eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 7⃣9⃣1⃣ 🌷 👈 ❤️🕊 💠 پیگیـر بــود ... 🔹محسن خاصے براے شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمی‌خواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمی‌رفت... 🔸روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود کہ بروم؟» گفتم: «محسن،‌ یڪ جای ڪارِت دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: راضی نیست!» 🔹من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمی‌رود. ولے با مادرش کہ صحبت ڪردیم، می‌گوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای افتاده و‌ گریه شدید ڪرده که از پاهای ایشان می‌شده است. 🔸به مـادر ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم می‌گوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است: «نه، من می‌روم؛ ولی می‌شوم مادر.» ✍ راوی : جناب حمید خلیلی ( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی ) 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
 9⃣4⃣5⃣ 🌷 🔰 شده بود قول و قرار گذاشته بودیم که امسال موکبی راه بندازیم که خادم هاش بچه های باشند. 🔰سید هادی پیگیر کارها بود و بهم گفت سجاد پایه ای⁉️ گفتم بسم الله مشکلاتی جلوی راه بود که نمیشد این حرکت انجام بشه 🔰روز محمد رو دیدم کشیدمش کنار گفتم حاجی چیکار میکنی کارهارو پیگیری کن راه بندازیم دیگه ...چرا چند روزه دیگه از تب و تاب کار خبری نیست🚫 🔰با همون همیشگیش یه درسی داد بهم گفت مگه شماها بسیجی نیستین مگه خط ها رو بتون ندادم که با کیا باید ببندید منتظر منی⁉️ 🔰تو و پاشید برید تهران دنبال کارها دیگه چیه دست به دست هم میکنید منتظر نمیمونه خودتون بسم الله بگید. . 🔰شد و شد سید هادی پیگیر شد و ما رفتیم یک ماه قبل برای ساخت و ساز موکب ها ... 🔰محمد جان پارسال نشد خادم ها رو ببریم گرچه سخته ولی قول میدم امسال موکب رو بزنیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مادر_شهید 🌷 ⚜نسبت به پدر و مادرش بسیار #مهربان بود. در موقع بیماری مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد که او را مداوا کند. وقتی وضع #مادرش را برایم بازگو کرد، به آقای دکتر ملک‌زاده پیغام دادم که به مادر #احمدکاظمی رسیدگی کنید. ⚜رییس دفتر ما وقتی که #پیگیری ما را به آقای احمد کاظمی گفته بود بغض گلوی احمد را گرفته بود😢 به روایت محسن رضایی #شهید_احمد_کاظمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊 🔰از اونجایی که ارزش خیلی زیادی برای قائل بود و در منطقه‌ی بلوچستان🗺 به دنبال گمشده‌ش () می‌گشت، مرخصی می‌گرفت. 🔰یادم هست که این ایام دیگه دل تو دلش نبود💗 همه‌ی ها و هماهنگی هارو انجام میداد برای شرکت در پیاده روی👣 سالار شهیدان حضرت (ع) 🔰از اونجایی که خدمت به اهمیــ💥ـت بسیار بالایی براش داشت، مرخصی هاش رو به صورتی تنظیم میکرد📆 که وقتِ برداشتِ (کشاورزی) باشه و به قول معروف یک تیر دو نشان بشه؛ هم دیدار و هم حال پدر و مادر باشه. 🔰این نحوه‌ی تنظیم برای ایام اربعین حسینی طوری بود که، اولاً به دیدار خانواده اومده باشه👌 و با دوستان هم محله‌ای به مشرف بشن😍 که حق رفاقت👥 راهم ادا کرده باشه. راوی: دوست شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ ❣مسئله‌ای من را درگیر کرده بود، مدام در ذهنم بالا و پایین می‌کردم که چطور آن را مطرح کنم، دلم را به دریا زدم و پرسیدم: ببخشید این سوال را میپرسم، من مورد پسند شما هست یا نه؟ ❣پیش خودم فکر می‌کردم نکند حمید بخاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف‌ها بوده به من آمده است، جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد: نمی‌دونم چی باعث شده همچین سوالی بپرسین، اگر مورد پسند نبودین که نمی‌اومدم اینجا و اونقدر نمی‌کردم. ❣از ساعت پنج تا شش و نیم صبحت کردیم، هنوز نمکدان بین دست‌های حمید می‌چرخید، صحبت‌ها تمام شده بود، حمید وقتی می‌خواست از اتاق بیرون برود به من کرد، گفتم: نه شما بفرمایین، حمید گفت: حتما میخواین فکر کنین، پس اجازه بدین آخرین حدیث رو هم بگم، یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته. ❣بین صحبت‌هایمان چندین بار از و روایت استفاده کرده بود، هر چیزی می‌گفت یا قال امام صادق(ع) بود یا قال امام باقر (ع). با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد و حمید زودتر از من اتاق را ترک کرد. ❣آن روز نمی‌دانستم مرام حمید همین است 《می‌آید، نیامده می‌گیرد و بعد هم خیلی می‌رود》 ❣حالا همه آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود، من ماندم و یک دنیا رویاهایی که از بچگی با آن‌ها زندگی کرده بودم و حس می‌کردم از این لحظه روزهای پرفراز و نشیبی باید در انتظار من باشد، یک تازه که به حسی تبدیل خواهد شد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh