🌷شهید نظرزاده 🌷
اﻭ رود جنون بود که #دریا میشد با بیرق #آفتاب بر پا میشد پرواز اگرنبود، معلوم نبود این #مـــــرد چگو
2⃣2⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✍خاطره ای از حجت الاسلام والمسلمین سید #حسین آقامیری
🔸دوازده سال باهم #رفیق بودیم.
🔹در یادمان #فکه (مقتل ۱۲۰شهید )باهم آشنا شدیم.
🔸 #مداح هیات علمدار یزد بود،خاکی و باصفا از همه مهمتر #مهربون...
🔹هروقت بهش میگفتم تو #سوریه چکار می کنی، می گفت :پوتین پاسدارها رو #واکس می زنم،
🔸شاید باورش براتون سخت باشه، روز تشییع پیکرش اکثر #رفیقاش تازه فهمیدن محمد حسین فرمانده تیپ #هجومی سیدالشهداء در سوریه بوده.
🔹همون کسی که حاج قاسم در وصفش گفت:محمدحسین، #حاج_همت بود برای من..
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چند روز بعد از وداع با بدن شهید، از همسرش پرسیدند چرا آن روز فقط صلوات مےفرستادی؟ پاسخ داد: "جز نور،
گاهی اوقات تو #چادر مشغول به
خودمون بودیم که محمد تقی #غیبش میزد!
می رفتیم دنبالش، می دیدیم در حال شستن #جوراب
و یا مشغول #واکس زدن پوتین بچه هاست....!
#شهید_محمدتقی_سالخورده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #پیش_بینے_شگفت_انگیز_امام_خامنہ_اے درخصوص شــهادت دو رزمنده مدافع حرم! 🍃یک
کفش #زوار امام حسین (ع) را
#واکس میزد
بعد از #شهادتش معلوم شد
"سردار سپاه" است...
#سردار_شهید_هادی_کجباف🌷
#یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام #شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل #خانواده بد
💢یادمه تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت #آسایشگاه.
💢از سیاهی پیشونی مون بعد اون همه #تمرینات سخت تازه باید مثل بچه ادم میرفتیم و #پوتین هامون رو هم #واکس می زدیم.
💢ما #نای ایستادن رو پاهامون رو هم نداشتیم. واکس زدن که جای خودش رو داشت.
💢تو اون حالت که منتهای آمال ما این بود که بچسبیم به زمین و #استراحت و...
حسین پوتین همه بچه ها رو برد و واکس زد و اومد نشست رو برویمان.
💢آن لحظه احساس کردم #با_مرام ترین ادم روی زمین نشسته رو به رویم.
[راوی: حسین کاید خورده]
سال ١٣٩۵، دوره آموزشی تبریز
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_ترور_اهواز
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸در منطقه #سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای #نبل_والزهراء. درگیری💥 در کانال خیلی شدید شد.
5⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰من فکر نمیکردم پسرم یک روز #شهید شود. زمانی که به سوریه میرفت نگران و دلتنگ💔 میشدم ولی اصلاً به شهادتش🌷 فکر نمیکردم🗯
🔰آقاعارف #سه_بار اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش(سال96) بود. اوایل من مخالفت🚫 میکردم و #آگاهی زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح میداد که باید برای #امنیت کشور باید برویم. من مخالفت میکردم و میگفت: کسی که #مسلمان و محب اهل بیت💖 باشد اینطور مخالفت نمیکند.
🔰برایم توضیح میداد اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد #هیچکس وارد این راه نمیشود. میگفتم: آنجا چه کاری میخواهی انجام دهی⁉️ میگفت بروم ببینم چه کاری #میتوانم بکنم. بدنش آماده بود و دورههای لازم را دیده بود👌 و من اطلاع نداشتم.
🔰گفت میروم کفش رزمندگان👞 را #واکس بزنم. من میگفتم اگر میروی کفشهای رزمندگان حرم #بیبیزینب (س) را واکس بزنی پس برو عزیزم😢 مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم✅ که برود.
🔰بار اول☝️ که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دویمان👥 عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی #اذیت_شدم. هنگام رفتن، قرآن📖 آب، آیینه و اسپند را آماده کردم و گفتم دلم میخواهد باز هم #ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر #نگهدار من آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ⚡️ نگه میدارد». این جملهاش هر روز در ذهنم💬 میپیچید. هر روز برایش #صلوات میفرستادم و #آیتالکرسی میخواندم.
🔰با اینکه همیشه بانشاط و روحیه😃 بود ولی وقتی برگشت آنقدر نشاط #روحی پیدا کرده بود که تا بهحال او را اینگونه ندیده بودم❌ دست و پاهایش #تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی👌 پیدا کرده بود.
🔰شوق زیادی برای دوباره #رفتن داشت. میگفتم تو که یک بار رفتهای و دیگر نیاز به رفتن نیست⛔️ در جوابم میگفت: اگر #خانم_زینب (س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم😍 من هم میخواستم ببینم چقدر پای کار است و میدیدم خیلی شور و #شوق دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلمـ💔 تنگ میشود و دوست دارم #دوباره ببینمت.
🎤راوی: مادر شهید
#شهید_عارف_کایدخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
افتخار نسل ما... #حسین همیشه می گفت:از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو #عصر و زمانی زندگی می کنیم
💠بامرام ترین آدم
🌴یادم هست، تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت آسایشگاه. بعد از اون همه تمرینات سخت😪 تازه باید مثل بچه آدم می رفتیم و پوتین هامون👞👞 را #واکس می زدیم
🌴ما نای #ایستادن رو به رو پاهامون رو هم نداشتیم❌ واکس زدن که جای خودش رو داشت تو اون حالت که منتهای آمال ما این بود که بچسبیم به زمین و #استراحت و ....
🌴 #حسین پوتین همه بچهها را برد و واکس زد👞 و اومد نشست روبرویمان👥 آن لحظه احساس کردم #بامرام_ترین آدم روی زمین نشسته روبروی من😍
راوی: حسین کاید خورده
سال ۱۳۹۵ دوره آموزشی تبریز
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پوتین هاش رو برداشت و زد بیرون از خونه، زن جوون دنبالش می دوویید و به پیر زن میگفت بگیر اون جوونو،
🔹بچه ها می گفتند: ما صبح ها کفش هایمان👞 را #واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند‼️
🔸بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند😴 واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به #واکس داشته باشد را واکس میزند.
🔹مشخص شد این فرد همان #فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است.
#شهيد_عبدالحسين_برونسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌟 #سیره_شهدا | #خاطرات_شهدا
🔻 چند وقتی بود بچه هاصبح 🌞که پا میشدند، میدیدن#پوتین هاشون واکس زده⚫️ دم مقر جفت شده بود .😳
با چند تا بچه ها قرار گذاشتیم تا ببینیم کار کیه ؟!😎
یه شب نیمه شب یدفعه از خواب بیدار شدم و صدای توجه ام رو جلب کرد، یه نفر با یه#گونی داشت آروم از مقر میرفت بیرون، دنبالش رفتم، یه#گوشه نشست و شروع کرد به #واکس زدن پوتین ها.بدون توجه خودم رو بهش رسوندم و روبرویش ایستادم .🧐
برای چند لحظه ماتم برد اون #اسماعیل بود ، فرمانده لشکر بدر😨 خواستم چیزی بگم که گفت، هیس !! هیچ چیزی نگو و قول بده بچه ها هم چیزی نفهمند ....
سردار
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد میمک و بازی دراز و پادگان ابوذر و چنگوله و.... #بخیر
#یاد_کلاه_آهنی
بخیرکه نگهبان سجده گاه #ملائک بود، چفیه که سجاده عبادت بود و پلاک که شماره پرواز🕊 را نشان میداد.
#یاد_لباسهایی
بخیر که هیچ درجه ای نداشت👕لباسهایی که ساده و بی اتو بودند. پوتین هایی که بدون #واکس بودن
#یاد_آفتاب_جبهه
بخیر که به گرمی می تابید🌞و ماهش که #شرمنده ماههای زمینی بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد✨ وعطرش که بوی باروت میداد.
#یاد_گلوله_هایی
بخیر که قاصد وصال💫 بودند و ترکش هایی که "امر به معروف" می کردند.
#یاد_گونه_هایی
بخیر که بر آن اشک😢 استغفار می غلتید ومحاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست، #دعای_کمیلی که پایانش پاکی بود و قنوتی که در آن توفیق شهادت🌷 طلب می شد
#مردان_مرد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸وقتی میخواست به مسجد🕌 برود، #بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش👞 را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، #نماز بخواند و برگردد.
🔹حرفش هم این بود که #حزباللهی باید شیک و مجلسی💖 باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست😢 برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به #واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🔸میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک #بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند❌
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقانامیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh