 😄 درهر شرایطی #شوخ_طبعی و مهربونی خاص خودش و داشت.
💠خاطره ای از همرزمان شهید سالخورده🔻
🔰گوشیش زنگ خورد📳 یه کم راحت نشسته بود، خودش رو جمع و جور کرد، دو زانو نشست، یه دستش رو روی سینه اش گذاشت، و قیافه ی شرمگینی☺️ به خودش گرفت و با صدای آرام با #تواضع زیاد هر چند لحظه یک بار می گفت: #چشم، چشم، چشم🌷
🔰بعد از پایان مکالمه بهش نزدیک شدم با این حدس که با #سردار یا صاحب منصبی تماس داشته، پرسیدم: کی بود⁉️ با صدای مهربان و آرامی گفت #پدرم بودند♥️💐
#روزت_مبارک_مرد_آسمانی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh