صفحہ ۱۴۶ استاد پرهیزگار .MP3
855.8K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه انعام✨
#قرائت_صفحه_صدوچهل_وششم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💥رفقا خبر دارید...
🌴هنوز که هنوز است #حمید_باکری از عملیات فاتحانه خیبر برنگشته🚷
⇜خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد😔 و برنگشت.
🌴از #ابراهیم_هادی خبری دارید⁉️ بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید
⇜از جوانانی که خوراک #کوسه های اروند شدند خبری دارید❓
🌾هنوز از #شلمچه صدای اذان بچه ها می آید
🌾هنوز صدای #مناجات رزمندگان از حسینیه🔊 حاج همت به گوش می رسد
🌾هنوز وصیت نامه📜 شهدا خشک نشده؛↵خواهرم #حجابت، ↵برادرم #نگاهت
🌾هنوزکه هنوز است #شهدا نگرانند
از اینکه رهبر رو تنها👤 بگذاریم
🌾و هنوز که هنوز است شهدا🌷 بند پوتین هایشان را باز نکرده اند و منتظر #منتقم_حسین(علیه السلام) هستند تا دوباره در رکابش #شهید شوند
🌾و هنوز که هنوز است #مادرانی چشم انتظار جـــــــ♥️ــــــگرگوشه هایشان هستند😔
#مدیون_شهداییم
#شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
برشی از کتاب #مهمان_شام📕
🌷بعد از چاپ کتاب شهید ابراهیم هادی( سلام بر ابراهیم )، منطقه فکه و مخصوصا کانال کمیل خیلی سر زبونها افتاد.
🌷همراه با سید میلاد و چند تا از خادمین شهدا رفتیم فکه
فکه بوی کربلا می داد غربت عجیبی داشت، عطش رمل گرمای سوزان بیابان فکه عجیب شبیه کربلا بود.💔
🌷این حالات در رفتار سید میلاد مشهود بود که قدم در وادی مقدسی گذاشته، پاهای برهنه اش گواه مدعی من بود. رسیدیم پشت کانال، سیم خاردارها مانع عبور به کانال شد.
🌷بی اختیار زانوهامون سست شد و دیگه اشک امان نمی داد.😢
تنها چیزی که مرحم دلمون بود روضه آقا سید الشهدا علیه السلام بود😔، بعد از اینکه یک دل سیر گریه کردیم، سید بلند شد رفت به خادمهایی که جلوی نرده ایستاده بودند گفت خواهش می کنم من می خوام خاک این مکان مقدس رو ببوسم، اونها گفتند به هیچ وجه نمی شه اجازه نداریم، سید بغض کرد.
🌷بالاخره اونها رو راضی کرد وارد کانال شدیم. گفت بچه ها وارد که شدید سجده کنید و از شهدا حاجت بخواهید.😭
تا درب کانال باز شد گویی درب بهشت باز شده🕊. بوی عجیبی آمد،، لحظه های سنگینی بود.
🌷سید میلاد در قتلگاه ابراهیم هادی در سجده بود و فقط داد می زد. خاکها رو بر می داشت و به سر و صورتش می کشید.😭 با هر زحمتی سید رو از کانال آوردیم بیرون و سوار ماشین شدیم و همه تا اردوگاه فقط گریه کردند.😓
🌷سید میلاد نتونست رانندگی کنه و نشست عقب و تا اردوگاه توی حال و هوای خودش بود...💔
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
04 - Nega.mp3
4.03M
💔 نگار من کجایی
👈 تقدیم به امام زمان عج
🎤 محسن چاوشی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 158
#ولایت 17
#استاد_پناهیان🔻
🔷 یکی از باورهای بسیار مهم در اعتقادات دینی ما، باور به دوزخ و جهنم هست.
⭕️ سخته آدم باور بکنه که خدا توی جهنم شکنجه های مفصلی رو برای یه عده از انسان ها طراحی کرده . آدم باور نمیکنه....
🔶 انگار خدا هم حق میده به انسان که باور نکنه.
🌹 برای همین توی قرآن به پیامبرش میفرماید:
به خدا قسم بخور که هست....
بله این شکنجه ها هست...
این "عذاب جاودانه" هست...🔥🔥✔️
🔹 خیلی عجیبه! ‼️
💢 حتی فکر کردن در موردش هم سخته.....
🔰بله فکر نکرده میشه پذیرفت اما وقتی که آدم فکر کنه که
👈"'برای همیشه و تا ابد و بی نهایت'"👉
یه عده ای #عذاب میشن، باورش سخته.....
📍یعنی طرف چقدر آدم پست و کثیفی بوده....
🌷👌 این یه نمونۀ کمیاب هست که خدا می فرماید: «ای پیامبرم برای اینکه اینا معتقد بشن ، قسم بخور».
🔸 اتفاقاً یه جای دیگۀ قرآن هم که خدا همچین قسمی خورده،
👈 اونجایی هست که میفرماید به خدا قسم اینا ایمان ندارند.....
✅ ما باید اینا رو باور کنیم.....
✔️ ما باید باور کنیم که بعضی ها خیلی رذل و #پلید هستند.....
و "عذاب همیشگیِ الهی" شامل اینا میشه
و اصلاً هم اشکالی نداره. 🔥🔥🔥
⭕️ مخصوصا برای #بچه_مثبتها باور این موضوع خیلی سخته.... 😒
🚫 معمولا آدم خوبا باورشون نمیشه که بعضیا ممکنه خیلی کثیف باشن....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻همسر شهید
🔸حاج حمید واقعا تک بود👌 هم توی خانواده من و هم #همسرم، حتی در بین دوستانش. این چیزی نیست که من الان بعد از #شهادتش بگویم. همیشه میگفتم. حاج حمید کارهایی را در زمان حیاتش انجام میداد که از هیچ کس سراغ ندارم❌
🔹به عنوان نمونه همین مداومت حاج حمید بر #روزه. حاج حمید از سال ۶۲ یعنی زمان #شهادت پدرشان🌷 تا سال ۹۳، یعنی ۳۱ سال تمام هر روز #روزه بود.
🔸البته غیراز روزهای حرام مثل روز #عاشورا. اوایل زندگیمان اگر مسافرت بودند روزه نمیگرفتند🚫اما این اواخر حتی در سفرها هم روزه بودند. چون #کثیرالسفر حساب میشدند.
🔹از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان #نماز_شبشان بود. یاد ندارم که شبی #نماز_شب ایشان ترک شده باشد.
🗓 شهادت ۶ دی ماه ۹۳
#شهید_حمید_تقوی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم
📖دوباره ایوب بستری شد🛌 برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را تنها میگذاشتم. سفارش هدی و محمدحسن را به محمدحسین کردمو غذای🍛 روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم. وقتی برگشتم همه قایم شده بودند.
📖صدای هق هق #محمدحسین از پشت دیوار مرا ترساند. با توپ زده بودند به قاب عکس عموحسن و شیشه اش را خرد کرده بودند. محمدحسین اشک هایش😢 را با پشت دست پاک کرد " #بابا ایوب عصبانی میشود؟"
📖روی سرش دست کشیدم
_این چه حرفی است⁉️ تازه الان بابا ایوب #بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم. ببینم که فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟
📖_مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما #تنها هستید. سرش را تکان داد "چشم"
فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می امد😋 در را باز کردم. هر سه امدند جلو، بوسیدمشان؛ مو و لباسشان مرتب بود🙂 گفتم: کسی، اینجا بوده؟
📖محمدحسین سرش را به دو طرف تکان داد
-نه مامان محمدحسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم. هدی را هم حمام بردم، ناهار هم #استامبولی پلو درست کردم. در قابلمه را باز کردم
بخار غذا🍲 خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣4⃣ #قسمت_چهلم
📖محمدحسین پشت سر هم حرف میزد
_میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم میچسبند⁉️ چون #روغن کم میریزی.
سر تا پای #محمدحسین را نگاه کردم. اشک توی چشم هایم جمع شد. قدش به زحمت به گاز میرسید.
📖پسر کوچولوی هفت ساله ی من😢 مردی شده بود. ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمدحسین را توی بغلش فشار داد
+هیچ چیز انقدر ارزش ندارد❌ که ادم به خاطرش از بچه اش برنجد
📖توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند. انگار خودشان #شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند💖 و مراعات حالش را میکردند.
📖اوایل که بیمارستان ها پر از مجروح بود و اتاق #ریکاوری نداشت ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان میدادند. تاکسی🚗 اقاجون میشد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض میکردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه.
📖گاهی #نیمه_هشیار دستگیره ماشین را میکشید وسط خیابان پیاده میشد. اقاجون میدوید دنبالش😔
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
narimani-navadiha-ir_c7d10.mp3
7.17M
🎵 #صوت_شهدایی
🌴میگفت میخوام برم بشم فدای زینب
🌴یه عمره که شنیدم از غمای زینب
🎤🎤سید رضا #نریمانی
#بسیار_زیبا_و_دلنشین👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6030379498015295463.mp3
4.59M
🔊 #تلنگر
💽 یاران ضعیف‼️
🎤 #استاد_عالی
🎧 گوش کنید و نشر دهید📡
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🕊🌹🍃
✨دستم نمیرسد
به بلندای✨
✨آسمان شهادت...
✨اما دست به دامان تو میشم
ای شهید✨
✨تا شاید مرا ضمانت کنی....
#شهید_سجاد_زبرجدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
6⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✍به روایتی از خواهر شهید:
☘ آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود😇
با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرده بود 😢
☘تا مدت ها شهادت برادرم را باور نمی کردم 😞 وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحت شوم.👌
☘روزی که شهید شد🕊 من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند.
بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم
به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودیم می گفتیم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.✋
🍀شب که دیدیم جلوی خانه بنر می زنند مادرم غش کرد، برادرم که ناراحتی قلبی داشت زیر سرم رفته بود،🛌 من اصلا باور نمی کردم😭
🍀فردا که حتی پیکرش را آوردند باز هم باورم نمی شد، حس می کردم خواب هستم.
می خواستم صورتش را ببینم تا باور کنم. وقتی پیکر را آوردند خیلی اصرار کردم که حداقل صورتش را ببینم. صورتش را که دیدم انگار داشت لبخند می زد
☘همیشه عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشد.
☘تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.🙂✌️
#شهید_سجاد_زبرجدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh