♥️🌙✨♥️🌙✨♥️🌙✨♥️
از شھداے #گمنام به خواهران مومن..
#خواهرم خون 💔از من
حجاب از ت✨و ....
#شفاعت از من
حیا از ت✨و ....
#خواهرم خونمو به دستت #امانت دادم
#شهداےگمنام
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💥در غربت عشق، 💓آشنا را برسان
فرزند #علی مرتضی را برسان
💫خشنودی قلب❣ چهارده معصومت
یارب فرج #امام ما را برسان…😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌾مرا که #خسته ترینم
کسی نمےخواهد❌
🌻کــــرَمـ نموده
دلــ💕ــم را #مگر شما ببرید
#سلام_صبحتون_شهدایی🥀✨
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - عشق حقیقی - حجت الاسلام عالی.mp3
2.99M
♨️عشق حقیقی
👌سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 31 📖 گفتم حاجی چقدر حقوق میگیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من خیلی تعجب کردم. گفتم حاجی
🍀🥀🍀🥀🍀🥀🍀
🌼بچهها به حاج #قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکسها و وسایل اقا #مهدی نعمایی را گذاشتیم.
🍁سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید.
با خاکِ محل #شهادت اقا مهدی نعمایی و دوستانش، چند مهر درست کردند.
🌼حاج قاسم گفت: #میخواهم با این مهرها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند.
به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به #نمازخانه، موزه قشنگی 💖است.
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#تلنگر💥
🌱رفیق❕
چشمای قشنگ🌷 تو
برای #گناه آفریده نشدن
☘خدا این #چشما👁🗨 رو بهت نداده که باهاش نافرمانیشو بکنی❌
⚠️چشمی که به گناه باز شده،
لیاقت دیدن #امام زمانو نداره✔️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🍃✨🌹✨🍃✨🌹
✨خدایا🙏
🌹در این روز زیبای
🍃میلاد امام دهم
تقدیر همه را #زیبا بنویس✍️
🌹به امید #لبخند روی «لب»😇
🍃شادی توی «دل»💞
🌹#استجابت در «دعا»🙏
🍃آرامش در «قلب»❤️
آمین 🙏
#عیـدتون_مبـارک✨
#امام_هادی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 ولادت🎊
دهمین گلبرگ آسمانی🌸🍃
اسوه ی مجد
و شرافت، 💓🍃
ناخدای #کشتی هدایت
امام هادی (ع)
بر پیروان ولایت
خجسته باد🌸🎊🌸
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page292.mp3
822.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_ونودو_دوم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌷🕊 هر کاری مى كردن دکترا، سید به #هوش نمی اومد. اگر هم می اومد.. یه #یازهرا (س) می گفت؛ دوباره ا
☘با شهدا گم نمی شویم☘
💥اگــر خـواستے #زندگے ڪنے، باید
منتظر مرگ باشے ❗️ولےاگر عاشق💓
شدے دوان دوان سمتِ فـدا شدن
⚡️در راهِ معشـ❣ـــوق میــــــــــروے!
این خاصیت ڪسانے اسـت ڪه
در فڪرِ #جاودانه شـدن هسـتند!
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
☘با شهدا گم نمی شویم☘ 💥اگــر خـواستے #زندگے ڪنے، باید منتظر مرگ باشے ❗️ولےاگر عاشق💓 شدے دوان دوان
5⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔷آقا سید #مجتبی علمدار را اتفاقی از طریق خریدن نوار مداحی هایش شناختم. بعد برنامه روایت فتح را که مربوط به شهید علمدار بود را دیدم. فهمیدم که #نوار از چه کسی است.
🔶اما از آن روز نوار و نام #شهید علمدار در گوشه بایگانی ذهنم خاک می خورد. دلم ♥️با خدا بود. ولی نمی دانم کدام قدرت #شیطانی مرا از رفتن به سوی خدا باز می داشت.
🔷در خواندن #نماز کاهل بودم. یک روز می خواندم و دو روز #قضا میشد. سرطانی دلم را احاطه کرده بود. سعی می کردم با گوش کردن #نوارهای مذهبی و رفتن به مجالس دعا، هر طوری که می شد دلم را شفا بدهم، اما نشد.
🔶در تصادفی #پایم شکست. درمانش طولانی شد. همان سال در کنکور هم قبول نشدم. و این #ضربه روحی شدیدی بر من وارد کرد. ایمان ضعیفی داشتم و ضعیف تر شد. کاهل بودن در نمازم تبدیل شد به #بی نمازی کامل. ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم. یک بار هم مسجد 🕌نرفتم حتی در شب🌙 های قدر.
🔷شبی🌟 در خوای دیدم مجله ای در مقابل من هست. #تیتر روی آن نوشته بود: «آخرین وسایل به جا مانده از #شهید علمدار به کسی که محتاج آن است به قید قرعه اهدا می شود.» مجله را خریدم و با #تعجب دیدم، وسایل سید #مجتبی به من رسیده است. شیشه عطر، تکه ای گوشت مرغ که نوشته بودند ته مانده ی آخرین #غذای آقا سید است.
🔶 به همراه چند# قطعه عکس و دست نوشته. تکه گوشت را خوردم و کمی عطر به لباس 👕هایم زدم. با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. #وقت نماز صبح بود.🌤
🔷 ولی من که به #بی نمازی عادت کرده بودم به اتاق دیگری رفتم تا بخوابم. حال عجیبی پیدا کرده بودم. اما هر طور بود خوابیدم. دوباره خواب دیدم، درست زیر عکس 🖼آقا سید نوشته بودند: «تو خواب نیستی، تو بیداری، این بیداری است.» از خواب پریدم و #مشغول نماز شدم.
🔶نزدیک #محرم بود. انگار نیرویی از درونم مرا به سمت خدا هل می داد. دلم♥️ عاشق نماز شد و نماز برایم #طعم دیگری داشت. ایام #فاطمیه دلم غریب شد. انگار تمام صحنه های مصیبت بی بی دو عالم جلوی چشمانم پدیدار می شد.
🔷گریه هایم 😭برای اهل بیت (ع) به خصوص خانم حضرت #زهرا (س) و امام حسین (ع) حال و هوای عجیبی گرفته بود. تا اون روز اصلا نمی دانستم روزی به نام #عرفه وجود دارد. به واسطه نوار آقا سید، روز عرفه و قداستش را شناختم. #خدا سید را رسول دل من کرد و به واسطه او مرا از منجلاب گناه 🚷بیرون کشید.
📙کتاب علمدار، صفحه 214 الی 216
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🥀🌱
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 💠کبوتری که شفا داد 🔹شهيد برونسي ميگفت: اولين دفعه كه ميخواستم به جبهه برو
💌
#ڪـــــلامشهـــید♥️
🌻آدم ها دو دســـــته اند:
☘#غیـــــرتۍ و #قیـــــمتۍ
🌻غیرتی ها با خـــــدا معامله ڪردند
☘قیمتی ها با #بــــــنده خــــــــــدا‼️
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠ظرف غذایش که دست نخورده میماند. وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم به گروهایی دریک گوشه خط
#فقط_خدا♥️
💠راه افتاد به دختر یکی از شهدا سر بزند ؛پا برهنه تا برایش ببرند رسیده بود.
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
📖 قرآن #بخوانید و به آن عمل کنید تا:
🌸قلب💞 شما نورانی✨ شود.
🍃افکار شما نورانی✨ شود.
🌸خانه شما نورانی✨ شود.
🍃 اموال شما نورانی شود.
🌸آینده شما نورانی شود.
🌸 خداوند #متعال می فرماید:
🍃«...وَأَنْـزَلْـنَـا إِلَـيْـكُـمْ نُـورًا مُـبِـيـنًـا»
«و نور آشکاری(قرآن) به سوی شما نازل کردیم».
📖 سوره نساء/174
🌸 قرآن همچون نور است که با پرتو خود راه را روشن و به سوی نجات رهنمون می سازد.
🍃 اَللَّهُمَّ نَوِّرْ قُلُو بَنَا بِالْقُرْآنِ وَ زَیِّنْ اَخْلا قَنَا بِالْقُرْآنِ وَ نَجِّنَا مِنَ لنَّارِ بِالْقُرْآنِ وَ اَدْخِلْنَا فِی الْجَنَّتِ بِالْقُرْآنِ اَللَّـهُمَّ عَجِّلْ فِی فَرَجِ مَوْلانَا صَاحِبَ الْعَصْرِ وَالزَّمَانِ بِالْقُرْآنِ
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_نورعلی_شوشتری #سالروز_شهادت 🌸}• 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
🌿 #شهید_شوشتری
با دیدن این عکس 🖼 گفت:
🦋عکس #عجیبی است ...
#نشستهها پرواز کردند🕊
ولی ما #ایستادهها
هنوز هم ایستاده ایم😔
🌿کاشکی من هم توی این #عکس
آن روز مینشستم، بلکه تا امروز #شهید شده بودیم💔
#شهید_نورعلی_شوشتری🌷
نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_11 - @ostad_shojae.mp3
7.43M
#راضی_به_رضای_تو ۱۱
🌸به هدف های کوچک، راضی نشـو !
درغیراینصورت،
با همون چیزهای کوچیک، آرامشت رو از دست میدی !
🍃 باید باور کنی، تو خیلی گرونی...
خودت رو ارزون نفروش!
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣#از_گمنامی_نترس
🌳از اینکه #اسم و #رسمی نداری
از کارهای کرده ات به نام دیگری
❣از تنهایی ات درعین #شلوغی_ها
غمگین مباش که #گمنامی
اولین گام برای #رسیدن است
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غ
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣2⃣#قسمت_بیست_وسوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💢 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💢 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💢 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💢 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💢 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💢 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_6021491196340208449.mp3
13.42M
🔹به نام #شهیـد🌷
🔸دل ها♥️ پر امید
🍁ما تا #حضرت_زهرا رو داریم
🍁به زندگی امیدواریم
🎤حاج #محمودکریمی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh