🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه3⃣6⃣ 💠256 بفرستید 🔹برای اینکه #شناسایی نشیم، تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک #کد_رمز
🌷 #طنز_جبهه4⃣6⃣
💠پسرخاله زن عموی باجناق
🔸یک روز سید حسن حسینی از بچههای #گردان رفته بود ته درهای برای ما #یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با #خمپاره هدف گرفتن، همه #سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، #بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود.
🔸آماده میشدیم برویم پائین که #حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»
گفت: «با حضرت #عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. 😂😂 خیلی #شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
0⃣0⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠حسرت آب
🌷همراه بچه های #گردان رزمی در کانال به دام افتادیم. دشمن با تیربار کانال را زیر آتش💥 گرفته بود. امکان حرکت نداشتیم. در انتظار #کمک نیروهای خودی، شب🌙 را تحمل کردیم. هوا که روشن شد، خودی ها ما را با دشمن اشتباه✘ گرفتند و آتش توپخانه را روی کانال ریختند.
🌷از دو طرف به سوی ما شلیک می شد. #تشنگی به شدت فشار می آورد. تا غروب طاقت آوردیم. پس از تاریک شدن هوا🌚، به آرامی از کانال خارج شدیم.
🌷کمی جلوتر به تعدادی از #شهدای خودی رسیدیم. بچه ها از فرط تشنگی به سمت #قمقمه ها رفتند. آب های💧 باقی مانده را خوردند و به من نرسید🙁.
🌷دوباره حرکت کردیم. آتش دشمن🔥 شروع شد. بالاخره نزدیک خط خودی رسیدیم. تعدادی بیست لیتری #آب آنجا بود. مجدداً بچه ها به سوی بیست لیتری ها رفتند و باز هم به من آب نرسید😞!
🌷کمی جلوتر به #نیروهای خودی رسیدیم. بچه ها به سوی #کلمن _های آب دویدند. من هم یک کلمن برداشتم. سنگین بود. با خوشحالی آن را به دهان بردم و شیر آب🚰 را باز کردم.
🌷 هر چه تکانش دادم. حتی یک قطره💧 آب هم بیرون نیامد. در کلمن را باز کردم. پر از یخ بود. تکه ای #یخ برداشتم و با عجله به دهان گذاشتم و جویدم. تا چند روز گلویم به شدت درد😣 می کرد!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی بر اثر #مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود، رفتم کنارش و به او گفتم: «احمدً آخر به ما حلوا ندا
🔰شلوار یخ زده و پاهای خونی
🔹آخرین مسئولیت #شهید_پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست✋ و #شکم مجروح💔 شد، اما کمتر کسی میدانست که او مجروح شده است.
🔸اگر کسی در باره حضورش در #جبهه سوال میکرد، طفره میرفت و چیزی نمیگفت❌
🔹یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه🏞 رد شویم. #زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر #یک_نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه #مریض شوند."
🔸یکی یکی بچهها را به دوش کشید و به طرف دیگر #رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار👖 او شدیم که #یخ زده بود و پاهایش خونی💔 شده بود
#شهید_احمد_پلارک
#سالروز_شهادت 🌷
#شهیدی_که_مزارش_آکنده_از_بوی_عطر_است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh