🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا ⭕️خبردار شد که دوستش نیازمند پولِ رفت و تموم #پسانداز هفت سالهی خودش رو #بخشید بهش
#برانکاردی که تمیز کرده بودم را گذاشتم کنار، #بسیجی خوش رویی آمد پیشم، احوال پرسی کرد. سر درد دلم بازشد.
گفتم: «پسرم! من اومدم این جا بجنگم میگن تو #پیری،ضعیفی، بمون عقب، تدارکات،امداد..این فرمانده ها منو گذاشتن #سرِکار»
#کمکم کرد تا کارم زودترتمام بشود. وقتی میرفت دست کشید روی شانه هایم، گفت:«پدرجان کاربرای #خدا خط مقدم وعقب نداره» #خندید و رفت.
بعدی که آمد گفت: «حاج #حسین_خرازی چی کارت داشت؟
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تــو #هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود
5⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مدافع_حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊❤️
💠شهدا با معرفت هستند
🍃🌹حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم #خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر #معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی #عاشقش شده بودند.
🍃🌹يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى #ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى #بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را #تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه رو بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد.
🍃🌹وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من #گراى او را پيدا کردم.
🍃🌹بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به #کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه #کنارم حسش مىکنم.
🍃🌷🍃🌷
🍃🌹 این #شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر. بعد به من می گفت بشورم و میذاشت کنار تا محرم سال بعد.
🍃🌹محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم. گفت: می خوام همینطورى نگه دارم. منم #قسم داد که یه وقت نشورم.
و همونطور گذاشتم کنار تا اینکه روز رفتنش #شالشو از من خواست و با خودش برد .
🍃🌹نمی دونم چى تو دلش می گذشت. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز #وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند .
ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر #خاک شد.
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷🍃 ✔️در #ازدواج بسیار سختگیر بود؛ خواهرش، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد که #ه
#خاطرات_ماندگار
🔸یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم #نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود😍 ما حتی نمازصبح را هم #جماعت می خواندیم، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم🙁 و گله میکردم.
🔹وقتی #مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد💔 می گرفت، سردرد می گرفتم ولی وقتی میدیدمش #خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت: "فکر کنم مریضی هایت #احساسی هست"
🔸زمانی که #محمدهادی فرزندم بدنیا آمد، مهدی #غسل_شهادت انجام داد، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت🌷 بغل بگیرم💞
🔹لحظه ای که #صدای محمدهادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر(عج) کردم، دعا برای #شهادت آقا مهدی بود☺️ نمی دانم چرا آن دعا را کردم❗️ مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی #کمکم می کرد، مثل پروانه دورم می چرخید💫
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیر_سامرا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #یک_خاطره📝 قبل #شهادت خودش همیشه می گفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه (تو که از خاک مزارم گذری نو
🌱تو منطقه #خانطومان سجاد رو با تیر زدند... 💥
وقتی بهش رسیدیم خون 💔زیادی ازش رفته بود
به سختی گفت: #کمکم کنید روی زانوهام بشینم...
🍂بهش گفتم: برا چی ⁉️خون زیادی ازت رفته....
گفت: آخه #ارباب اومده، می خوام بهش سلام بدم....
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله
#شهید_سجاد_عفتی🌾
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌻" حجاب " یادگار #حضرت زهراست🥀 ایمان زن وقتی کامل میشود کـه #حجابش راکامل رعـایت کند...✔️ #شهید_اب
🍄شک #ندارم که زنده ای!💞
وقتی از تو معجزه ای میبینم،
یا وقتی به تو #متوسل میشوم،
🍄و تو #کمکم میکنی؛
یعنی #زنده_ای.
آری!شهدا زنده اند..
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍄شک #ندارم که زنده ای!💞
وقتی از تو معجزه ای میبینم،
یا وقتی به تو #متوسل میشوم،
🍄و تو #کمکم میکنی؛
یعنی #زنده_ای.
آری!شهدا زنده اند..
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh