🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4)
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊
🔻بخش دوم
قبل از حرکت با منزل تماس📞 گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم👂 که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای #خرید💼 به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت #بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند😓...
با ناراحتی به #معراج شهدا برگشتم😔 و در حسینیه با شهیدی🕊 که امروز #تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از #رفاهمان در تهران بریدیم... راضی نشوید❌ به خاطر مسائل مادی💵 شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفتم و گریه کردم😢...
دو ساعت⏰ راه #شلمچه تا اهواز را مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید...بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه🏡 که شدم #همسرم با خوشحالی😀 به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در🚪 خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی #پول💵 به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم... هر چه فکرکردم🤔، یادم نیامد
که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده👌...
لباسم👕 را عوض کردم و با پول ها راهی #بازار شدم🚶.. به #قصابی🍖 رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است✔️... به #میوه فروشی🍒 رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز #پسرعمویتان پرداخت کرده است✅...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh