#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س
✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای #شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، #یازهرا(س)
✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم #بیدارشان کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم
✾دیدم گوشهای نشست، اسم #حضرت_فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه😭 شانههایش میلرزد؛
آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم #اذن_شهادتم را از بی بی فاطمه(س) میگرفتم😭
#همسرشهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س ✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم
🔰پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه،
زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو،
اما #عبدالحسین فرار می ڪرد...
🔰پیر زن داد می زد میگفت:
نرو...
میڪشنت...
بدبختت میڪنن...
وایسا خانوم میگه نرو
اما اونجا ڪه یاد #خدا نیست قرار نه فرار باید ڪرد...
🔰بعد یڪ روز آوارگی خودش و رسوند #پادگان
آخه اهل روستا بود، شهر رو بلد نبود.
اومد جلو دژبانی تا خودش رو معرفی ڪرد، بازداشتش ڪردند.
سرباز و آوردن جلو فرمانده...
🔰فرمانده هر چی میتونست حرف بارش کرد...
عبدالحسین فقط نگاه ڪرد
بهش گفت باید برگردی خونه،
#نوڪریه خانومو ڪنی،
خانوم امر بر تو هست...
هر چی ڪه خانوم گفت:
باید بگی چشم
🔰عبدالحسین گفت:
نه، هر چی #خدا گفت بگم چشم.
من تو اون خونه برنمیگردم.
تو اون خونه یه زن نامحرم هست.
تو اون خونه یه زنی هست ڪه #حجاب و #حیا رو رعایت نمیڪنه...
🔰فرمانده گفت:
حالا ڪه نمیری باید صبح تا شب،
شب تا صبح دستشویی های #پادگان رو بشوری...
(دستشوییای #پادگان ۱۸تا بود روزی ۶بار هر بار ۴نفر اینا رو میشستند...)
🔰شبانه روز #عبدالحسین تنهایی دستشوییا رو میشست.
بعد ده، پونزده روز رفتم طرف عبدالحسین ببینم چیڪار میڪنه.
صدای #عبدالحسین رو شنیدم...
داشت میخوند برا خودش و دستشویی میشست.
🔰نزدیڪ تر رفتم دیدم داره گریه میڪنه.
گفتم بچه مردم و چی به روزش آوردن داره گریه میڪنه
یه چیزیم زیر لب میگه...
👈هی میگفت:
دستشویی میشوروم،
ڪثافتا رو میشوروم،
اما " #دل_آقام رو #نمیشڪونوم... "👆
روایتی از زندگی #سردار_شهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه، زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو،
🔹بچه ها می گفتند: ما صبح ها کفش هایمان👞 را #واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند‼️
🔸بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند😴 واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به #واکس داشته باشد را واکس میزند.
🔹مشخص شد این فرد همان #فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است.
#شهيد_عبدالحسين_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹بچه ها می گفتند: ما صبح ها کفش هایمان👞 را #واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند‼️ 🔸ب
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها، شهیدحاج عبدالحسین برونسی باذکر #صلوات وفاتحه گرامی باد🌺
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت #سردارمخلص وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها
✍ #دلنوشته
🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. #سومِ_شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه. نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️
🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
🔰و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو #چه_کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!
🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🔰تو خاصی...! یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای #کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم؟
🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. #گمنام همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. #عاشق رفته رفته شبیه معشوق💖 میشود و تو چه خوب شکل #مادر شدی.
🔰سالها گمنامی و بینشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
🔰سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا.دعایمان کن #عبدِ_حسین شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔
🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، #دعاکن گرد قدمهایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند.
✍نویسنده: زهرا قائمی
🗺محل دفن: بهشت رضا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #دلنوشته 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. #سومِ_شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی ام
#شهیدانه🌷
آدمها دو دستهاند:
↫غـیرتی♥️
↫قیمتی
#غیرتیها با "خدا" معامله کردند
و #قیمتیها با "بندهخدا "...!
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
زندگی به سبک شهدا
🔸اخلاص و لقمههای #حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از #امام_خمینی(ره) به اندازهی محبت او به حضرت فاطمهى زهرا (سلامالله علیها) بود.
🔹همرزمانش👥 برای مادرم نقل کردهاند که پدر در جبهه پس از اصابت گلوله💥 به #گلویش، با خون خود روی خاک نوشت "درود بر خمینی، #جانم_زهرا(س)"
🔸شهید #برونسی با این کار ارادت خود را به حضرت امام(ره) نشان داده است👌 در بیشتر عملیاتها پدرم سربند "لبیک یا خمینی و #یازهرا(س)" را به همراه داشته که در عملیات بدر سربند "لبیک یا خمینی" به پیشانیاش بوده که پیکرش🌷 هم با همین سربند پیدا شد.
#راوی: فرزند شهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگی به سبک شهدا 🔸اخلاص و لقمههای #حلال تاثیر خود را روی پدرم گذاشته بود و ولایت پذیری پدرم از #ا
💠خاطره ای از همرزم شهید
🍃🌹بعد عملیات رمضان برایم تعریف کرد موقعی که عملیات لو رفت و در آن شرایط سخت، گیر کردم، شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدیم بیش تر شد. تنها راه امیدی که مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود.
🍃🌹 توی همان حال صورتم را گذاشتم روی خاک و متوسل شدم به وجود مقدس حضرت زهرا (س) و با حضرت راز و نیاز کردم.
🍃🌹یکدفعه صدای خانمی به گوشم رسید. صدایی ملکوتی که به من فرمودند. این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم ناراحت نباش..
🍃🌹چیزهایی را که دیشب به نیروها گفتم و دستورهایی که برای حرکت نیروها دادم، همه اش از طرف خانم بود.
🍃🌹خبر آن عملیات مثل توپ صدا کرد خیلی زود خبرش به پشت جبهه رسید و سؤال همه این بود آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو را منهدم کردین؟ آن هم با کمترین تلفات؟!
خونسرد جواب داد من هیچ کاره بودم.
#شهید_عبدالحسین_برونسی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠خاطره ای از همرزم شهید 🍃🌹بعد عملیات رمضان برایم تعریف کرد موقعی که عملیات لو رفت و در آن شرایط سخ
4⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠کبوتری که شفا داد
🔹شهيد برونسي ميگفت: اولين دفعه كه ميخواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. ميگفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد.
🔸مادر زنمان هم بود. مانده بوديم كه چه طوري با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد جريان رفتن جبهه را به او بگويم. از طرفي مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند ميگذشت و بايد خودم سريع به كارهايم ميرساندم.
🔹بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعيت به كي ميسپاري؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم چه كسي ما را به دكتر ميبرد؟ گفتم: به خدا ميسپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست.
🔸قبل از اينكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ايشان دست ميدهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند.
🔹ميگفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم با خانوادهام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است. تعجب كردم پرسيدم: جريان چيست؟ خانمم جريان را اينگونه تعريف ميكردند،
🔸ميگفتند: بعد از اين كه تو رفتي در همان حالي كه من بي هوش بودم، يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست. من حركت كردم و به هوش آمدم،
🔹ديدم كه اين كبوتر است و نهايتاً پرواز كرد و رفت روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست. بعد از مدتي دور حياط چرخي زد و نهايتاً داخل اتاق آمد و دوري زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همين الاني كه چند سال ميگذرد و من در جبههها هستم خوشبختانه اين مريضي سراغ خانمم نيامده است.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 💠کبوتری که شفا داد 🔹شهيد برونسي ميگفت: اولين دفعه كه ميخواستم به جبهه برو
💌
#ڪـــــلامشهـــید♥️
🌻آدم ها دو دســـــته اند:
☘#غیـــــرتۍ و #قیـــــمتۍ
🌻غیرتی ها با خـــــدا معامله ڪردند
☘قیمتی ها با #بــــــنده خــــــــــدا‼️
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💌 #ڪـــــلامشهـــید♥️ 🌻آدم ها دو دســـــته اند: ☘#غیـــــرتۍ و #قیـــــمتۍ 🌻غیرتی ها با خـــــد
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد
🔹مےگفت: سبزی فروش #آشغال تحویل مردم می دهد و شیرفروش آب💧 قاطی شیر میکند و می فروشد!
🔸خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی #رشد نمی کنی! و او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم😕
🔹یک روز صبح از خانه بیرون رفت.
و شب که برگشت، متر #بنّایی و کمی
وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی
🔸وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان #مزد گرفته بود! به بچه نان🍞 که می داد، میگفت: از صبح تا الان #زحمت کشیده ام! بخور! #نان_حلال_است. بالاخره هم بنّا شد.
📚کتاب: خاکهای نرم کوشک
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد 🔹م
3⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
✍ #دلنوشته
🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه. نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️
🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
🔰و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو #چه_کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!
🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🔰تو خاصی...! یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم⁉️
🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. #گمنام همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. #عاشق رفته رفته شبیه معشوق💖 میشود و تو چه خوب شکل #مادر شدی.
🔰سالها گمنامی و بینشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
🔰سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا.دعایمان کن #عبدِ_حسین شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔
🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، #دعاکن گرد قدمهایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_ولادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امروز #سالروزشهادت
#شهید_عبدالحسین_برونسی است🌷
انشالله قصد داریم امروزبه مطالبی📜 از این#شهید بپردازیم
#شهید_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
امروز #سالروزشهادت #شهید_عبدالحسین_برونسی است🌷 انشالله قصد داریم امروزبه مطالبی📜 از این#شهید بپرد
#قسمتی_از_وصیت_نامه📝
✍من با #چشم_باز این را پیمودهام و ثابت قدم ماندهام☝️ امیدوارم این قدمهایی که در #راه_خدا برداشتهام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد🤲
✍و ما را از آتش جهنم🔥 نجات دهد. فرزندانم، خوب به #قرآن گوش کنید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگیتان قرار بدهید👌 باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به #امام_زمان باشید.
✍همیشه آیات #قرآن را زمزمه کنید تا شیطان😈 به شما رسوخ پنهانی نکند📛
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#قسمتی_از_وصیت_نامه📝 ✍من با #چشم_باز این را پیمودهام و ثابت قدم ماندهام☝️ امیدوارم این قدمهایی ک
💠زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی
🔰 #شهیدعبدالحسین_برونسی در سال ۱۳۲۱ 🗓در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود 👼تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی👨🌾 کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت.
🔰سال ۱۳۵۲📆 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله #خامنه_ای آشنا شده و از آن پس دل در گروه جهاد و انقلاب نهاد. فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که #ساواک بارها و بارها خانه اش🏡 را مورد هجوم و بازرسی قرار داد
🔰آخرین بار در مراسم چهلم #شهدای_یزد دستگیر و به سختی شکنجه💥 شد از جمله این شکنجه ها این بود که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند😱 کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم #رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد👌
#شهید_عبدالحسین_برونسی
📜وصیت نامه شهید برونسی
اگرمی دانستم بامرگ من یک دختر
در دامان #حجاب میرود
حاضربودم #هزاران بار بمیرم
تا هزاران دختر در دامان حجاب🌸 بروند....
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.
🍃نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت. به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.
🍃همیشه مراقب نگاهت بودی و این مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! و چه #امن است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد🌹
🍃کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با #حضرت_مادر شد؟!🤔
🍃بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.
🍃تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم؟ به گمانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با #حسین(ع) برد.
🍃تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر، #گمنام همچو مادر...بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. عاشق رفته رفته شبیه معشوق میشود و تو چه خوب شکل مادر شدی😔
🍃سالها گمنامی و بینشانی و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته😞
🍃سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.
🍃کمی با ما راه بیا. دعایمان کن عبدِ حسین شویم، جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم، رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدمهایت بر سر و روی ما هم بنشیند😓
♡السلام علی الحسین♡
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_عبدالحسین_برونسی
📅تاریخ تولد : ۳ شهریور ۱۳۲۱. تربت حیدریه
📅تاریخ شهادت : ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر
🥀مزار شهید : بهشت رضا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ رهبر انقلاب از نقش #اوستا_عبدالحسین در قبل از انقلاب و #جنگ تحمیلی كه جزو #عجايب انقلاب ماست میگویند...
و توصیه ایشان به مطالعهی کتاب
#خاکهای_نرم_کوشک...👌
🌹#شهید_عبدالحسين_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
می گفت :
در هـر ڪاری
اگر انسان خدا را در نظر بگیرد
انحراف ایجاد نمی شود
#شهـید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢کفش های واکس خورده
بچه ها می گفتند:
"ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده می دیدیم و نمی دانستیم چه کسی آن ها را واکس میزند...؟ "
بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد را واکس میزند.
مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_عبدالحسین_برونسی
برادران بسیجى نقل مىکردند: گاهى وقتها مىدیدیم که کفشهایمان واکس خورده است چون کسى را در بین نیروها براى این کار مورد نظر نداشتیم متعجب بودیم و به پیگیرى قضیه پرداختیم و بعد از مدتها فهمیدیم که وقتى نیروها مىخوابند، شهید برونسى واکس برمىدارد و کفشهاى بچهها را نگاه مىکند و هر کدام نیاز به واکس دارد را واکس مىزند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #کــلامشهـــید
«آدم ها دو دسته اند
غیرتی، قیمتی
غیرتی ها با خدا معامله کردند
و قیمتی ها با بنده خدا»
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌عنایت حضرت زهرا(س) در دفاع مقدس.... استاد عالی... روایتی از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه...یادش گرامی و راهش پر رهرو باد💗
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چیزهای نو را میداد
به آنهایی که وسایلشان گُم
یا درب و داغان شده بود..!
آرزو به دل بچههای تدارکات ماند
که یک بار او لباس نو تنش کند
یا پتوی نو بیندازد رویِ خودش؛
فقط در یک عملیات لباس نو پوشید
عملیات بدر ؛ همان عملیاتی که
در آن شهید شد ...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#فرمانده_تیپ۱۸جوادالائمه
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh