🌷 #طنز_جبهه 7⃣9⃣
💠پسر فداکار😂
🔸موقع #خواب بود كه یكى از بچه ها سراسیمه آمد تو #چادر و رو به دیگران گفت:
«بچه ها امشب #رزم_شب اشكى داریم. آماده بخوابید!»
🔹همه به هول و ولا افتادند و #پوتین به پا و لباس ها كامل سر به #بالین گذاشتند.
فقط حسین از این جریان خبر نداشت. چون از ساعتى پیش او به دست بوسى هفت پادشاه(خواب)رفته بود!
🔸نصفه نیمه هاى #شب بود كه ناگهان صداى گلوله و انفجار و برپا، برپا بلند شد.
بچه هاى آن #چادر كه آماده بودند مثل #قرقى دویدند بیرون و جلوى محوطه به صف شدند.
🔹خوشحال كه آماده بوده اند.
اما یك هو چشمشان افتاد به پاهاى شان. هیچ كدام جز حسین #پوتین به پا نداشتند!
#فرمانده رسید. با تعجب دید كه فقط یك نفر پوتین دارد. بچه ها كُپ كردند و حرفى نزدند.
🔸فرمانده گفت:
«مگر صدبار نگفتم همیشه #آماده باشید و پوتین هایتان را دم در چادر بگذارید تا تو همچین وضعیتى #گیج نشوید حالا پا به پاى ما پیاده بیایید»
🔹صبح روز بعد همه داشتند پاهایشان را مى مالیدند و #غُر مى زدند كه چطور پوتین ها از پایشان پرواز كرد.
یك هو حسین با ساده دلى گفت:
«پس شما از قصد پوتین به پا خوابیده بودید؟»
🔸همه با #حیرت سربرگرداندند طرفش و گفتیم:
«آره»
مگر خبر نداشتى كه قرار است رزم شب بزنند و ما قرار شد آماده بخوابیم؟
حسین با تعجب گفت:
«نه ، من كه نشنیدم»
🔹داد بچه ها درآمد:
- چى؟
- یعنى تو #خواب بودى آن موقع؟
- ببینم راستى فقط تو پوتین پات بود و به وضعیت ما دچار نشدى؟
- ببینم نكنه...
🔸حسین پس پسكى عقب رفت و گفت:
«راستش من نصفه شب از خواب پریدم. مى خواستم برم بیرون دیدم همه تان با پوتین خوابیده اید. #دلم_سوخت.
گفتم حتما #خسته بوده اید. آرام بندها را باز كردم و پوتین هایتان را درآوردم. بدكارى كردم؟
🔹آه از نهاد بچه ها درآمد و بعد در یك اقدام همه جانبه و هماهنگ با یك #جشن_پتوى مشتى از حسین تشكر كردند!🍂
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
گزیده ای از بیانات امام خامنه ای در دیدار خانواده #شهید_علی_امرایی🌷
#مقام شهید شما خیلی بالاست. از وصیت نامه و دانوشته های این #شهید معلوم است که خودش رو برای رفتن #آماده کرده بود.
#شیدایی و بی قراری برای رفتن به آن طرف در او موج میزد.
در این زمان کم پیدا میشوند جوانانی که اینطور با #شکر و ثنای الهی از اینکه در این راه قرار گرفتند، #وصیت_نامه خود را آغاز کنند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#سیره_شهدا
آخرین باری که به تهران آمده بود #کمتر غذا میخورد.
وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت:
باید این بدن را #آماده کنم.
در شب های #سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید ومیگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی در #خاک بماند.
میگفت:
من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک.
دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
دوست دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد....
#شهیدابراهیم_هادی 🌷
📕 سلام برابراهیم۲
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
5⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی
🔹زمان شهادت: 1394/08/16
🔸مکان شهادت: سوریه ؛ حلب
🔹به روایت همرزمش
🔰محمد حسین #عاشق بود،واقعا غیر از این چیزی نمی تونم در موردش بگم.چون کارهایی که انجام می داد رو جز با #منطق عشق نمیشه توجیه کرد🚫همیشه وقتی همه ی ما کم می آوردیم اون #آماده بود✊
🔰خیلی از شبها🌙 که بعضی از یگان ها آمادگی #عملیات کردن نداشتند محمد حسین و یگان تحت امرش #داوطلب می شدند و نمی گذاشتند کار روی زمین بمونه❌.خیلی وقتها چندین شب پشت سر هم #مردشماره_یک عملیات ها بود✌️.
🔰علاقه عجیبی به #خانم و کودک نوزادش👶 داشت،واقعا وقتی با بچه اش بازی می کرد من حسودیم می شد از اینکه انقدر #ذوق بچه اش رو داره.قبل از #شهادتش حدود دو ماهی می شد که خانواده اش رو ندیده بود😔
🔰به زور و با #التماس از خط کشیدمش عقب و گفتم برو خانوادت رو ببین،اول چیزی نمی گفت🚫،ولی بعد از اصرار زیاد من گفت: حاجی من دیگه از خانواده ام دل کندم💕، #نمیخوام دوباره وابستشون💞 بشم.
🔰واقعا هم از دنیـ🌍ـا و همه تعلقاتش دل کنده بود، #آخرین دفعه ای بود که دیدمش،بعد از اون رفت و #دیگه_برنگشت😔.
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهدا_مواظب_انقلاب_هستند....
🌷همراه چند نفر از عزیزان بسیجی برای دیدار از خانواده شهدای دانش آموز به محل خانه آنها رفتیم. پدر شهید «محمد پی گم کرده» چند سالی است که از دنیا رفته است. مادر شهید با مهربانی و صمیمیت به پیشوازمان آمد. او ما را به خاطرات شهید میهمانی کرد و گفت: پسرم #شهید شده بود و مراسم خاکسپاری او تازه تمام شده بود که یک روز....
🌷كه يك روز زن همسایه آمد پیش من و گفت: محمد دیشب به #خوابم آمد و گفت: به مادرم بگویید آن #امانتی مردم را که پیش من است، باز گرداند. هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ زیرا پسرم نوجوان و مجرد بود؛ مال و منالی هم نداشت که به کسی #بدهکار باشد. روز دوم باز همان زن آمد و همان حکایت را تعریف کرد! به او گفتم: فرزندم محمد که از کسی پول یا چیزی نگرفته است که من پس بدهم. روز سوم باز هم همین اتفاق تکرار شد.
🌷....این بار رفتم جلوی تاقچه، مقابل عکس او ایستادم و گفتم: مادر چه امانتی پیش من داری که من نمی دانم؟ یک مرتبه چشمم به چند #گلوله (کلاشینکف) که محمد از جبهه به عنوان #یادگاری آورده بود؛ افتاد. گفتم: مادر نکند اینها را می گویی. گلوله ها را برداشتم و تحویل برادران #سپاه دادم. شب بعد به خوابم آمد و گفت: «مادر دستت درد نکند راحت شدم؛ #حق_الناس بسیار مهم است حتی اگر یک گلوله باشد!»
🌷از این بیان شیوای مادر شهید به #ذوق آمدم و گفتم: مادر باز تعریف کنید؛ او دو خاطره دیگر تعریف کرد: چند وقتی به خوابم نیامد طوری که #ناراحت شدم و سر قبرش رفتم و گفتم: محمد من حتماً لیاقت مادر شهید بودن را ندارم، چرا به خوابم نمی آیی؟ شب خواب دیدم پسرم محمد آمد و دست مرا گرفت و بالا برد، به ساختمانی بسیار #مجلل و زیبا و با شکوه رسیدیم، گفت: مادر اینجا را برای تو #آماده کرده اند. گفتم: چرا؟ گفت: چون #مادر_شهید هستی.
🌷....در #اغتشاشات انتخابات ریاست جمهوری و #فتنه پس از آن، کمی نگران شدم. با خود می گفتم نکند اتفاقی بیفتد که #خون_شهدا هدر رود. شب پسرم محمد به خوابم آمد دستم را گرفت و به محل با شکوهی برد. مرا از محلی عبور داد که دو طرف آن مردان تنومند و آماده و با احترام نظامی خبردار ایستاده بودند. انگار ما از آنها سان می دیدیم....
🌷گفتم: محمد اینها چه کسانی هستند؟ محمد خندید و گفت: «شهدا، اینجا ایستاده اند تا به شما #اطمینان دهند که #مواظب_انقلاب هستند و نمی گذارند اتفاقی بیفتد.» آری شهدا زنده اند و مواظب این نظام و انقلاب هستند؛ همان گونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «مظهر #قدرت ایران شهدا هستند.»
راوی: رسول قناتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی و دانشکده فنی مرند
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
5⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 #انگشتر
🍃با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید #انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را #آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا #دلبسته باشی.
🍃گفت: «راست میگی ولی این #هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه #حضرت_زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی #مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🍃دو روز #مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این #همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا #همان انگشتر در دست سید بود.
🍃با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش #قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🍃سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم #متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره #واقعه را خواندم و خوابیدم.
🍃نیمه شب بود که برای #نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و #آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با #تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم☺️ و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم👌.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم☺️ و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.✌️
میگفت شما فکر کن #امام_زمان(عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم😔؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده💪که ایشان را خوشحال کند☺️؟
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌴درسوريه به #ابوامير معروف بود. هميشه براي رزم #آماده بود، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات - رسانده بود به خط و عضو #اطلاعات شده بود.
🌴روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فرداے روزی كہ بچههای #گردان_فاتحين نوبت بهنوبت با ايثار و رشادت مثالزدنے خود را فداي عمه سادات مےڪردند، طاقت نياورد و با چند نيروی #سوری به خط زد.
🌴فردای آن روز يكےاز دوستانش به مقر مےآید و سراغش را مے گیرد؛ دوستانش مے گویند: ابوامير #گل_ڪاشت و جاموند.... حالا ابوامیر بہ " شیرخان طومان " معروف است.
#شهید_علی_آقاعبداللهی🌷
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷فرقي نميكند كجا هستي
فرقي نميكند نژادت چيست
يا چند #سال داري...
اگر براي #شهادت #آماده شده باشي
خواهي ديد كه بالهايت
هركجاي اين كره ي
#خاكي كه هستي
تورا به #مقصد ميرساند...
🌷راهِ شهــادت باز است....
چه در ســوريه باشي
چه در پشت #جبهه
و يا حتي در #شهر خودت
اگر گرفتارِ يار شده باشي
شايد #خيابان منتهي به #خانه ات
#مسير مقصدت باشد...
كسي چه ميداند
#اربابت كجا تورا در #آغوش ميكشد...
🌷براي رسيدن به مقصد
در طي مسير #عاشق باش...
براي مقصدت #عاشقانه بجنگ...
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
#شهید_محمدحسین_حدادیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸❣
3⃣6⃣ #قسمت_شصت_وسوم
عاطفه- دیگه بدتر، خواسته با یه تیر دو نشون
بزنه، هم تو رو بدست بیاره هم خدارو😉😌
چشمکی ام چاشنی حرفاش کرد
من - عاطفه جان ول کن این بحث رو، اصلا قضیه اینطور نیست، اون اصلا وقتی از خارج برگشت تازه منو دید، اصلا ول کن
عباس رو😅🙈
باز یاد 🌷عباس 🌷افتاده بودم،
یاد تمام دلتنگیام،
یاد تمام نبودناش،
یاد تمام سهمم که از عباس فقط نداشتنش بود …
نگاهمو به پایین دوختم، درد داشت …😣😔
نداشتن عباس خیلی درد داشت …
عاطفه انگار نگرانی رو تو صورتم دید که دستشو رو دستم گذاشت و گفت:
_انقدر بی تابی نکن براش معصومه😒
نگاهمو بهش دوختم،
عاطفه تنها کسی بود که منو میفهمید،
- سعی کن قوی باشی، این راهی که خودمون خواستیم پس باید #تا_ته_تهش باشیم😊✌️
با بغض گفتم:
_تهش چیه؟! 😢
با صدای لرزون خودم جواب خودمو دادم:
_ #شهادت 😥😢
عاطفه - شهادت یکیشه، ممکنه جانباز بشن، قطع عضو، یا شایدم جاویدالاثر …😊
دلم درد گرفت، جاویدالاثر، یعنی … 😣
یعنی از داشتن پیکرش هم محروم میشدم،
مثل رفیقش حسین که رفت و برنگشت،
وای که چقدر وحشتناک بود،
چقدر دردناک …
قطره ی اشکی خودشو از گوشه ی چشمم روی گونه ام سُر داد😢
دستمو کمی فشار داد و گفت:
_معصومه نباید انقدر زود خودتو ببازی،
به حضرت زینب #اقتدا کن، خودتو برای هر خبری باید #آماده کنی،😒 #صبور باش، تو #رسالتت این نیست که ضعف نشون بدی
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⇐جانباز #قطع_نخاع_گردن که باشی
⇐دوپایت در خاک جبهه جا مانده باشد
⇐ #سرطان هم که داشته باشی
⇐به علت نارسایی کلیه #دیالیزهم که بشوی
⇐ #زخم_بستر هم که داشته باشی
🕊 #هر_روز_شهیدی🕊
و شهدا🌷 غبطه تو را خواهند خورد
و وای بر ما😔 و کسانی که از #تو غافل شدند
⚜خدایا ما را #شرمنده قهرمانانمان نکن😔
✍فقط این شعر:
🍃گر چه این مےرا #دوصد مستی بود
🍂نیست را #سرمایۀ هستی بود
🍃از خمار آن #حذر کن کاین خمار
🍂از سر مستان برون آرد دمار😔
🍃درد و #رنج و غصه را آماده شو
🍂بعد از آن #آمادۀ این باده شو
❣#سیدحسین_آملی بعد از سی و سه سال رو به سینه خوابیدن بر روی تخت، پر کشید...🕊
🌷سیدجان شهادتت مبارک🌷
#یادشهدا_باصلوات🌹
#اللهم_صل_علي_محمدً_وآل_محمد
#وعجل_فرجهم🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰همه چیز را آماده کردم
🔸روزهای قبل از #شهادتش همیشه بعد نماز ظهر حتما #زیارت_عاشورا میخواند و تعقیبات نماز را هم به جا میآورد. یک #آرامش و سکینه خاصی داشت.
🔹به من میگفت همه چیز را #آماده کردم و آمدم وصیت نامهاش را هم آماده کرده بود. #شب_آخر🌙 لحظاتی قبل از شروع عملیات در عقبه منطقه مستقر بودیم و آتش🔥 روشن کردیم.
🔸شهید #مصطفی با همان آرامش همیشگیاش تکیه داد به دیوار و آرامتر😌 از قبل بود. واقعا تا پیش از این هرکسی از حال و هوای #شهادت رزمندگان دفاع مقدس صحبت میکرد گاهی احساس میکردم شعاری است😶 اما من خودم حس می کردم شهید شیخ الاسلامی🌷 بیقرار رفتن است. به دلم افتاده بود که #شهید میشود.
#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
°★°ما اگر #گم گشتهی راهیم
عیب از جاده نیست❌
جاده ها جا میگذارند
آن که را #آماده نیست😔
°★°آب و نان از آن دونان
#آسمان از آنِ ما
این قفس⭕️
سقف نگاه مردم #آزاده نیست
°★°پیش پای دوست #افتاد
اما #سربلند
پیش پا افتاد
اما #پیش_پا افتاده نیست🚫
°★°از #وضو با خون دل
آن «گونه» گل🌷 انداخته
خندهی مستانهی این زخمها
از باده #نیست
°★°ساده از این کوچهها🏘
این #نامها رد میشویم
رد شدن از #معبرخون_شهیدان
#ساده_نیست❌
📝حسین مودب
#شهدای_مدافع_حرم
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
2⃣0⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 آماده خبر شهادت
🔰 #آخرین صحبتی که با هم داشتیـم☎️ ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر🕐 روز سه شنبه، شانزدهم خرداد📆 با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت🌷 رسید.
🔰من از شب قبلش خیلی دلشوره💓 داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم⚡️ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست❌اینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش."
🔰و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند😌 اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش☎️ بودم، که تماس نگرفت📵
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
🔰بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح💔 شده و تیر به دستش خورده💥 اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
🔰به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند📞"
🔰نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم🚫 اما وقتی #امام_جماعت مســجد🕌 محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
🔰سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم❌ ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم😔
#همسرانه
#صبر_زینبی
#شهید_جواد_محمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گزیده ای از بیانات امام خامنه ای در دیدار خانواده #شهید_علی_امرایی🌷
#مقام شهید شما خیلی بالاست. از وصیت نامه و دلنوشته های این #شهید معلوم است که خودش رو برای رفتن #آماده کرده بود.
#شیدایی و بی قراری برای رفتن به آن طرف در او موج میزد.
در این زمان کم پیدا میشوند جوانانی که اینطور با #شکر و ثنای الهی از اینکه در این راه قرار گرفتند، #وصیت_نامه خود را آغاز کنند.
#شهید_علی_امرایی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
°★°ما اگر #گم گشتهی راهیم
عیب از جاده نیست❌
جاده ها جا میگذارند
آن که را #آماده نیست😔
°★°آب و نان از آن دونان
#آسمان از آنِ ما
این قفس⭕️
سقف نگاه مردم #آزاده نیست
°★°پیش پای دوست #افتاد
اما #سربلند
پیش پا افتاد
اما #پیش_پا افتاده نیست🚫
°★°از #وضو با خون دل
آن «گونه» گل🌷 انداخته
خندهی مستانهی این زخمها
از باده #نیست
°★°ساده از این کوچهها🏘
این #نامها رد میشویم
رد شدن از #معبرخون_شهیدان
#ساده_نیست❌
📝حسین مودب
#شهدای_مدافع_حرم
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔘محمودرضا، خیلی به #امام_زمان ارادت داشت. انتظارِ محمود، یه انتظار واقعی بود👌
↽واقعا #دغدغه امام زمانش رو داشت
↽واقعا داشت سعی میکرد #آماده باشه
↽واقعا فرمایشات حضرت آقا و اطاعت از دستوراتشون رو در راستای #ظهور و تمرینی برای ظهور میدید✔️
✍پ ن: امام صادق عليه السلام
💢كسى كه مايل است جزء #ياران حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با #تقوى و اخلاق نيكو توأم گردد.
📚بحارالأنوار، ج 52، ص 140
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کلام_شهید🌷
#خدایا چقـــــدررر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی😍
💥هیهــات!
که نفهمیدم چقــدررر لذت بخش است، انسان #آماده دیدار ربّش♥️ باشـد
#شهید_مهدی_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کلام_شهید🌷
🦋#خدایا چقـــــدررر دوست #داشتنی و پرستیدنی هستی😍
💥هیهــات!
که نفهمیدم #چقــدررر لذت بخش است، انسان #آماده دیدار ربّش♥️ باشـد
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#خاطــره🎞
💭همیشه می گفت #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و #ادامه #تحصیل بده، می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.
🗯محمدرضا می گفت #چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.
💭میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند🥀
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣6⃣#قسمت_شصت_دوم
💢#فقط به خاطر #نمایش نیست....
براى مهیا شدن #مجلس_یزید نیز هست.... به همین دلیل ، #سرها را از کاروان #جدا مى کنند تا #آماده نمایش در مجلس یزید کنند.... #محفربن_ثعلبه که #دستیارشمر در سرپرستى کاروان است، هنگام بردن سرها فریاد مى کشد:
_این محفر ثعلبه است که #لئیمان و #فاجران را خدمت امیرالمؤمنین مى برد.#امام، بى آنکه روى سخنش با محفر باشد، آنچنانکه او بشنود، مى گوید:
_✨مادر محفر عجب فرزند خبیثى زاییده است...
🖤#پیرمردى خمیده با سر و روى سپید، خود را به امام مى رساند و مى گوید:
_خدا را شکر که شما را به #هلاکت رساند و شهرها را از شر مردان شما آسوده کرد و امیرالمؤ منین را بر شما پیروزساخت.#حضرت_سجاد، اگر چه از شدت ضعف ، ناى سخن گفتن ندارد، با #آرامش و #طمانینه مى پرسد:
_✨اى شیخ ! آیا هیچ قرآن 📖خوانده اى؟پیرمرد مى گوید:_آرى، #هماره مى خوانم.امام مى فرماید:_✨این آیه را مى شناسى:
💢'' قل لا اسئلکم علیه اجرا الاالمودة فى القربى(28) از شما اجر و مزدى براى رسالتم نمى طلبم جز مهربانى با خویشانم.''پیر مرد مى گوید: _آرى خوانده ام.امام مى فرماید: _ماییم آن خویشان #پیامبر. این آیه را مى شناسى: و آت ذالقربى حقه ؛(29)حق نزدیکانت را به ایشان بده.پیرمرد مى گوید:
_آرى خوانده ام.امام مى فرماید:_ماییم آن نزدیکان پیامبر.
🖤رنگ پیرمرد آشکارا #دگرگون مى شود و عصا در #دستهایش مى لرزد.
امام مى فرماید:_این آیه را خوانده اى: '' واعلموا انما غنمتم من شى فان االله #خمسه و للرسول ولذى القربى .(30) و بدانید هر آنچه غنیمت گرفتید خمس آن براى خداست و رسولش و ذى القربى.''
پیرمرد مى گوید:_آرى خوانده ام.
امام مى فرماید:_آن ذى القربى ماییم!
پیرمرد #وحشتزده مى پرسد:_شما را به خدا قسم راست مى گویید؟امام مى فرماید:
💢_✨قسم به خدا که راست مى گوییم . این آیه از قرآن را خوانده اى که:
انما یرید االله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.(31)خداوند اراده کرده است که هر بدى را از شما اهل بیت دور گرداند و پاك و پیراسته تان قرار دهد.پیر مرد که اکنون به پهناى صورتش #اشک😢 مى ریزد، مى گوید:
_آرى خوانده ام.امام مى فرماید:
_✨ما همان اهل بیتیم که خداوند، پاك و مطهرمان گردانیده است. پیرمرد که شانه هایش از هق هق گریه مى لرزد، مى گوید:
🖤_شما را به خدا اهل بیت پیامبر شمایید؟!امام مى فرماید:_قسم به خدا و قسم به #حقانیت جد ما رسول خدا که ماییم آن اهل بیت و نزدیکان و خویشان.
پیرمرد، #دستار از سر مى اندازد، سر به آسمان 🌫بلند مى کند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
•••❀•••
#خاطرات_شهدا♥️
همیشه می گفت 🗣 #سرباز_امام_زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده،📚
می گفت من صدای هل من ناصر💪 #امام_حسین(ع) را الان می شنوم.
حرف های #عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.🤔
محمدرضا می گفت چون #حضرت_آقـا فرمودند ما به#سوریه کمک می کنیم و هیچ #قیدی نیاوردند که چطور کمک میکنیم😔، من به عنوان #پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و #تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.👌
میگفت شما فکر کن #امام_زمان (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه😳 من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛😔
امام زمان (عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان سرباز و #آماده که ایشان را خوشحال کند؟
💪
#شهیدمحمدرضادهقان✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh