7⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰 #هادی_دلها
🔴 #شوخ_طبعی
🌸يكي از دوستان قدیمی با كت و شلوار خيلی شيك آمده بود #دوكوهه و می خواست با آب حوض دوكوهه #وضو بگيرد. هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توی آب!
🌺سر تا پای اين رفيق ما خيس شد. يك دفعه دوست قدیمی ما دويد كه هادی را بگيرد و ادبش كند.
🌼هادی با چهره اي مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزی نگفت و رفت.
🔴👈شب وقتی توی اتاق ما آمد، يكباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل #بلبل تو جمع ما حرف می زد!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
🔴 #شوخ_طبعی
🌸قبل از حرکت برای #اردوی_جهادی وارد #مسجد شدم و دیدم یکی از بچه ها خوابیده
🔹رفتم جلو و بهش تذکر دادم ولی حالم گرفته شد
🔹چون بنده خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد.
🔹ازش عذرخواهی کردم ولی بچه هاي مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند!😄
🌺ساعتي بعد سوار اتوبوس شديم و آماده حركت، يك نفر از انتهاي ماشين با صداي بلند گفت: نابودي همه علماي اس...
🔸بعد از لحظه اي سكوت ادامه داد: نابودی همه علمای #اسراييل صلوات
🌸همه صلوات فرستاديم. وقتي برگشتم باتعجب ديدم آقايي كه شعار #صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!😳
🔴👈اون جوان شوخ طبع همون #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری بود که بیشتر دوستان رو به این شکل سرکار گذاشته بود😊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 5⃣8⃣ 💠ابرقو آزاد باید گردد 🔸در #عملیات نصر 7 با برادری که یزدی بود، تعدادی از #اسیران
🌷 #طنز_جبهه 6⃣8⃣
🔸چیزی به #عید_غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت از #روحانی و کنجکاوی برای مستحبات این روز و شیرینی و.... بودند.
🔹از قضا روحانی👳 #شوخ_طبعی هم آمد و....
🔸تو #نمازخونه که چادری پشت پادگان کرخه بود نشست و هر بار چند 👬👬نفر میومدن و براشون #صیغه_برادری می خوند🙏 و🚶 میرفتن.
🔹شب🌚 بعد از نماز مغرب بالای #منبر رفت و گفت: شنیده بودم شما رزمندگان انسان های #باحالی هستید و....
🔸بعد تن صدایش را #تندتر کرد و گفت: بابا از صبح نشستم هر کی دست یه 👬 نفر رو گرفته میاد پیشم می گه حاج آقا 👳 اینو برام #صیغه کن 😢😂.....
🔹و شلیک😂😂😂 #خنده بچه ها که تا دقایقی همانطور ادامه داشت و یادگاری از آن روز برایمان ماند.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روزی درخواب دعوت شدی و با شوق گفتی: خانوم زینب بهم گفت بالاخره شماهم دعوت شدی رفتی چند روز بعد به آر
💢برادر شهید:
در تمام مکانهای مورد زندگی، #کار و #تدریس به اذعان همگان، بارزترین خصوصیات #اخلاقی وی خوش رویی و #شوخ_طبعی بود ولی با وجود زنده دلی هرگز #ذکر خدا، یاد #قیامت و #آمادگی برای زندگی واپسین از ذهن و لبان وی دور نمی شد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مجید_سلمانیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گاهی اوقات تو #چادر مشغول به خودمون بودیم که محمد تقی #غیبش میزد! می رفتیم دنبالش، می دیدیم در حال ش
4⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🍃🌹آنقدر کم توقع و #مظلوم بود که حتی روی #صندلی هم نمینشست، صبح ها با سرویس لشکر می رفتیم #پادگان ؛ محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود
🍃🌹همیشه حواسش جمـــــع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت #آخر ماشین که شبیه پـــــله بود روی #زمین مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه. رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته
می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم، محمد هم با همون #لبخند همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد
همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش
🍃🌹تا رسیدن به پادگان با #شوخ_طبعی و خوش اخلاقی صحبت میکرد ؛ با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد.
✅قال #رسول_الله صلى الله عليه و آله : اَلنِّيَّةُ الحَسَنَةُ تُدخِلُ صاحِبَهَا الجَنَّةَ
نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مى برد.
# نهج_الفصاحه ،ص143 ،ح3163
#مدافع_حرم
#شهید_محمدتقی_سالخورده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
احمد الیاسی تو چون گلِ یاسے🌸 فدائےِ زینب(س)یاورِ عباسےع🍃 📸دانشجوی مدافع حرم #شهید_احمد_حاجیوند_الیا
🌷قدرت بدنی خوبی داشت. بدون اینکه از #کمبود نفرات نق بزنه، جعبه مهمات ها رو به دوش می کشید و توی ماشین حمل مهمات می گذاشت.
#شوخ_طبعی هاش رو همیشه داشت حتی اینجا!
🌷پدر شهید میگوید، از قدیم اهل #نماز_شب بود، در تابستان #روزه میگرفت.
پ ن: عکسِ
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی در حال جابجایی انبار مهمات گردان برای عزیمت به منطقه شیخ نجار
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎀دنيا فهميده بابای من #مردترين بوده و هست! این سالها، در ميان تمام نبودن ها، بيش از هرپدری كنارمي💞 #
7⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #روز_پدر_شدن
🔰یادش بخیر روز تولد #زینب؛ دقیقا یادمه. تو بیمارستان امیر مازندرانی ساری. اون روز باجناق #آقامحمدتقی و برادرش آقا جواد هم بیمارستان🏥 بودن.
🔰وقتی رفتم بیمارستان دیدم دل تو دل #محمد نیست. تو سالن انتظار همه ما منتظر یه خبر خوب بودیم. خبر به دنیا اومدن زینب و که دادن انگار دنیا رو بهش داده بودن😍 گل از گلش شکفت و تو پوست خودش نمی گنجید🌺
🔰محمد یه حال دیگه ای داشت. اون #لبخند همیشگیش و حالا بهتر می شد رو صورتش دید😍 رفتم سمتش؛ بغلش کردم؛ بوسیدمش و بهش گفتم حالا دیگه #بابا شدی.
🔰یه کم خجالت کشید😅 شرم و حیای خاص خودش، اجازه نمیداد چیزی بگه. باجناق و داداشش هم بهش #تبریک گفتن. دل تو دل محمد نبود و بالاخره رفت بچه رو دید🌸وقتی برگشت کلی سر به سرش گذاشتیم
🔰خیلی خوشحال بود و بهش گفتم: خب محمدتقی الان چه #حسی دارنی⁉️ (چه حسی داری؟) محمد هم به شوخی می گفت: مه جه سوال نکن فارسی گپ بَزِن بلد نیمه(از من سوال نپرس، من فارسی صحبت کردن بلد نیستم)😅و هردوتا می خندیدیم 😄 درهر شرایطی #شوخ_طبعی و مهربونی خاص خودش و داشت.
💠خاطره ای از همرزمان شهید سالخورده🔻
🔰گوشیش زنگ خورد📳 یه کم راحت نشسته بود، خودش رو جمع و جور کرد، دو زانو نشست، یه دستش رو روی سینه اش گذاشت، و قیافه ی شرمگینی☺️ به خودش گرفت و با صدای آرام با #تواضع زیاد هر چند لحظه یک بار می گفت: #چشم، چشم، چشم🌷
🔰بعد از پایان مکالمه بهش نزدیک شدم با این حدس که با #سردار یا صاحب منصبی تماس داشته، پرسیدم: کی بود⁉️ با صدای مهربان و آرامی گفت #پدرم بودند♥️💐
#روزت_مبارک_مرد_آسمانی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❇️#یکی از رفقای هم دروه ای #حسین با انتشار این عکس نوشت:🌱 "تقریبا همیشه #حسین را در همین حالت می د
6⃣7⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰حسین از همان سن کم در #جلسات یاد گرفته بود که باید مزد بودن در این #فضای معنوی را به نحوی پرداخت کرد. از این رو همیشه حسین در جلسه و مسجد🕌 مسئول یک کار بود و وقتی کاری را می پذیرفت با علاقه و #جدیت آنرا انجام می داد👌
🔰برای کسانی که #شوخ_طبعی حسین را در بین رفقا دیده بودند، جدیت در کار تا این حد باور کردنی نبود. #حسین در نوجوانی گروه تئاتری🎭 را در مسجد راه اندازی کرد که نمایش های طنز آن روزها هنوز هم در ذهن دوستان است. در همان سن کارهای #پشتیبانی و تدارکات جلسات را هم انجام می داد.
🔰حسین پس از طی کردن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی📚 رشته #معارف را انتخاب کرد و در دبیرستان شهید مطهری مشغول به تحصیل شد. حسین که چند سالی بود در جلسات مسجد حضور داشت👤 و به قول خودش باید #زکات حضور در این فضای فرهنگی را می داد برای تربیت نوجوانان بسیار #دلسوزی می کرد.
🔰١٧ ساله بود📆 که #مسئولیت جلسات کودکان حسینیه حبیب بن مظاهر و بعدها مسجد حضرت ابراهیم را عهده دار می شود. مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که می خواست بچه های جلسات را برای اردوی زیارتی #مشهدوقم ببرد که به علت مشکل مالی مسئولین مسجد🕌 حضرت ابراهیم پیشنهاد می دهند که به صلاح نیست❌ اردو برگزار شود.
🔰حسین هم می گوید من #شخصا پیگیر کمک مالی و خیر می شوم. از ان ماجرا می گذرد و اردو برگزار می شود✅ بعد ها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای #برگذاری اردو وام گرفته بود و تا سالها هنوز درگیر #پرداخت_قسط وام بود.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh