eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣7⃣1⃣ 🌷 .... 🌷در منطقه ، پيكر شهيدى اول ميدانِ مين روى زمين بود. اطرافش مملو از بود. 🌷 مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را مى كند. حرارتى كه در نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد. 🌷خوب كه نگاه كردم، ديدم آثار به خوبى بر روى اين شهيد پيداست. در همان اول فهميدم كه چه شده .... 🌷او نوجوانى تخريب چى بوده كه عمليات در حال باز كردن بوده است تا گردان از آنجا رد شود. ولى مين منورى جلويش شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن، منطقه را نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣2⃣3⃣ 🌷 ✍به قلم خواهر بزرگوار 🌹 🔰چند ماهی از آقا رسول و آقا محمودرضا می گذشت.من در حد دو شهید🌷 آشنایی داشتم، غافل از اینکه محمد، سخت به تکاپو افتاده برای شناختن این دو شهید 👥و بعدها متوجه شدم سخت دلبسته ی💞 هر دو شده. 🔰یه روز یادمه شروع کرد به توضیح دادن راجع به آقا محمودرضا بیضایی:📜 اسمش محمودرضاست اما اسم نظامیش . اهل تبریز؛ یه دختر داره مثل فرشته ها، اسمش . 🔰می دونستی بعد از چند ماه اولین کسی که روز چراغ های💡 حرم عمه ی سادات (س) رو کرده، آقا محمودرضا بوده؟😍 🔰چنان با هیجان 😃و با حوصله از می گفت که اگر خبر نداشتم، فکر می کردم حتما باهاش آشنا بوده! 🔰آخرش گفت: ببین! من برادر شهید بیضایی رو دارم، می تونی ازش اطلاعات بگیری! من مات مونده بودم😦! بگیرم برای چی؟!! 🔰گفت: چی میشه صفحه ی اینستای خودتو بزنی به نامش؟ من رو معرفی می کنم توی اینستا📱، تو هم آقا محمودرضا ؛و شروع کرد از غربت این دو شهید👥 گفتن... 🔰راست می گفت. با این که ماه ها از این دو عزیز می گذشت، اما کمتر کسی ازشون اطلاعات داشت.حتی یادمه یه روز ناراحت😔 اومد و گفت:امروز رفته بودم بهشت زهرا (س) 🔰 یه بنر زده بودن برای ؛ دو طرف بنر دو تا عکس متفاوت از آقا محمودرضا بود. زیر یکی نوشته بود محمودرضا ؛ زیر یکی نوشته بود حسین ! 🔰مردم حتی انقدر نمی دونن که این دو نفر یکی اند✔️!!! خلاصه خودش شروع به کار کرد. اسم صفحه ی منم عوض کرد📱؛ صفحه شد به نام 🔰اوایل خودش صفحه رو اداره می کرد، تا بعدها که داد دست من. حدود روز از گذشته بود که به خودم اومدم و دیدم صاحب پیج آقا رسول و آقا محمودرضا به رفقای شهیدش رسیده🕊... 🔰حالا دیگه لازم بود آقا محمودرضا رو توی اینستا به همه معرفی کنم... کجای کار ما می لنگه😔؟! چرا محمدرضا با معرفی و شناسایی آقا رسول، به وصال رسید و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم؟! 🔰همیشه یاد کوثر خانم بود. می گفت: آقا محمودرضا یه ی کوچولو داره... چقدر گاهی دلتنگ 💔بود برای زیارت آقا محمودرضا. اما دستش نمی رسید. 🔰محمدرضا دست دراز کرد و دست های آقا رسول و حسین آقای نصرتی رو گرفت👌...گاهی فکر می کنم نفر بعدی که دستش برسه به دستهای کیه؟ این زنجیره⛓ ادامه داره؟! شادی ارواح طیبه شهدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
☄💦☄💦☄💦☄💦 🌿سیاهی شب🌚 همه جا را گرفته بود... بچه ها آرام و بی صدا 🔇پشت سر هم به ترتیب وارد می شدند. 🌿هرکس گوشه ای از را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها🎆 سطح آب را می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های💥 سرگردان به گوش می رسید . 🌿سی  متر به ساحل یکی از نیروها تکان خورد. خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش👥 با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش👂 چیزی زمزمه کرد. 🌿اشک از چشمان جوان سرازیر شد😭، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید😨 شد. 🌿از مرد پرسیدم:  «چی بهش گفتی؟» با گفت: «گفتم ♨️نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو میره، اون وقت می دونی جون چند نفر... نباید لو بره» 🌿تمام بدنم می لرزید😖، در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت. 📚مجله طراوت/ شماره 22 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم🌼🍃 #عطر_نرگس در هوا سر میکشد قلب #عاشق سوی او پرمیکشد #روشن از رویش بگردد این جهان انتظار #مَهدی صاحب زمان 🌾اللهم عجل لولیک الفرج🌾 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣4⃣ 🌷 شهیدمدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹 💠هنوز وقتش نشده 🍃🌹تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور، حسن و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند. 🍃🌹ما هر وقت میخواستیم به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم. چراغ موتورش میرفت. چند بار گفتم چراغ موتور رو کن امکان داره قناص ها بزنند. 🍃🌹خندید.من شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند .  دوباره خندید. و گفت:«مگر خاطرات  رو نخوندی.  که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و های رسام از بین پاهاش رد میشد  نیروهاش میگفتن. فرمانده بیا پایین. تیر میخوری . 🍃🌹در جواب میگفت. اون تیری که من باشه هنوز وقتش نشده «حسن میخندید و میگفت نباش اون تیری که قسمت من باشه.  هنوز وقتش نشده.  و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد. و بعد چه خوب به  رسید . راوی:(شهیدمصطفی صدرزاده) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ اے ڪه #روشن شود از نـور تو هر #صبح جهان #روشنـــاے دل من حضرتـــ خورشـید #سلام #اللﮩم_عجل_لولیڪ_الفـرجـ🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
⚜یافتن کجا و بافتن کجا 💢و اما شما عزیزان ! شما بر بال سپیده🕊 کدام ملک نشستید که بی امان و شتابان به سوی شتافتید⁉️ شما در هایتان با خدا چه گفتید که معبود این گونه زود پذیرفت تان؟ 💢شما خدایتان را با دیده بصیرت چگونه دیدید که عاشقشـ❤️ شدید، عاشقتان شد و به حضور پذیرفت تان⁉️ 💢پاسخم را بدهید، تو را به خدا بگویید، نگذارید که سوال هایم بی جواب بماند😔. البته! البته که جوابها است. می دانم چه گفتید، می دانم چه ✓خواندید، ✓چه دیدید، ✓کجا رفتید، ✓در کجا هستید! 💢شما همگی رفتید و ما را نبود😭، عاشق کجا و کجا! یافتن کجا و یافتن کجا! ✍از دست نوشته های 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨ارادت شهدا به ائمه اطهار✨ 🔸ارادت به حضرت .طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس زياد مي‌گرفت. چند تا و هم به نام و ياد بي‌بي . 🔹توي مجالس روضه، هر بار كه از مصيبت‌هاي مي‌شد، قطرات پهناي را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔸خدا رحمت كند را، همراه حاجي بود. براي صحبت‌هاي سردار، هميشه يك همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از هواپيما، همان واكمن را كرده بود و چند جمله به و خودشان گفته بود.  🔹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: بفرست. همه صلوات مي‌فرستند.  🔸در آن نوار، آخرين كه از و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « .فاطمه.زهرا » است. 🌷  🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✨✨🌸✨✨🌸🌸✨✨🌸✨✨ 🌾اولین روز عملیات #خیبر بود، از قسمت جنوبی #جزیره ، با یک #ماشین داشتم بر می گشتم عقب. 🌾 توی راه دیدم یک ماشین با چراغ #روشن داشت می آمد، این طور راه رفتن توی آن جاده، آن هم روز #اول عملیات، یعنی #خودکشی. 🌾جلوی ماشین راگرفتم، راننده آقا #مهدی بود، بهش #گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها.» 🌾 گفت: « می خوام به بچه ها #روحیه بدم، عراقی ها رو هم #بترسونم، می خوام یه کاری کنم او نا #فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.»  #شهید_مهدی_باکری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
همچو شمعی است که می سوزد و روشنایی می بخشد تا راه را برای دیگران سازد 📸پیکر مطهر 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ| دردمند اما سربلند 🔻 رهبرانقلاب در دیدار اخیر: برداشت و تلقّی من امروز از مسائل گوناگون کشور، تلقّی‌ای است که در صحبتهای من کاملاً منعکس است، همه شنیده‌اید. 🌷 تلقّی من، تلقّی خوش‌بینانه است؛ نه اینکه حوادث را نمی‌شناسم و نمیدانم، گرفتاری‌ها را نمیدانم، #گرانی‌ها را نمیبینم؛ چرا، اینها همه چیزهای واضحی است، اطّلاعات و خبرها به ما خیلی بیشتر از خیلی جاهای دیگر هم میرسد امّا مجموعاً وقتی نگاه میکنم، میبینم ملّت ایران، امروز مثل یک #قهرمان، مثل یک شخصیّت برتر در مقابل یک جبهه‌ی خصمِ دشمنِ خبیثِ حیله‌گر ایستاده و میداند میخواهد چه کار کند؛ مهم این است؛ ما میدانیم دنبال چه هستیم. آرمانها برای ما #روشن است، هدفها روشن است. 👈 ملّت ایران با همه‌ی قدرت، پشت این انقلاب و پشت این نظام #ایستاده؛ خب یک جاهایی گله‌مندی هم هست، یک جاهایی ناراحتی هم هست، توقّعات هم هست امّا این #گله‌مندی‌ها، این توقّعات هرگز موجب نشده که ملّت ایران از استقلال، از عزّت، از سرفرازی‌ای که به وسیله‌ی انقلاب به دست آورده، رویگردان بشود و رویگردان نخواهد شد. ۹۷/۱۱/۱۹ 💻 @Khamenei_ir
☄💦☄💦☄💦☄💦 🌿سیاهی شب🌚 همه جا را گرفته بود... بچه ها آرام و بی صدا 🔇پشت سر هم به ترتیب وارد می شدند. 🌿هرکس گوشه ای از را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها🎆 سطح آب را می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های💥 سرگردان به گوش می رسید . 🌿سی  متر به ساحل یکی از نیروها تیر خورد. خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش👥 با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش👂 چیزی زمزمه کرد. 🌿اشک از چشمان جوان سرازیر شد😭، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید😨 شد. 🌿از مرد پرسیدم:  «چی بهش گفتی؟» با گفت: «گفتم ♨️نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو میره، اون وقت می دونی جون چند نفر... نباید لو بره» 🌿تمام بدنم می لرزید😖، در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت. 📚مجله طراوت/ شماره 22 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ اے که شود از نـ✨ـور تو هر جهان دل من💖 حضرتـــ خورشـید 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍁 🍃اگر می‌خواهید کسی را وارد انقلاب کنید. باید با ، وارد کنید.عده‌ای باید دل❣ به آتش 🔥بزنند#و بسوزند.تا عده‌ای را کنند. 🍂انقلاب دارد و صاحب آن حضرت حجت (عج) است. است که دارد ما را نگه می‌دارد و انقلاب است که دارد ما را حفظ می‌کند.✔️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
1⃣4⃣3⃣1⃣🌷 🌸گفتگو با شهید . 💥 🔆خواهر هادی می گوید: گاهی از من سوال می شود که چرا «ابراهیم هادی» به این اندازه مورد توجه قرار گرفت جواب این سوال ✨ است. ⚜خداوند را انتخاب می کند. امروز شهدای مدافع حرم قدم در مسیر شهدای دفاع مقدس گذاشته اند. برای نمونه محسن حججی که او نیز ۲۵ سال بیشتر نداشت، به آغوش باز و رضایت خانواده به استقبال می رود و در عرض ۲ روز تمام دنیا را تکان می دهد. 🔆امروز، زمان تکرار شده است و اگرچه بعضی ها هم نسبت به شهدا و خلوص نیت آنها ناآگاهی دارند و حرف های نادرستی درباره شهدا به ویژه شهدای مدافع حرم می زنند اما همچون شهید حججی با شهامت و شهادت خود به های آنها پاسخ می دهند. ✔️ ⚜در میان مدافع حرم، شهیدان دیگری نیز هستند که شاید سخت تر و جانکاه تر از حججی به شهادت رسیده باشند و پیکرشان شده باشد اما شهدا را خدا بزرگ می کند و کارنامه آنها دست خداست. 🔆ابراهیم اگر چه کوتاهی داشت اما به معنای واقعی کلمه مرد و همچون معلم بود. هنگامی که با درد و 💖دل می کنم همیشه از او می خواهم از این که او را به خوبی نشناختم، مرا ببخشد.از خواهر شهید می پرسم برای معرفی برادر چه برنامه هایی دارید⁉️ ⚜و او این پاسخ می دهد: شهدا نیازی به معرفی ما ندارند. در حال حاضر برای شناسایی شهدا از ها آزمایش «دی ان ای» می گیرند. از ما هم خواستند تا آزمایش دهیم تا شاید در پاکسازی «فکه»، پیکر شهید هادی هم شناسایی شود. 🔆 اما ما قبول نکردیم. وقتی دوست داشت که گمنام شود و بدنش را برای ماندن روی خاک تربیت کرده بود، ما هم به خواسته احترام می گذاریم و نباید این شادی را از او بگیریم. روح ابراهیم با ماست. مادرمان پس از شهادت ابراهیم بسیار گریست😭 و از فراق سوخت اما حالا که مادر هم پیش ابراهیم رفته است، ما هم همان کاری را می کنیم که ابراهیم دوست داشت. ⚜بعضی از دوستان و می گویند که تلاش کنید تا کوچه ای به اسم شهید «هادی» شود اما پاسخ این است که مگر این راه را انتخاب کرده اند که کوچه به نامشان شود؟! خون بهای شهدا که این کارها نیست!❌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 0⃣3⃣ 💢انگار اکنون این که ،... که ناى رفتن ندارد،... که به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است.یک سو تو ایستاده اى ، سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه . حسین اگر دمى دیگر بماند این سد# مى شکنتد و این سیل جارى مى شود... 🖤و به یقین بازگرداندن آب رفته به جوى ، غیر ممکن است... دستت را محکمتر به دو سوى خیمه🏕 مى فشارى و با و به امام مى گویى:حسین جان ! برو دیگر! و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو!... حسین از جا کنده مى شود.... پا بر رکاب مى گذارد، به سختى روى از خیمه برمى گرداند و عزم رفتن مى کند. 💢اما... اما اکنون است که قدم از قدم بر نمى دارد... و از جا تکان نمى خورد.تو ناگهان دلیل و ذوالجناح را مى فهمى که دلیل را ✨و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ، اما نمى توانى کارى کنى که اگر دستت را از دو سوى خیمه رها کنى ... 🖤نه ... به حسین وابگذار این قصه را... که جز خود هیچ کس از عهده این عمر عظیم برنمى آید. همو که اکنون متوجه حضور پیش پاى شده است... و را به دور دیده است. 💢کى گریخته است این دخترك ! از روزن کدام استفاده کرده است و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟ به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد.... گواراى وجودت فاطمه جان ! کسى که به این لطافت دارد، باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد. 🖤هر چه باداباد... ! اگر قرار است خدا با تو تقدیر را به تاءخیر بیندازد، خوشا به سعادت دستهاى تو!نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ، پدر را از اسب فرود مى آورد. نیازى به کلام نیست.... این دختر به ، بهتر مى تواند حرفهایش را به کرسى بنشاند. 💢چرا که حرفهاى او است که و را بهتر از هر کس دیگر مى فهمد. از جا بر مى خیزد.... همچنان در سکوت ، دست پدر را مى گیرد و بر زمین مى نشاند، چهار زانو. و بعد خود بر روى پاهاى او مى نشیند، سرش را مى چرخاند، لب بر مى چیند، بغض کودکانه اش را فرو مى خورد و نگاه در نگاه پدر مى دوزد: 🖤پدر جان ! منزل زباله یادت هست ؟ وقتى خبر مسلم رسید؟ پدر مبهوت چشمهاى اوست: تو را بر روى نشاندى و بر کشیدى!پدر را فرو مى خورد... و از پشت پرده لرزان اشک😢 به او نگاه مى کند. 💢پدرجان! بوى یتیمى در شامه جهان پیچیده است.و بغضش مى ترکد.. و تو در میان هق هق گریه ات فکرمى کنى... که این دخترك شش ساله این حرفها را از کجا مى آورد. حرفهایى که این دم رفتن ، را مى کند:بابا! این بار که تو مى روى ، قطعا یتیمى مى آید. 🖤 گرد یتیمى از چهره ام بزداید؟ مرا بر روى زانوبنشاند و دست نوازش بر سرم بکشد؟ این کار را بکن بابا! که دستى به لطف دستهاى تو در عالم نیست.با دخترك،... جبهه حسین ، یکپارچه و مى شود... 💢 و اگر ، بغض خود را فرو نخورد و با دست و کلام و نگاهش ، زنان و دختران را به آرامش نخواند، گدازه هاى کودکان ، خیام را به آتش 🔥مى کشد.و حسین خوب مى داند... و تو نیز که این خواهش فاطمه ، فقط یک ناز کودکانه نیست ، یک کرشمه نوازش نیست ، یک نیاز عاطفى دخترانه نیست. 🖤 او دست ولایت حسین را براى مى طلبد، براى تعمیق ، براى ادامه . تو خوب مى دانى و حسین نیز که این مصیبت ، فوق طاقت فاطمه است... و اگر دست ولایت مدد نکند، فاطمه پیش از حسین ، قالب تهى مى کند و جان مى سپارد.این است که با همه عاطفه اش ، را در آغوش مى فشرد.. .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh