🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣2⃣به یاد #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#شهید_مدافع_حرم
☘🌷☘🌷
💠راوی: مادر شهید
🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.🙁
🔸صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
🌷☘🌷☘
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 🎋
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».😍😞
🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🕊 تبرک شده است»😍😐
🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».😣
🔸نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....😢😍
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شما هم دعوتید (جشن تولد داداش حسن) یادبود شهید مدافع حرم #حس
3⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🕊❤️
#اولین_شهید_مدافع_حرم_مشهد
☘🌷☘🌷
💠راوی: مادر شهید
🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.🙁
🔸صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 🎋
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».😍😞
🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🕊 تبرک شده است»😍😐
🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».😣
🔸نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....😢😍
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپی از #شوخیهای شهیدان مدافع حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷 و #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#حتما_ببینید👌😂
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹 #شهید_حسن_قاسمے_دانا🕊 🌷بہ مـ🏍ـوتور تریلش و اسلـ🔫ـحه ش خیلی وابستہ بود قبل ازشهادتش، موتورش واسلحه
#خَلاص شدن
هنــر #خالِص شدن می خواهد
و تــو
#هنرمندی اے شَهیــد
یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود را خلاص کنم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷
#اولین_شهید_مدافع_حرم_مشهد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تــو #هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود
5⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مدافع_حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊❤️
💠شهدا با معرفت هستند
🍃🌹حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم #خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر #معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی #عاشقش شده بودند.
🍃🌹يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى #ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى #بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را #تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه رو بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد.
🍃🌹وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من #گراى او را پيدا کردم.
🍃🌹بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به #کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه #کنارم حسش مىکنم.
🍃🌷🍃🌷
🍃🌹 این #شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر. بعد به من می گفت بشورم و میذاشت کنار تا محرم سال بعد.
🍃🌹محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم. گفت: می خوام همینطورى نگه دارم. منم #قسم داد که یه وقت نشورم.
و همونطور گذاشتم کنار تا اینکه روز رفتنش #شالشو از من خواست و با خودش برد .
🍃🌹نمی دونم چى تو دلش می گذشت. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز #وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند .
ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر #خاک شد.
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تــو #هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود
خاطره شهید صدرزاده از #شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#بخوانید👇👇
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خاطره شهید صدرزاده از #شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷 #بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
شهیدمدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹
💠هنوز وقتش نشده
🍃🌹تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور، حسن #غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند.
🍃🌹ما هر وقت میخواستیم #شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم.
چراغ موتورش #روشن میرفت.
چند بار گفتم چراغ موتور رو #خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند.
🍃🌹خندید.من #عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند .
دوباره خندید. و گفت:«مگر خاطرات #شهید_کاوه رو نخوندی.
که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و #تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد
نیروهاش میگفتن. فرمانده بیا پایین. تیر میخوری .
🍃🌹در جواب میگفت. اون تیری که #قسمت من باشه هنوز وقتش نشده «حسن میخندید و میگفت #نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه.
هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد. و بعد چه خوب به #شهادت رسید .
راوی:(شهیدمصطفی صدرزاده)
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا
🍃🌹بچه ی مشهد ...
فرزند دوم خانواده بود،
متولد شهریور ٦۳ ...
شوخ و مهربان و ... در #نانوایی پدرش کار میکرد ...
🍃🌹دوستانش میگفتند:
حدود چند ماه تلاش کرده بود تا مسئولان لشکر #فاطمیون (که مخصوص رزمندگان افغانی است) قبول کنند و اعزامش کنند ...
🍃🌹همان روزهای اول،
او را مسئول تک تیراندازها کردند ...
#شهید_صدرزاده (دوستش) میگفت:
خیلی برای بچه هایش کار میکرد،
مثل #مـادر بود برایشان،
صبح تا شب #خدمت میکرد به بچهها ....
🍃🌹فرودین ۹۳ اعزام شدبه سوریه (حلب) و ۲۲ روز بعد هم ...
#داوطلب شدند ساختمان ۳ را که
سقوط کرده بود، پاکسازی و آزاد کنند...
حسن و مصطفی (شهید صدرزاده)
و ٦ نیروی داوطلب ... شدند ۸ نفر ...
🍃🌹حسن گفت : ۸ نفریم،
اسم عملیات هم باشد #امام_رضا (ع) ...
همه با فریاد یاعلیبنموسیالرضا (علیهالسلام) ریختند داخل ساختمان و #پاکسازی را شروع کردند
🍃🌹دشمن با زبان #عربی میپرسید
شما که هستید ؟؟
حسن فریاد می زد:
#نحن_شیعه_علی_بنابی_طالب (علیه السلام) ... نحن ابناء فاطمه الزهراء (سلام الله علیها) ...
🍃🌹خیلی #شجاعانه جنگید و ...
وقتی رفت تا نارنجکها را بیندازد سمت دشمن، #تیر خورد ...
فردایش هم دربیمارستان پرکشید ...🕊️ و زنـده شد ...
🌷وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا
فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا
بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ...🌷
#شهیدمدافعحرم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تــو #هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود
هر که از
روی #ارادت
پا نهـد در راہ عشق ❤️
عالمـ🌷ـی پیش آیدش
ڪز هـر #دوعالم بگذرد . . .
#پاسـدار_مدافع_حرم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر که از روی #ارادت پا نهـد در راہ عشق ❤️ عالمـ🌷ـی پیش آیدش ڪز هـر #دوعالم بگذرد . . . #پاسـدار_م
4⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
⚜سهشنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت🎒 که هر وقت میخواست برود سفر از آن استفاده میکرد. آن سال از من خواسته بود که #شال_عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانهاش بود را نشویَم.
⚜آن را همانطور همراه با چفیه در ساکش💼 گذاشت. دو دست #لباس هم بیشتر از من نخواست❌ برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، میدانستم که دارد به #جنگ میرود.
⚜سرش را انداخت پایین و از در خارج شد🚪 دیگر نتوانستم تحمل کنم یکباره به او گفتم: #بایست تا با هم خداحافظی کنیم. دستش را گذاشت روی در و نگاهی #عمیق به من کرد.
⚜دویدم به سمتش آینه #قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین🚗 رفت. وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با #تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم. برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد🚫
⚜دستهایم را گذاشت روی #صورتش
و بعد روی سینهاش کشید و عقب رفت.
اتفاقا همرزمش بعد از #شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با #مادرت خداحافظی کردی⁉️ که جواب داده است: #نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود😔
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر که از روی #ارادت پا نهـد در راہ عشق ❤️ عالمـ🌷ـی پیش آیدش ڪز هـر #دوعالم بگذرد . . . #پاسـدار_م
🍂🌼🍂🌼🍂🌼
نبودنت💕 را
با ساعت شنے⌛️
اندازه گرفته ام
یک #صحـــــرا گذشته است ...
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تمام شهر بوے #عطــر_بهــار گرفته و تــمام من بوے تــو..! روز شهادتت ای برادر شهیدم منتظرم دستم را
9⃣7⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم مشهد شد
🌷حسن سال 91 #دانشگاه قبول شد.
همان سال مغازه ی #نانوایی ساخته و افتتاح شد
در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد،
دانشگاه #نرفت و درنانوایی مشغول شد...
🌷اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج #گرما بود.
اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت.
🌷اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن #روزه بودن و حسن که #پای_تنور خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت؛
میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره.
🌷هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از #خشکی زیاد، باز نمیشد
حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد
و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه
🌷هر شب لحظه افطار از شدت #عطش، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود
این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد.
🌷بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده😊
بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره!
با خنده می گفت اشکال نداره #برکت ماه مبارکه😊
اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
روحش شاد و یادش گرامی باد
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹 #شهید_حسن_قاسمے_دانا🕊 🌷بہ مـ🏍ـوتور تریلش و اسلـ🔫ـحه ش خیلی وابستہ بود قبل ازشهادتش، موتورش واسلحه
✍ #خاطره_شهدا
🌷آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم #دشمن پشت دیوار اتاق است.
🌷فاصله ما تنها یک دیوار 30، 40 سانتی متری بود. تکفیری ها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی #وحشت_زده و خشن گفتند: «مین؟ مین؟» به زبان عربی یعنی (تو کی هستی؟) می خواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه؟
🌷حسن ضامن نارنجک را کشید و آن را داخل حفره دیوار پرت کرد و گفت: «شیعه علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (ع)» نارنجک با صدایی بلند منفجر شد. #ناله تکفیری ها به گوش می رسید.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپی از #شوخیهای شهیدان مدافع حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷 و #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#حتما_ببینید👌😂😂
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹 #شهید_حسن_قاسمے_دانا🕊 🌷بہ مـ🏍ـوتور تریلش و اسلـ🔫ـحه ش خیلی وابستہ بود قبل ازشهادتش، موتورش واسلحه
#غریبـانه رفتی
و من!
ملتمسانه🙏 می گویم:
#مدد کن
تا طی کنــ👣ـم
این راهِ ناهمـوار⛰ را ...
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#غریبـانه رفتی و من! ملتمسانه🙏 می گویم: #مدد کن تا طی کنــ👣ـم این راهِ ناهمـوار⛰ را ... #شهید_حسن
2⃣3⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نگاه به نامحرم
🔰تو شهر #حلب دو تاى سوار موتور🏍 میرفتیم. دیدم #حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین(على علیه السلام) رو میخوند من👤 ترکش نشسته بودم.
🔰ترسیدم😨 فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه👀 گفتم #داداش مواظب باش تصادف💥 میکنیم. ولى #توجه_نکرد
🔰همینطور که #میخوند. با ناراحتى گفتم، سر تو بیار بالا😒 خیلى #خطرناکه. باز هم به حرفم توجه نکرد❌ داشتم #عصبانى میشدم. که با جدیت گفت:
🔰چه کارم دارى #نمیخوام سرمو بیارم بالا. یک لحظه توجه⚡️ کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى #بى_حجاب، میترسید چشمش بیوفته به #نامحرم.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
و تاریخ تکرار میشود...
روزگاری که پدر جای پسر میایستاد
رفت و اکنون بچهها جای پدر میایستند
عاشقان ،پا پس کشیدن نیست در قاموسشان
مرد میداناند و حتی بیسپر میایستند.
✍عکس نوشت:
تصویر بالا، مراسم تشییع #شهید_عباس_ورامینی در اوایل آذر ۱۳۶۲ در #بهشت_زهرای_تهران.
#میثم فرزند #حاج_عباس در آغوش #حاج_همت
تصویر پایین :
#محمّد_علی فرزند #شهید_صدرزاده در آغوش #شهید_مرتضی_عطایی بر سر مزار #شهید_حسن_قاسمی_دانا
#دفاع_همچنان_باقیست
#شهدائنا_مع_الحسين
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣3⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠نگاه به نامحرم 🔰تو شهر #حلب دو تاى سوار موتور🏍 میرفتیم. دیدم #حسن سرش پای
#حسن_جان...♥️
من از زبان همه حـرف
مـیزنـم بـا تــ🌷ــو
#زمینمان شده ویران،
از آسمان🕊 چه خبر؟
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حسن_جان...♥️ من از زبان همه حـرف مـیزنـم بـا تــ🌷ــو #زمینمان شده ویران، از آسمان🕊 چه خبر؟ #شهید
هر که از
روی #ارادت
پا نهـد در راہ عشق ❤️
عالمـ🌷ـی پیش آیدش
ڪز هـر #دوعالم بگذرد . . .
#پاسـدار_مدافع_حرم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هر که از روی #ارادت پا نهـد در راہ عشق ❤️ عالمـ🌷ـی پیش آیدش ڪز هـر #دوعالم بگذرد . . . #پاسـدار_م
2⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
⚜سهشنبه بود، ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت🎒 که هر وقت میخواست برود سفر از آن استفاده میکرد. آن سال از من خواسته بود که شال عزایی🏴 که دو ماه #محرم و صفر روی شانهاش بود را نشویَم.
⚜آن را همانطور همراه با چفیه در ساکش💼 گذاشت. دو دست #لباس هم بیشتر از من نخواست❌ برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، میدانستم که دارد به #جنگ میرود.
⚜سرش را انداخت پایین و از در خارج شد🚪 دیگر نتوانستم تحمل کنم یکباره به او گفتم: #بایست تا با هم خداحافظی کنیم. دستش را گذاشت روی در و نگاهی #عمیق به من کرد.
⚜دویدم به سمتش آینه #قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین🚗 رفت. وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با #تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم. برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد🚫
⚜دستهایم را گذاشت روی #صورتش
و بعد روی سینهاش کشید و عقب رفت.
اتفاقا همرزمش بعد از #شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با #مادرت خداحافظی کردی⁉️ که جواب داده است: #نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود😔
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃میگویند برات #کربلا اگر میخواهی، دخیل به #پنجره_فولاد امام رضا(ع) ببند. عجیب تمامِ کربلاییها نمک گیرِ معرفتِ حضرت سلطان هستند
نمونه اش حسن!
🍃متولد یک روزِ گرم شهریور در #مشهد، در همسایگی امامِ رئوف...دومین پسر خانواده شش نفره قاسمی دانا و عجیب برای مادر، این پسر با بقیه فرق داشت♡
🍃معرفتش، اولین جرقه تمام رفاقت هایش بود...اصلا هرکه به او جذب میشد، مریدِ خون گرمی و معرفتِ بی حسابش بود. مریدِ علی (ع) و آلِ علی بود...سَنَدَش؟ پیرهن سیاهی که به نشانه عزا، تمام #محرم و صفر، همسفرِ روضه ها و هیئت هایش بود.
🍃اینبار به جای کربلا؛ براتِ #سوریه را از حضرت سلطان گرفت. عازمِ شهرِ عشق شد...ارادتش به خاندانِ عصمت، گلوگیرِ آسایش و آرامشِ دنیایی اش بود و اصلا حسن مردِ ماندن نبود...
همیشه از خدا میخواست مرگِ با عزتی داشته باشد و چه عزتی بالاتر از شهادت؟؟❤️
🍃شوق به #شهادت در چشمانش شعله میکشید و کیست که بتواند پرستویِ عاشقِ پرواز را از بال و پر بیندازد جُز معشوقی که سرش را به دامن گیرد؟!
🍃صبح ولادتِ مولایش #علی (ع) غسل شهادت کرد. مدح مولایش را خواند و بال و پر گشود. چون شیر به میدان زد. پرواز نزدیک بود و حسن هر لحظه بیشتر از زمین کنده میشد...😞
🍃در ۱۹ اردیبهشت، در سرزمینِ #حلب، با گروهی هشت نفره در عملیاتی که نامِ امام رضا(ع) بر رویش میدرخشید به آسمان پرواز کرد.
🍃حسن با معرفت بود. هنوز هم هست. #مادر دلتنگش میشود و او مرهَم به این دلتنگی. مادر حسن را در گوشه و کنار خانه حس میکند، مادر است و عطر حضورش را لمس میکند، مادر است و دلخوش که عاقبتِ دردانه اش، ختم به خیر و عزت شده است🌺
🍃حال حسن آسمان نشین است. به همان اندازه با معرفت. و همچون آقایش حسن(ع) با کرامت، گره ها باز میکند...
با حسن ها کارها دشوار نیست💚
#یا_حسن
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🍂به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حسن_قاسمی_دانا
📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳.حلب
🥀مزار شهید : خواجه ربیع مشهد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند.
ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم چراغ موتورش روشن میرفت!
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند.
خندید.
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و شهید مصطفى میگفت:
حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
راوی: شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده 💚
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh