5⃣6⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_محمد_بروجردی
✍راوی: همسـر شهید
💠 مسیح کردستان
🌷 میرزا اصلا دوست نداشت من زیاد از خانه بروم بیرون.
میخواست وقتی خودش نیست من #همیشه کنار بچهها باشم.✅
حتی گاهی میگفت به خانوادههایمان بگو خریدت را انجام #دهند.
🌷اما وقتی رفته بودیم #کردستان
با وضعیت نامشخص آن وقت جبهه غرب و حضور #ضد_انقلاب،
زمانی که میگفتم مثلا نفت نداریم میگفت: "خب #خودت برو تهیه کن."
یکبار با تعجب ازش پرسیدم چطور است که اینجا خودم میتوانم بروم در حالی که اوضاع هم عادی نیست⁉️
🌷میگفت:
" #باید اینجا در کنار این مردم باشی و با آنها زندگی کنی.
در این شرایط کارها بر عهده خودت است."
🌷خودش هم روزها در جمع مردم کرد بود
و با آنها #زندگی میکرد و شبها کارش #عبادت بود.
من فکر میکنم به این دلیل بود که او را #مسیح صدا میکردند.
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#صبر_که_تمام_بشود ...
این روزها زیاد یاد آن #مادری میافتم که رفت پیش #امام_صادق (علیه السلام) گفت: پسرم خیلی وقت است از مسافرت برنگشته، خیلی نگرانم 😢
حضرت فرمود :صبر کن پسرت برمیگردد
رفت و چند روز دیگر برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت....😥
حضرت فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟خب پسرت برمیگردد دیگر
رفت اما از پسرش خبری نشد
برگشت
آقا فرمود: مگر نگفتم صبر کن؟دیگر طاقت نیاورد گفت: آقا خب چه قدر صبر کنم؟نمیتوانم صبر کنم به خدا طاقتم تمام شده😞😔
حضرت فرمود :برو خانه پسرت برگشته
رفت خانه🏡 دید واقعاً پسرش برگشته😃
آمد پیش امام صادق گفت: آقا جریان چیست؟ نکند مثل #رسول_خدا به شما هم وحی نازل میشود؟
آقا فرمود: به من وحی نازل نشده اما
"عند فناءالصبر یأتی الفرج......"
#صبر_که_تمام_بشود_فرج_میآید....."
این روزها ی هفته که می آید ویک به یک میرود یک بار هم به #خودت بگو هی فلانی چه طاقتی داری تو...😔😔😔
و دعا کن برای دل آن مادری که #هنوز_پسرش_برنگشته...
#شرمنده_ایم_حضرت_مـــادر😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#علمدار_عشق تنها #دل بیچاره ی من، نقش زمین شد! یا هر که #نگاهش به تو افتاد چنین شد؟! #شهید_علمدار
3⃣1⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پول بابت مداحی
🔰 #سید اعتقاد عجیبی به ائمه(ع) داشت. به این خاندان عشـ❤️ـق میورزید. مداحی که می کرد در ازایش مبلغ یا به قولی پاکت نمی گرفت📛.
🔰 وضعیت مالیش آگاه بودم. حقوقی💰 که از #سپاه دریافت می کرد کافی نبود. از آن پول هم باید اجاره منزل را می داد و هم امورات خانواده را می گرداند و حتی از این پول #انفاق هم می کرد. ولی با این حال بابت مداحی🎤 پول و پاکت نمی گرفت.
🔰یک روز به سید به #شوخی گفتم: «راستی سید مداحی هم می کنی پاکت می گیری.»
گفت: «من برای چیز دیگری می خوانم. من هیچ چیز را با خانم #حضرت_زهرا(س) عوض نمی کنم🚫.
🔰 من اگر برای مداحی پول بگیرم، دیگر نمی توانم در حضور #مادرم حضرت زهرا (س) بگویم که من خالصانه✨ برای شما مداحی می کردم؛ چون ایشان می توانند بگویند که #اُجرت مداحی ات را گرفته ای.»
🔰 یکبار رفته بودیم #مشهد بعد از مداحی، خانمی با اصرار به سید مقداری پول داد💰 و گفت خرج #خودت کن. سید برای اینکه آن زن ناراحت نشود پول را گرفت ولی بعدها خرج #بیت_الزهراء کرد.
📚کتاب علمدار/صفحه 125 الی 126
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
قهر کرده اید انگار❗️ درست نمیگویم⁉️ حاجی دیگر نمیخندی ...! چه شده آن لبخندهای دائمت؟ حاجی آنطور درخ
#دلنـــوشتـــــــه 📝
حاجی از چه دلگیری؟ ...
🌾راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید #بجنگید که چه بشود⁉️ خودتان خواستید ،خودتان هم #شهید شدید😕
🌿آن وقتها جبهه میگرفتم👊 و #جوابشان را میدادم.حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله #رفتی_که_چه_بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟
🌾رفتی که عده ای #مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و #روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟😔
🌿رفتی که #ماه_محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی🔞؟
🌾رفتی که عده ای #دختروپسر به هم که میرسند دست بدهند📛 و اگر ندهند به هم بگویند #عقب_مانده ؟
🌿حاجی جان ؛ جای #پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته 😔!
🌾جای #شلوارخاکی ات را شلوارهای 👖پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!
🌿جای پیراهن ساده ی " #مردانه ات" را تی شرت های👕 مارک دار گرفته(بعضا آب رفته اند) !
🌾پسرانمان👱 زیر ابرو بر میدارند !
دخترمان👩 ابرو تیغ میزنند !
🌿اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند #سالن_مد !👈 و البته دوست یابی📛!
🌾حاجی تو رفتی که #خودت را پیدا کنی و #خدایت را.اینها مانده اند و دارند #خودشان را گم میکنند😞 !
🌿حاجی ؛ گلوله 💥دست شما را زخم انداخت و بعدها برد ، اینجا #خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که #زیبا شوند ... 🚫!!!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چقدر احساس حقارت میکنم در برابر #شکوه_ایمان تو گاهی خداوند نمود "انسان کامل" را در برخی از بندگانش
#سـلام_داداش_ابراهیم✋
بی سیــــم ها📞 قطـــع شده
گناهامون 🔞قطعــش ڪردن
#مهمــــات هم تمـــوم شده
نمازهایی ڪه بدون حضور قلب❤️ خونده شدن،باعث شده😔
#هیچڪس اینجــــا روحیه نداره
آخـــه مــا ڪسی رو نداریـــم🚫 ڪه بهمون روحـــیه بده...
تشنگی😓 بهمــــون فشــار آورده
چند نفربرایآوردن آب رفــتن ولی دیگه #برنگشتن
#برادرجان
اوضاع خیلی اَسف بار شده
#حجاب ها روزبه روز بدتر میشه
#غیرت دیــــگه برای خیلی ها معـــنا نداره❌
داداش ابراهیم...
#خودت هدایت مون ڪنه که گیر دام شیطان👹 نیفتیم....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂آمدنت را #استخاره ڪردم خوب آمد... همیشہ #خوب مے آید... اما تو، ای خوب مݧ، #نمے_آیے؟ #شهید_جاویدال
6⃣8⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
🔰 لباسش و كه پوشيد به بچه ها گفت بچه هاي #خوبي باشين همين جا تو اتاق بازي كنين تا من و مامانتون بريم و برگرديم
با تعجب😳 نگاش كردم گفتم كجا بريم⁉️
🔰_بريم حرم دعاي #وداع و بخونيم و بيايم
+پس بچه ها چي؟
_بچه ها ميمونن ديگه😊..يه بارم من و تو
تنها بريم #حرم
🔰مكث نكردم🚫 سريع آماده شدم
كوچه خلوت بود چند قدم كه رفتيم آروم #دستامو گرفت
+گفتم عه!زشته😅
_گفت ولش كن بابا يه بارم #حرف دلمونو❤️ گوش بديم
🔰تو كل مسير سرم و بالا نميكردم🚫 كه مبادا با كسي چشم تو چشم بشم و خجالت بكشم☺️
نزديك #حرم كه رسيديم ديدم راهشو كج كرد به طرف #بازار!
🔰+گفتم مگه نميخاي بريم حرم⁉️
_گفت چرا ولي اول يه بازار بريم يه چيز واسه #خودت بخر
بازار شلوغ بود👥👥 منم بخاطر اينكه حرفش و زمين نندازم،يه #روسري گرفتم و يه چادر نماز گل گلي🌸 هم واسه #فاطمه..
🔰رفتيم حرم تو همون حياط #صحن رضوي نشستيم،كلي ازم عكس انداخت📸 كلي ازش عكس انداختم..دعا خونديم📖 و...
اين شد #آخرين باري كه آقا محمد به حرم مشرف شدند.
به اين ميگن #هواي_دو_نفره🌸🍃 .
(دلنوشته همسر شهيد)
#آخرين_زيارت(دوماه قبل اعزام به سوريه)
#شهید_محمد_بلباسی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#در_محضر_شهید 2⃣4⃣ #آمریڪا اگر می توانست چیزی در مقابل شهادت🌷 قرار دهد #پیروز می شد اما هیچ قدرتی
3⃣1⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹وارد #سلف سرویس شدم. ساعت⌚️ حدود 1و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی 👥👥بود.
🔸دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم #سریعتر غذا بگیرم🍲.شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای #مذهبی.
🔹نزدیک شدم و #ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و #یک_ظرف غذا گرفت😟.
🔸برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به #انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.بلند شدم و به کنارش رفتم👥 و گفتم: چرا این کار را کردی و برای #خودت غذا نگرفتی⁉️
🔹گفت: من #یک_حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا🍝 میگیرم.
🔸این #لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم💞 و مسیر زندگیام تغییر کرد👌.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنــوشتـــــــــه
مهربانم...!
دلمـ گرفته است💔
دلم درانقباضی سخت فرو رفته است.😞
دلم آشوب است
و تنهــا با یاد تو آرام میگیرد...
#تنهـا_تو
تورا می خواهد،بهانه ی تورا میگیرد😔
کی می رسد آن روز که با هیبت #حــیدری_ات دلمان را بلرزانیـ💓
میدانی #آقا زندگی بدون تو سخت استـــ
به #بی_امامی عادتــ کرده ایم
تورا نخواسته ایم😭
هنوز باورمان نشده که تا #تو نیایی گره از کار بشر وا نشود🚫
آقا😢
دلم آرامش میخواهد
آرامشی از جنس #خودت
آرامشی آسمانی
#مهربانم
اگر که به من دلخوش هستی #گناه از تو نیست❌
اگر که چشمانت خیس است و دلت شکسته
گناه از من است..😭
💥اما میدانم که شما آنقدر مهربانی که بجای گله کردن #دعایم میکنی😊
دعایم کن که با گناهانم🔞 دلیل طول #غیبتت نباشم....
#بخدا جانم به لب رسیده😔از همه ی دنیا بریده ام...
خداکنــد که نگویی #فرصتم تمام است⛔️
ببین دلتنگی امـ💔 بیداد میکند!
#عهد میبندم که دیگر دلیل اشک هایت نباشم
#عهد میبندم دیگر گناه نکنم که دلت بشکند😔
☑️آری
#عهد میبندم که دیگر در عشقت کم نگذارم❤️
آقا جان! دنیا تورا کم دارد
#برگرد.....
دلتنگی بهانه نمیخواهد⭕️.
ناگهان از راه میرسد.⚡️اما کمی که جستجو میکنی،تازه میفهمی دلت سر قرار⏰ حاضر شده.
🕊🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣3⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 راوی:همسر شهید: 🔰چند وقت قبل #محمدمهدی برایم گفت که خواب دیده همسایهمان ک
ماشین #سپاه را سوار بودند.
سرعت که زیاد میشد، مسلم #تذکر میداد
به دست انداز ها که میرسید،تذکر میداد
چراغ قرمز، تذکر میداد.
همه اش با خنده وشوخی بود اما #حساسیتش را میرساند.
همیشه میگفت:فکر کن ماشین #خودت را سوار هستی همان طور و حتی بیشتر! آرام و با دقت رانندگی کن.
#شهید_مسلم_خیزاب 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دستم نمیرسد به بلندای آسمان #شهادت🌷. اما دست به دامان تو میشوم #ای_شهید تا شاید ضمانتم را بکنی.
2⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب قصه دلبری
(شهید محمدخانی به روایت همسر)
🔰دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت⚰ را بـاز ڪردند ایـن #آخـرین فرصـت بـود.بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل #قبـر.
🔰بدنـم بیحـس شـده بـود، #زانـو_زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد #وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو👌 انجـام میدادم.
🔰پیـراهـن #مشڪی اش را از تـوی ڪیـف👜 درآوردم.همـان که #محـرم_ها می پوشیـد. یڪ #چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد .
🔰بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس👕 و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی #بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با #وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور #گردنـش.
🔰جـز زیبـایی چیـزی نبـود🚫 بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش #سینـه_بزنـم ؛ شـما میتونید⁉️یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید😭.
🔰دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمیتوانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه #محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد🎤.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود😭.
🔰نمیدانم #اشـک بـود یـاآب باران🌧. پرسیـد:« چی بخونـم❓» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:« #خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد .
🔰انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و #گلـویم را فـشار میداد😓 ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم.گفتــم :
🍂از حـرم تـا قـتلگـاه
#زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد #حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن😭 ...
🔰سینـه میزد برای محمـدحسیـن،شانـه هایـش تکـان میخورد. برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند ؛همـه را #انجـام_دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد . پیـشِ #پـای_اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
#اخلاق_شهدایی 🌷
🔰اگر ڪسی او را نمی شناخت؛ هرگز باور نمی کرد که با #فرمانده ی لشکر مقدس امام حسین (ع) روبروست
🔹نماز📿 جماعت ظهر تمام شد. جعبه شیرینی را برداشت🍱. چون وقت تنگ بود؛ سریع #خودش به هر نفر یکی می داد و می رفت سراغ بعدی.
🔸رسید به #حاج_حسین_خرازی؛ چون فرمانده بود کمرش را #بیشتر خم کرد و جعبه را پایین آورد. رنگ حاجی عوض شد😕 با اخم زد زیر جعبه و گفت: #خودت مثل بقیه یکی بده
بہ نقل از: آقای مرتضوی
#سردارشهید_حسین_خرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 8⃣6⃣ #قسمت_شصت_وهشتم من- سمیرا خیلی دیوونه ای به صورت خیلی جدی گفت: _ح
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸❣
9⃣6⃣ #قسمت_شصت_ونهم
و من هنوز نمیدونستم اون چیه ..
تو افکار خودمم غرق بودم که گفت:
_#عبدشدن خیلی سخته ها .. نه؟؟
کمی مکث کرد و گفت:
_باید از #خودت بگذری!!
از جمله اش کمی تعجب کردم،
یه بار بصورت جدی به حرفام توجه کرده بود .. نمیدونستم چی جوابشو بدم
داشتیم نزدیک کوچه فاطمه سادات اینا میرسیدیم بعدش کوچه ی ما بود،
🌸یه لحظه حس کردم بوی یاس میاد،🌸
دلم یه جوری شده بود،😢
یه جورِ خاص،
نسیم ملایمی انگار داشت عطر یاس رو تو هوا پخش میکرد،
نگاهی به آسمون کردم،
احساس میکردم غم آسمونو گرفته،😒
از جلوی کوچه فاطمه سادات اینا که رد میشدیم نگاهی به داخل کوچه انداختم،
جلوی خونشون چند نفر ایستاده بودن، یه نفر هم با لباس نظامی،👥🇮🇷
چند تا از خانومای همسایشونم جلوی در خونه شون ایستاده بودن و باهم حرف میزدن،
از حرکت ایستادم،
سمیرا هم به تبعیت از من ایستاد،
به سمیرا نگاه کردم، اونم با حالتی غریب که تا حالا ازش ندیده بودم نگاهم میکرد،
داشت چه اتفاقی میفتاد ..
انگار هیچ کدوممون قدرت حدس زدن نداشتیم ..
به سمت خانومایی که ایستاده بودن حرکت کردیم ..یکیشونو صدا زدم:
_ ببخشین خانم
خانومه باحالتی نگران نگاهم کرد،
می خواستم بپرسم سوالمو اما انگار نمیشد، انگار میترسیدم از جوابش ..
سمیرا زودتر از من گفت:
_چیشده خانم، چرا همه اینجا جمع شدن؟؟
خانمه نگاهش رنگ غم گرفت😒
- پسر آقای حسینی #شهیــد شده
صدای کوبیدن قلبمو به وضوح میشنیدم،
آقا هادی قرار بود بیاد،😨😣
قرار بود دو سه روز دیگه برگرده،
اما نه اینجوری،😥😢
نه،
امکان نداشت،
فقط چهره معصوم نرگس بود که جلوی چشمام میومد …
آخ عاطفه …عاطفه ……😫😭
😭🌷👣
#دلم_یه_جوریه_ولی_پر_از_صبوریه
#ببین_چقدر_شهید_دارن_میارن_ازسوریه
👣🌷😭
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh