eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهید #پرواز اندازه آدمو برملا می‌کنه . . . هرچی بالاتر می‌ری بالا و بالاتر می‌ری... دنیا
9⃣1⃣4⃣ 🌷 🔹بچه اولمون قزوين به .ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوين.تا پدر،مادرم مواظبم باشن.در مورد بچه،قبلاً با هم حرفامونو زده بوديم☺️.عباس دلش میخواست،بچه اولش باشه👧 🔸ميگفت: دولت و رحمت واسه خونه آدم مياره.قبل به دنیا اومدن بچه👶 بهم گفته بود:دنبال يه اسم واسه بچه مون بگرد که مذهبي باشه و 🔹از کتابی📚 که همون وقتا ميخوندم پيدا کردم: 😍.تو کتاب نوشته بود.سلما اسم بوده.دختری زيبا که يزيد(لعنة الله عليه) ميشه.اونم زهر ميريزه تو جامش🍷. 🔸بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم.دليلشم براش گفتم.خوشش اومد😍.گفت:"پس اسم دخترمون ميشه ❤سلما❤ 🔹گفتم:اگه بود؟ گفت:نه دختره😅 گفتم:حالا اگه پسر بوووود؟؟؟ گفت: …اگه پسر بود اسمشو میذاریم ❤حسین❤ 🔸بچه که دنيا اومد.دزفول بود.بابام تلفنی📞 خبرش کرد. اولش نگفته بود🚫 که بچه .گمون میکرد ناراحت میشه.وقته بهش گفت.همونجا پای تلفن☎️ کرده بود. 🔹واسه ديدن من و بچه اومد از خوشحالی اينکه بچه دار شده بود از همون دم در به پرستارا و خدمتکارا پول💰 داده بود. 🔸يه سبد بزرگ و يه قيمتی هم واسه خریده بود.دخترم سلما دختر زيبايی بود.پوست لطيف و چشای خوشگلی داشت. يه کاغذ درآورد و روش نوشت📝: " ..."😅 خودشم اونقده ديوونه ش بود که دلش نميومد کنه...❤ به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ناگفته‌هایی از روایت فتحِ دلی با قصه دلبری... 👈تحول در بانویی با خواندن زندگی نامه شهید مدافع حرم د
🔻همسر شهید: ✨برای خواندن شب کاری به من نداشت، اصرار نمی‌کرد با هم بخوانیم. ✨خیلی نبود که بخواهم بگویم هرشب بلند میشد برای تهجد، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. ✨گاهی فقط به همان نماز شفع و وتر اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می آمد مفصل و با اعمال بخواند. ✨می‌گفت: «آقای بهجت می فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتن و فقط یه به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!» 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢در طول مدتی كه من با عباس در #آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح #عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد:
عاشقانه های شهدا♥️ 🔸بچه اولمون #قزوين به دنيا اومد. ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوين، تا پدر، مادرم مواظبم باشن. در مورد #اسم بچه قبلاً با هم حرفامونو زده بوديم. #عباس دلش میخواست بچه اولش دختر باشه. 🔹ميگفت: "دختر دولت و #رحمت واسه خونه آدم مياره..." قبل به دنیا اومدن بچه، بهم گفته بود: "دنبال يه اسم واسه بچه مون گرد که# مذهبي باشه و تک👌 از کتابی که همون وقتا ميخوندم پيدا کردم: #سلما 🔸تو کتاب📗 نوشته بود، سلما اسم قاتل يزيد بوده. دختری زيبا😍 که يزيد (لعنة الله عليه) #عاشقش ميشه. اونم زهر ميريزه تو جامش. 🔹بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم. دليلشم براش گفتم. خوشش اومد. گفت: "پس اسم دخترمون ميشه، سلما😍 گفتم: اگه پسر بود...؟ 🔸گفت: نه❌ #دختره. گفتم: حالا اگه پسر بوووود؟؟؟ گفت: حسين…اگه پسر بود اسمشو میذاریم حسین. بچه که دنيا اومد. #دزفول بود. 🔹بابام تلفنی☎️ خبرش کرد. اولش نگفته بود که بچه# دختره گمون میکرد ناراحت میشه. وقته بهش گفت، همونجا پای تلفن #سجده_شکر کرده بود. واسه ديدن من و بچه اومد قزوين. 🔸از خوشحالی اينکه بچه دار👶 شده بود. از همون دم در #بيمارستان به پرستارا و خدمتکارا پول💰 داده بود. يه سبد بزرگ گلايل💐 و يه #گردنبند قيمتی هم واسه خریده بود. دخترم سلما دختر زيبايی بود. پوست لطيف و چشای خوشگلی داشت. عباس يه کاغذ درآورد و روش نوشت: ✍"لطفاً مرا نبوسيد..."❌ خودشم اونقده ديوونه ش بود که دلش نميومد #بوسش کنه😄 راوی: همسر شهید #شهید_عباس_بابایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh