💢 اسلام و آقازادگی
از امام سجاد(ع)پرسیدند:
«چرا هنگامی که به #سفر می روید، خودتان را به دیگران #معرفی نمی کنید؟ شما نوه ی رسول الله هستید»
امام فرمودند:
«دوست ندارم از# وابستگی به رسول خدا استفاده کنم تا #خدمتی به من کنند.»
📚بحارالانوار ، جلد ۴۶، صفحه ۹۳
🍃🌹🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عقب نشینے در ڪار نیست ! صداے فرمانده شهید مدافع حرم ، ابو علی ( مرتضی عطایی ) #بسیار_زیبا👌 #پیشن
0⃣0⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠اولین شب آخرین حرف
🔰اولین بار بود که بعد از #عقد رفتم منزل پدر آقا مرتضی. اون روز بعد از ظهر #آقامرتضی سر کار نرفته بود و اتاقش را مرتب کرده بود👌 وقتی منو به #اتاقش دعوت کرد کلی ذوق کردم😍
🔰تمام اتاق را با عکس های #شهدا تزیین کرده بود. درست از کنار درب اتاق🚪 یکی یکی عکس📸 شهدا را روی دیوار به شکل زیبایی #طراحی کرده بود. یکی را با #سربند های رنگی که با پونس های رنگی زیبا بالای عکس به موازات هم زده بود👌 و عکس یک #شهید را با چفیه که وسطش برش خورده بود و مثل پرده با روبان دو طرف عکس سنجاق🖇 کرده بود.
🔰خلاصه عکس هر شهیدی🌷 را خیلی زیبا آراسته بود. درست یادمه دو عکس شهیدی👥 که اول دیوار اتاق نصب کرده بود #شهیدان کاوه✓ و برونسی✓ بود. تنها دیواری که کمد داشت را عکس نزده بود❌ وقتی وارد اتاق شدم یکی یکی شهدا را کامل برای من #معرفی کرد.
🔰به عکس هر شهید🕊 که میرسید پرده ی زیبایی💖 که برای او درست کرده بود را کنار میزد و #بیوگرافی کاملی از اون شهید را برای من تعریف میکرد. وقتی حرف های او درباره هر #شهید تمام میشد من میگفتم چه مقدار از اطلاعاتی را که آقا مرتضی داده را قبلا نمیدونستم✅
🔰یک کمد هم کنار اتاق ایشون بود. داخل ویترین کلی نوار کاست📼 قرار داشت که همه #مداحی و یا کاست های افتخاری بود. داخل کمد هم کتاب های زیادی📚 از شهدا و وسایل شخصی ایشون بود.
🔰دو جفت مرغ عشق🕊🕊 هم که هر کدام #سه_تخم گذاشته بودن بر روی دو طرف اتاق به شکل موازی نصب بود. درب هر قفس را باز کرد و تخم های قشنگ شون را نشانم داد😍 رنگ مرغ عشق ها خیلی #جذاب بود آبی و زرد و سبز.
🔰اون شب #مادر آقا مرتضی با خنده از کارهای اون روز ایشون تعریف میکردن: روشویی منزل پدر #آقامرتضی ترکی⚡️ خورده بوده و اون روز آقامرتضی یک روشویی گلدار🌸 جدید نصب کرده بود که مامان ایشون میگفتن اگر میدونستم مرتضی را #داماد کنم روشویی را عوض میکنه زود تر دامادش میکردم😉
🔰بعد از #شهادت به خودم گفتم حرف آخر را همان شب اول👌 ایشون به من گفت ولی من متوجه نشدم😔 آخه اون روز ها که خبری از جنگ نبود. چند وقت پیش مجلسی دعوت بودیم و من و همسران #شهیدکاوه و برونسی🌷 با هم بودیم. یاد اون شب اول افتادم که مرتضی #الگوی خودش را این دو شهید بزرگوار میدونست و من الان همنشین همسران این دو شهید بودم♥️
#شهید_مرتضی_عطایی ❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
⚜بازگشت در #ششم محرم🏴
💢آخرین تماس #فرهاد گفت نگران نباش مادر که ششم محرم برمیگردم و همان #ششم محرم هم بازگشت و افتخار میکنم که پسرم در این راه و به خاطر حضرت زینب (س) #شهید شده است.
⚜راوی؛ مادر #شهیـد
📌یاور یخی مدافعان حرم
💢 شهید طالبی در #جبهه مقاومت چندین کیلومتر طی میکرد و آب💧خنک برای #رزمندگان مدافع حرم تهیه میکرد. مدافعان حرم به #شهید طالبی میگفتند یاور یخی که نمیگذاشت رزمندگان #تشنه باشند و کمتر دیدیم خودش روزها آب بخورد.
💢 شهید طالبی در #معرفی خودش میگفت من ایرانیام و انتخابشده حضرت زینب(س) هستم.
راوی: همرزم #شهید ✨
#شهیـد_فرهاد_طالبی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣5⃣#قسمت_پنچا_ویکم
💢زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، #پنهان مى سازد...
#حال_و_روزکاروان، رقت همگان را بر مى انگیزد.... آنچنانکه زنى پیش مى آید... و به بچه هاى کوچکتر کاروان، به #تصدق، نان و خرما مى بخشد.
تو زخم خورده و #خشمگین ، خود را به بچه ها مى رسانى، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فریاد مى زنى : صدقه حرام است بر ما.
🖤پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در #چشمهایش حلقه مى زند،... بغض، راه گلویش را مى بندد و به کنار دستى اش مى گوید:_عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم به اینها صدقه مى دهند.همین #معرفی هاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:...
یعنى اینان خاندان پیامبرند؟!
💢از روم و زنگ نیستند⁉️
این زن ، همان بانوى #بزرگ کوفه است !؟اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟
این زن، دختر على است !؟پچ پچ و ولوله اندك اندك به #بغض بدل مى شود... و بغض به گریه 😭مى نشیند...
و گریه، رنگ مویه مى گیرد... و مویه ها به هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد... آنچنانکه #سجاد، #متعجب و #حیرتزده مى پرسد:_براى ما گریه و شیون مى کنید؟پس چه کسى ما را کشته است ؟
🖤بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى :_#خاموش !اهل کوفه ! #مردانتان ما را #مى_کشند و #زنانتان بر ما #گریه مى کنند؟ خدا میان ما و شما #قضاوت کند در روز جزا و فصل قضاء.این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله🔥 ورتر مى کند،...
گریه😢 ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :_✨ساکت!
💢نفسها در سینه حبس مى شود....
خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ، در هم مى پیچد و به #دلهاى_مهرخورده مجال تپیدن نمى دهد....سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد....
نه فقط زنان و مردان که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض. و تو آغاز مى کنى:...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#معلم_شهید
🔸چند روایت از شهیدی که نوجوانان در تشییع او غش کردند/قسمتاول
🌼 #معرفی|حاجعباس نجفی معلم بود و توی جنگ از ناحیهی سر مجروح شد؛ و ۱۸ ترکش تا پایان عمر مهمون سرش بود.
🌼 #تا_چهل_سالگی|پروفسور سمیعی بعد از معاینه حاجعباس و موقعیت حساس ترکشها گفت: یا این ترکشها حرکت میکنند و آرومآروم روی پوسته مغز اومده و با عمل ساده جراحی خارج میشن؛ یا سر جاشون میمونن و نهایتاً تا ۴۰ سالگی زنده میمونی... و دقیقاً اتفاق دوم افتاد و تا ۴۰سالگی بیشتر زنده نموندند.
🌼 #دعا_کن_کم_نیارم|میدیدم که درد میکشه و کم نمیاره. به برادراش هم گفته بود: این مدت اونقدر درد کشیدهام که حد نداره؛ ولی نخواستم کسی بفهمه و بهم ترحم کنه... معتقد بود درد و رنج روح آدم رو جلا میده. توی بیمارستان همسرش رو صدا زد و گفت: دعا نکن درد نکشم؛ دعا کن کم نیارم.
🌼 #نماز_اول_وقت|نیمهی شعبان قرار بود برا تهیهی وسایل آذینبندی با حاج عباس بریم جایی. نماز ظهرم رو نخونده بودم.گفتم:حاجی!بریم وقتی برگشتیم نمازم رو میخونم. حاجعباس گفت: نه! هیچوقت واجبت رو به مستحب ترجیح نده
🌼 #پول_قرضی|عدهای مییومدند و از حاجعباس پول قرض میگرفتند. یه بار بهش گفتم: حاجی! یه جا بنویس کیا اومدند و چقدر ازت قرض گرفتند؛ تا بدونی چی به چیه و از کیا طلبکاری... حاجعباس گفت: نمیخواد! اونی که داره؛ هر وقت تونست میاد و قرض رو پس میده. اونی هم که نداره؛ نداره دیگه؛ نمیشه به زور رفت و ازش پول گرفت که...
>> ادامه دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh