🌷شهید نظرزاده 🌷
#پدرجان اگرچه فراق شما برایم سخت و جانگداز است ⚡️اما سرافرازی و افتخاری که شما و #همرزمان شهیدت🌷 برا
سه سال🗓 می گذرد
از #آخرین_عکسی که از #تو گرفتیم📸
از #آخرین دیدار😔
14 فروردین رفتی و در جواب دلتنگیها💔 با #قاطعیت گفتی یک هفته دیگر برمی گردی..
و درست #یک_هفته بعد آسمانی شدی🕊 و برگشتی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سه سال🗓 می گذرد از #آخرین_عکسی که از #تو گرفتیم📸 از #آخرین دیدار😔 14 فروردین رفتی و در جواب دلتنگی
8⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌹خاطره ای از زبان خواهر شهید سالخورده🌹
🔸هر وقت #محمدتقی به ماموریتی میرفت، همه روز برای سلامتیش دعا میکردم و سوره ی واقعه📖 و آیت الکرسی میخوندم. همه میدونستیم یه روزی محمدتقی #شهید میشه😔
🔹میگفتم خدایا! محمدتقی که شهید🌷 میشه، حقش هم کمتر از #شهادت نیست، اما....💥اما....یه کم بیشتر بالا سر زن و بچش باشه، یه سنی ازش بگذره، مثلاً...مثل #شهید_صیاد_شیرازی بشه🌷
🔸نمیدونم چرا همیشه، وقتی به شهادت محمدتقی فکر میکردم، #ناخودآگاه، شهید صیاد شیرازی به زبونم میومد.
🔹حتی وقتی #محمدتقی جان، شهید شد🕊 روزهای اول، وسط گریه ها و زاری هام😭 همش میگفتم، #خدایا مگه ازت نمی خواستم که محمدتقی به #سن صیاد شیرازی برسه و مثل اون شهید بشه؟!
😔😔
🔸بعد یه مدتی، خواهرم اومد پیشم گفت #آبجی! تو همش برای شهادت محمدتقی اسم کدوم #شهیدو میاوردی⁉️ بلافاصله، بدون هیچ #مکثی گفتم: صیاد شیرازی....
🔹یهو خواهرم #تقویم📆 رو گرفت جلوی صورتم، گفت اینجا رو نگاه کن!!!
یهو خشکم زد.....
چقدرعجیب.....👇
🌷۲۱ فروردین، #سالروز_شهادت سپهبد صیاد شیرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
- ۲۱ فروردین شهادت #محمدتقی_جان🌷
- ۲۱ فروردین شهادت #صیاد_شیرازی🌷
#دلنوشته_خواهر📝
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷از درد💔 به فریاد برس اکسیژن...
خسته ست از این #کُنج_قفس
اکسیژن😷
🌷سهمیه جنگ و #جبهه او این است
#سرفه، سرفه...
نفس، نفس😪
#اکسیژن...
🕊به یاد جانبازان سرافراز کشورمان🇮🇷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پروردگارا! #رفتن در دست توست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت. ولی میدانم که از تو باید #بخواهم مرا در
💠ساده زیستی شهید
🔅از قول همسرش
🔸یادم می آید که در اتاق🚪 کارش روی زمین #مینشست و کارهایش را انجام می داد. احساس کردم شاید #معذّب باشد. پیشقدم شدم و رفتم یک سری صندلی🛋 گرفتم.
🔹با دیدن آنها #بر_خلاف انتظار اولیهام، علی نه تنها شاد نشد❌ بلکه #ناراحت هم شد. میگفت:
«دنیـ🌍ـا آهسته آهسته #آدم را در کام خود فرو میبرد. قدم اول را که برداشتی تا آخر میروی. لذا باید مواظب همان #گام_اول باشی♨️»
📚 منبع/ماهنامه شاهدیاران/شماره ٣٠،٢٩
#شهید_صیاد_شیرازی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠ساده زیستی شهید 🔅از قول همسرش 🔸یادم می آید که در اتاق🚪 کارش روی زمین #مینشست و کارهایش را انجام
9⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پیکر شهید صیاد⚰ که دفن شد صبح روز بعد از #دفن، خانواده اش نماز📿 صبح را خواندند و رفتند #بهشت_زهرا(س)
🔰وقتی رسیدند جلوی مزار شهید🌷، یک سری #محافظ که نمیشناختند آمدند جلوی جمع را گرفتند😟 از حضور محافظ ها معلوم شد که #آقا آنجا هستند.
🔰گفتند ما #خانواده_شهید صیاد هستیم تا گفتند خانواده شهید🌷 هستیم، گفتند بفرمایید☺️ بعد معلوم شد که آقا #نماز_صبح را آنجا بوده اند.
🔰خانواده #صیاد گفتند شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلمـ💔 برای صیادم تنگ شده!» مگر چقدر گذشته بود⁉️ آقا دو روز قبل از #شهادت صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه صیاد رفته بودند بالای #سر_مزار او
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ زیبا ویژه #جانبازان
👈 به مناسبت #روز_جانباز
🌷 کاری از گروه تلویزیونی #از_آسمان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#جشن_ولادت_سرداران_کربلا
------------☘🌹☘-----------
💺سخنران:
حجتالاسلام نظری
🎤بانوای:
کربلایی مرتضی صابری
کربلایی مهران محمدی
⌚️زمان:
چهارشنبه(21فروردین)
ساعت : 20:30
🚪مکان:
مشهد؛حجاب21پلاک12
بیت شهیدنظرزاده(علامت پرچم)
برادران خواهران
هیئت محبان جوادالائمهﷺ
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دوستان را در دل رنجها باشد💔 که آن به هیچ داروی خوش #نشود. ✘نه به خفتن ✘نه به گفتن و ✘نه به خوردن
🌾 #شعبان
ماه🌙 رزق است
🌾و #تو رزقت را
نزدحضرت رب💫 گرفتی
که #شهدا 🌷عندربهم یرزقون✨
🌾اما رزق من ازشعبان
#حسرت همیشگی
#جاماندن ازشهدا🌷
دستان خالیام رابگیر
#ای_شهید
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 👆🔹🌺 #قسمت_ششم: انتخاب غلط یا درست؟ 🔹 استاد پناهیان: 🔴نکته ی دیگ
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_قرن_21
#قسمت_هفتم: انتخاب همسر
🔹💎🔹💎🌺💞
استاد پناهیان:
تو قرآن گفته ما زندگی آدما رو خلق کردیم برای چی؟!
🌷الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا...
زندگی تو رو آفریدیم "برای امتحان"
👆🌺
خب اگه یه همسری به تور تو خورده بود که مناسب تو نبود
خب برنامه ی خدا برای امتحانت خراب میشد!
درسته❓❓❓
پس خدا زمینه سازی کرده که تو امتحانتو بدی
چرا هی شک می کنی به انتخابت؟؟؟
چرا هی توی انتخاب همسر شک میکنی؟!
🔴❌🔴
....انتخاب همسر مهمه ....
اما نه اونقدر که میگن 😒
اونایی که میخوان انتخاب کنن یه یا علی بگن
زیاد به دلشون بد راه ندن
توکل به خدا بکنن
بهتر از استخاره هم 👈توکل بر خداست.
👆👆✅دقت کردید؟!
یه خانواده که چگونه باید با هم رفتار کنند❓
خدا حواسش جمع هست .
خدا بالای سرماست .
از ما مواظبت میکنه😊
میخوای یه همسر خوب پیدا کنی
از خدا طلب خیر کن🌺
اگه قرآن هم باز نکردی ، دو رکعت نماز بخون و 100 بار بگو "استخیرک بالله ..."
✅و برو خواستگاری
راحت بزار جور بشه، سخت نگیر ❗️❗️
"هوای نفست" دخالت نکنه 👈سخت گیری نکن
بقیشو دست خدا بده، اگه بنا باشه جور نشه ،
"خدا بهم میزنه مراسم رو "
نترس ، خدا مواظبته ☺️
خدا تو رو ساخته برای چی ❓❓❓
تو اگه قراره بری تو خونه ای که رشد معنوی تو متوقف بشه معلومه که خدا نمیذاره.
👆👆✅
خدا مواظبه ، از مامان دلسوز تره☺️🌺
از بابات بیشتر مواظبته😊
❌گاهی تو انتخاب همسرها اینقدر گناه صورت میگیره
اینقدر دلها شکسته میشه💔
اینقدر سختگیریهای بی مورد .....
اینقدر شک وتردیدها به خدا.....
خیلی مراقب باشید
🔹💠🔸✅🔸🌺
📡 آهای خانم ها!
آهای آقایون!
در انتخابتون ذره ای شک به دلتون راه ندید
👆🏻👆🏻👆🏻⛔️
این همسری که انتخاب کردی، چه خوب و چه بد، بهترین همسری بوده که میتونسته تو رو به رشد معنوی برسونه.
یه موقع فریب هوای نفس و شیطان رو نخوری...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6017257329248960593.mp3
2.79M
#فایل_صوتي_امام_زمان 27
✍وتمام این شهر
پُر است ازغربت و اضطرارتو!
این را از ناآرامی هایی میتوان فهمید؛
که تمامِ زمیـ🌎ـن رااحاطه کرده است!
نمیدانم؛
کِی،روزگار غربتت تمام میشود؟👆👆
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✅ بخشی ازگفت و گوی خانواده شهید مدافع حرم حسین معز غلامی در برنامه تلویزیونی 🌹 #شهید_حسین_معزغلامی
#من_هم_یک_سپاهی_ام
💠عشق به سپاه
🔸زمانی که حسین میخواست وارد #سپاه بشه، ما مخالفت🚫 بودیم. دایی ها و عموهایش هم که سپاهی هستند, مخالف بودند. میگفتیم: حسین تحصیلات دانشگاهیت📚 رو تمام کن و با تحصیلات بالا برو #سپاه. این برات بهتره
🔹زمانیکه میخواست وارد سپاه بشه, در کنکور سراسری رشته #تکنسین اتاق عمل قبول شده بود. یه روز به من گفت: #بابا من اگر دکتر هم بشم, میخواهم برم سپاه. پس قبول کنید الان برم سپاه و تو اونجا ادامه تحصیل📖 بدم.
🔸من در انتخاب #شغل و تحصیل, بچه هام رو مختار گذاشته بودم و گفته بودم خودتان انتخاب کنید✅ و من هم #حمایتتان میکنم. راجع به #حسین هم همین کار رو انجام دادم. بهش گفتم اگه الان وارد سپاه بشی یک نیروی جزئی خواهی بود ولی اگر با #مدرک_دکتری وارد بشی فرد تاثیر گذاری میشی.
🔹حسین گفت: بگذار وارد سپاه بشم, قول میدم اونجا تا دکتری ادامه تحصیل بدم🙂 گفتم : چرا؟ گفت: "هیچ اعتباری نیست که من وارد دانشگاه بشم و با این #عقیده از دانشگاه خارج بشم. " و ما #قبول کردیم طبق خواسته ی خودش عمل کند.
به نقل از: پدر بزرگوار شهید
#شهید_حسین_معزغلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_450855958445294259.mp3
8.27M
🎤 بانوای: #حاج_محمود_کریمی
💐سرود #زین_العابدین
💐شده شهد حسین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5782722393713672445.mp3
675K
هستم ای اهل یقین، عبد #زین_العابدین
🎤مداح: مرحوم #مؤذّنزاده_اردبیلی
مــ🌹ـــیلاد سید الساجدین زین العابدین امام سجاد(ع) مبارڪـــــ🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣3⃣1⃣ به یاد
#شهید_میثم_علیجانی🕊❤️🕊
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_میثم_علیجانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همسر بزرگوار شهید علیجانی
🔰خداحافظی👋 میثم مدل خاصی بود.
#کوچه ما یک پیچی دارد، تا سرپیچ که میرفت برمیگشت. #لبخند میزد و خداحافظی میکرد.
🔰سال 91 ازدواج💞 کردیم. از طریق همسر یکی از همکاران #آقامیثم با هم آشنا شدیم. برایم مهم♨️ بود با کسی که #ازدواج میکنم مذهبی باشد. علاقه داشتم با یک #پاسدار زندگی کنم.
🔰بعد از ازدواجمان💍 مدام از دوستان #شهیدش میگفت. فرزندم حدود ۳ ماه پس از شهادت🌷 پدرش #بدنیا_آمد. میثم میگفت: پسرم باید طوری تربیت شود که #شهید شود.
🔰شجاعت #همسرم را برای فرزندم تعریف میکنم. میثم خیلی شجاع بود. در #خانطومان چهار نفر از تکفیریها👹 محاصرهاش میکنند، آن قدر #شجاع بود که سه نفرشان👤 را به درک واصل میکند و یک نفر از ترس فرار🏃 میکند.
🔰پنج سال از زندگی مشترکمان💞 نگذشت که #شهید_شد. ولی خیلی چیزها از همسرم آموختم.
🔰پاسدار رشید #سپاه اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله(ص) #میثم_علیجانی از تکاوران گردان صابرین لشکر عملیاتی 25 کربلا مازندران از مربیان گروه #مستشهدین #جانباز مدافع حرم و جامانده از قافله شهدای خان طومان🌷 بود که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب کشور به شهادت رسید🕊🌷
#شهید_میثم_علیجانی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 6⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وششم مشغول شام خوردن بودیم مهسا سکوت رو شکست وگفت: _
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
7⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وهفتم
خندید و گفت:
_حالا بزار کمی درس حوزه بخونم، اگه بعدش دیدم هنوزم بهش علاقه دارم کارگردانی رو هم میخونم، هنوزم تو فکر ساخت فیلم تو هستم😇
هممون خندیدیم ..😀😁😃😄
و من چقدر خوشحال بودم که مهسا برای زندگیش بهترین تصمیم ها رو میگیره😊
درحالیکه پشت سرش راه میرفتم صداش کردم
برگشت و نگاهم کرد، باکلافگی گفت:
محمد_معصومه جان خبری شد بهت میگم😥
با نگرانی گفتم:
_خب بزار منم بیام، بخدا دلم طاقت نمیاره😥
در حالی که در ماشین🚙 رو باز میکرد تا سوار شه گفت:
_انقدر بی قراری نکن، هر خبری شد بهت میگم، فعلا که چیزی معلوم نیست، تو بجای نگرانی پاشو برو خونه ملیحه خانم ببین حالش خوبه یا نه😒
با ناراحتی صداش زدم:
_محمد!!😒
- چیه خواهر من، بیا برو بزار منم برم، ان شالله که خبری نیست اگه بود که دوست عباس پشت تلفن بهم میگفت چیشده
- خب پس چرا هیچی نگفت، یعنی فقط بهت گفته بری تهران که ببینی چیکارت داره، حتما یه خبری از عباس شده
دیگه😨
سوار شد و در ماشین رو بست وگفت:
_خواهش میکنم آروم باش، قول میدم اگه خبری از عباس به دستم رسید اول به تو بگم، باشه؟؟😥
فقط سرمو تکون دادم،
در حالی که ماشین رو روشن میکرد
گفت:
_ملیحه خانم یادت نره!!
زیرِ لب باشه ای گفتم...
و با چشمای مضطرب رفتنش رو تماشا کردم، وای که تا محمد برگرده من نصفه جون شدم ..😥
چه لحظات سختیه این بی خبری ..😢
چای آویشن ☕️رو گذاشتم روی میزی که کنار ملیحه خانم بود... سرفه ای کرد که گفتم:
- بخورین حالتون بهتر بشه، سرما خوردینا !! 😊
با مهربونی نگاهم کرد وگفت:
_ممنون گلم دستت درد نکنه
- خواهش میکنم، وظیفه است☺️
نگاهی به اطراف کرد وگفت:
_دیروز نشستم اتاق عباس رو تمیز کردم
باز سرفه کرد و ادامه داد:
_دلم یهویی خیلی هواشو کرد
بغض به گلوم چنگ میزد،
ملیحه خانم عجب دلی داشت که بازم میتونست بره به اتاق عباس،😒
اما من از ترس یاداوری نگاهای عباس و دلِ بی تابم قدرت نزدیک شدن به اتاقش رو هم نداشتم،...
با سرفه ملیحه خانم از فکرم اومدم بیرون و نگاهش کردم این مادر مهربون رو،بهش گفتم:
_ملیحه خانم چه پسر خوبی تربیت کردین!!☺️
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
8⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وهشتم
لبخندی به روم زد،😊
توی چشماش اشک میدیدم، اشک شوق از داشتن پسری مثل عباس بود یا اشک دلتنگی از دوری عباس!
- پسری که فقط معصومه ای مثلِ تو لیاقتش رو داره، تو ام خیلی خوبی معصومه جان! چه خوبه که تو رو برای عباسم انتخاب کردم😊😍
بلند شدم و کنار پاهاش نشستم، سرمو گذاشتم رو زانوهاش و گفتم:
_ملیحه خانم منو ببخشین، ببخشین که اجازه دادم عباس بره و باوجود نارضایتی تون مجبور شدین رضایت بدین به رفتنش
روی سرمو نوازش کرد وگفت:
_قربونت بشم عزیزم، عباس کاش منو ببخشه که اینهمه مانع رفتنش شدم و اذیتش کردم😒
کمی مکث کرد و در حالی که هنوزم سرمو نوازش میکرد گفت:
_هفتمِ شهید محلتون که اومده بودم با #مادرشهید حرف زدم، تازه بعد اون روز متوجه شدم چقدر من بی تاب بودم و چقدر مادر شهید صبور بود، اون روز فهمیدم خدایی که #شهادت میده مطمئنا #صبرشم میده ..
دلم آروم تر شده ..گرچه برای دیدن عباس بی تابم ولی نفسهای خدا رو بیشتر حس میکنم کنارم ..😊☝️
همچنان که سرم رو زانو های ملیحه خانم بود اشک میریختم،😢
شهید هادی چه کرده بود با دلِ همه …
🌸باز هم بوی یاس میومد …🌸
مادر عباس عجیب بوی عباس رو میداد …
حالا مطمئن بودم که پاکی و عطر یاس عباس از مادرِ مثل زینب "سلام الله علیها “صبورش بود …👌
چه خوب بود که همه راهشونو پیدا کرده بودن …
و چه سخت که من هنوز هم دلبسته و دلتنگ عباس بودم …😣
من کی #دل_میکندم از #تمام_داراییم تو این دنیا که عباس بود …
رو تختم دراز کشیده بودم و منتظر تماسی از محمد،
دیگه صبرم تموم شد، گوشی رو برداشتم و شماره محمد و گرفتم،📲
مثلا قرار بود زود خبر بده!!
با شنیدن جمله
” مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد ” حرصم گرفت ..😬
ای بابا این مشترک کجاست پس!!
باز دراز کشیدم و نگاهم رو به سقف دوختم،
مهسا اومد تو اتاق
- نمیایی واقعا؟؟؟
همونطوری که نگاهم به سقف بود
گفتم:
_نه، تا محمد زنگ نزنه و خبری بهم نده از خونه تکون نمیخورم
شونه ای بالا انداخت وگفت:
_باشه، خداحافظ ما رفتیم
وقتی مامان و مهسا رفتن، بیشتر احساس تنهایی کرد
بلند شدم قرآن رو برداشتم،
تصمیم گرفتم صلواتی رو به امام زمان هدیه کنم و قرآن رو باز کنم شاید کمی آرومم کرد ..
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh