5⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی
🔹زمان شهادت: 1394/08/16
🔸مکان شهادت: سوریه ؛ حلب
🔹به روایت همرزمش
🔰محمد حسین #عاشق بود،واقعا غیر از این چیزی نمی تونم در موردش بگم.چون کارهایی که انجام می داد رو جز با #منطق عشق نمیشه توجیه کرد🚫همیشه وقتی همه ی ما کم می آوردیم اون #آماده بود✊
🔰خیلی از شبها🌙 که بعضی از یگان ها آمادگی #عملیات کردن نداشتند محمد حسین و یگان تحت امرش #داوطلب می شدند و نمی گذاشتند کار روی زمین بمونه❌.خیلی وقتها چندین شب پشت سر هم #مردشماره_یک عملیات ها بود✌️.
🔰علاقه عجیبی به #خانم و کودک نوزادش👶 داشت،واقعا وقتی با بچه اش بازی می کرد من حسودیم می شد از اینکه انقدر #ذوق بچه اش رو داره.قبل از #شهادتش حدود دو ماهی می شد که خانواده اش رو ندیده بود😔
🔰به زور و با #التماس از خط کشیدمش عقب و گفتم برو خانوادت رو ببین،اول چیزی نمی گفت🚫،ولی بعد از اصرار زیاد من گفت: حاجی من دیگه از خانواده ام دل کندم💕، #نمیخوام دوباره وابستشون💞 بشم.
🔰واقعا هم از دنیـ🌍ـا و همه تعلقاتش دل کنده بود، #آخرین دفعه ای بود که دیدمش،بعد از اون رفت و #دیگه_برنگشت😔.
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2⃣3⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نگاه به نامحرم
🔰تو شهر #حلب دو تاى سوار موتور🏍 میرفتیم. دیدم #حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین(على علیه السلام) رو میخوند من👤 ترکش نشسته بودم.
🔰ترسیدم😨 فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه👀 گفتم #داداش مواظب باش تصادف💥 میکنیم. ولى #توجه_نکرد
🔰همینطور که #میخوند. با ناراحتى گفتم، سر تو بیار بالا😒 خیلى #خطرناکه. باز هم به حرفم توجه نکرد❌ داشتم #عصبانى میشدم. که با جدیت گفت:
🔰چه کارم دارى #نمیخوام سرمو بیارم بالا. یک لحظه توجه⚡️ کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى #بى_حجاب، میترسید چشمش بیوفته به #نامحرم.
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh