eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣2⃣4⃣ 🌷 🔰تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های ، عملیاتی وسیعی تو منطقه ، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر ( س )، دور کردن. 🔰صبح زود🌥 رفتیم اونجا و رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت شده بود، خوشحال بود😀 . 🔰پرچم سیاهی🏴 تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون آوردم ✌️. 🔰به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ رو جاش به اهتزاز در آورده😍 🔰رسیدیم خیابون جلوی که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و تک تیراندازها💥 حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش و دوستاش، امن شده بود😌. 🔰رفتیم وسط خیابون، وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه😭 و سلام می ده . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰یک‌سری اول رفت و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش🔥 است، دائم می‌گفت: " ". 🔰با دیدن اوضاع آنجا، ماندن در اینجا را نداشت🚫. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت و طولی نکشید که گفتند پر زده🕊 است. 🔰وقتی بار اول از سوریه برگشت، می‌گفت: «جایتان خالی؛ در حرم (س) نماز خواندم📿.» مکه‌اش را رفت. 🔰 هرسال می‌رفت. پیاده‌روی را می‌رفت و سوریه‌اش را هم رفت و زیارت کرد👌، چه ذوق و شوقی داشت 🔰می‌گفت: «قربان خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود😭، به‌خاطر اوضاع جنگ زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها👹 و نابود شوند و سوریه آزاد شود✌️ و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد❌». 🔰وقتی می‌رفت، می‌گفت: «می‌رویم تا ان‌شاءالله را از چنگال داعشی‌ها، تکفیری‌ها، آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها دهیم👊». راوی :دایی شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰من فکر نمی‌کردم پسرم یک روز شود. زمانی که به سوریه می‌رفت نگران و دلتنگ💔 می‌شدم ولی اصلاً به شهادتش🌷 فکر نمی‌کردم🗯 🔰آقاعارف اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش(سال96) بود. اوایل من مخالفت🚫 می‌کردم و زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح می‌داد که باید برای کشور باید برویم. من مخالفت می‌کردم و می‌گفت: کسی که و محب اهل بیت💖 باشد این‌طور مخالفت نمی‌کند. 🔰برایم توضیح می‌داد اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد وارد این راه نمی‌شود. می‌گفتم: آنجا چه کاری می‌خواهی انجام دهی⁉️ می‌گفت بروم ببینم چه کاری بکنم. بدنش آماده بود و دوره‌های لازم را دیده بود👌 و من اطلاع نداشتم. 🔰گفت می‌روم کفش رزمندگان👞 را بزنم. من می‌گفتم اگر می‌روی کفش‌های رزمندگان حرم (س) را واکس بزنی پس برو عزیزم😢 مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم✅ که برود. 🔰بار اول☝️ که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دوی‌مان👥 عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی . هنگام رفتن، قرآن📖 آب، آیینه و اسپند را آماده کردم و گفتم دلم می‌خواهد باز هم . از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ⚡️ نگه می‌دارد». این جمله‌اش هر روز در ذهنم💬 می‌پیچید. هر روز برایش می‌فرستادم و می‌خواندم. 🔰با اینکه همیشه بانشاط و روحیه😃 بود ولی وقتی برگشت آن‌قدر نشاط پیدا کرده بود که تا به‌حال او را این‌گونه ندیده بودم❌ دست و پاهایش و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی👌 پیدا کرده بود. 🔰شوق زیادی برای دوباره داشت. می‌گفتم تو که یک بار رفته‌ای و دیگر نیاز به رفتن نیست⛔️ در جوابم می‌گفت: اگر (س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم😍 من هم می‌خواستم ببینم چقدر پای کار است و می‌دیدم خیلی شور و دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلمـ💔 تنگ می‌شود و دوست دارم ببینمت. 🎤راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد... 🔰از خصوصیات بارز ایشون و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن 😍 🔰هرگاه دیدمش با بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان 🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ وصل بشه 🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که بابا👤 خود پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد.. 🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این مطلب و بنویس: ⇜۱.اگر نشویم خواهیم مُرد ⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به عجب است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰همسرشهید 🔷️10 سالی از ازدواجم💍 با مهدی می‌گذرد، اگرچه این 10 سال بسیار کوتاه و بود ولی در این مدت آرامش را به معنای واقعی😌 حس کردیم. ثمره زندگی مان هم شدند.. 🔸شهید مهدی نه تنها یک همسر خوب بلکه یک و دوست خوب هم برای من بود. همیشه در تصمیم‌گیری‌ها با من مشورت می‌کرد. مهدی ولی فقیه و ارادت خاصی به ولی فقیه داشت✔️ و همیشه گوش به حرف حضرت آقا بود ♦️گفت: از وقتی این لباس سبز را تنم کردم یعنی باید برای دفاع از اسلام👊 در هر مکان و هر زمانی آماده باشیم. حرم ، حرم رقیه سه ساله این ها مکان های مقدس ما مسلمانان است. ♦️یکبار اسیر شدند و ما اجازه دوباره نخواهیم داد📛 این جنگ برای ما امتحان است. وقتی این ها نباشند نسل های آینده و بچه های ما چه چیزی را خودشان قرار بدهند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰پنج پسر داشتم، اما چیز دیگری بود. ♦️یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس رو بدی⁉️ ✳️گفتم: مادر نرو🚷 سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو و مسجد🕌 ♦️در روضه ضجه می زدی😭 و می گفتی: کاش بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که من و بچه هام فدات بشیم. ✳️بفرما الان شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون💓 مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا ام کرد. ✍🏻راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣2⃣3⃣1⃣ 🌷 🔰یک‌سری اول رفت و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش🔥 است، دائم می‌گفت: " ". 🔰با دیدن اوضاع آنجا، ماندن در اینجا را نداشت🚫. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت و طولی نکشید که گفتند پر زده🕊 است. 🔰وقتی بار اول از سوریه برگشت، می‌گفت: «جایتان خالی؛ در حرم (س) نماز خواندم📿.» مکه‌اش را رفت. 🔰 هرسال می‌رفت. پیاده‌روی را می‌رفت و سوریه‌اش را هم رفت و زیارت کرد👌، چه ذوق و شوقی داشت 🔰می‌گفت: «قربان خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود😭، به‌خاطر اوضاع جنگ زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها👹 و نابود شوند و سوریه آزاد شود✌️ و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد❌». 🔰وقتی می‌رفت، می‌گفت: «می‌رویم تا ان‌شاءالله را از چنگال داعشی‌ها، تکفیری‌ها، آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها دهیم👊». راوی: دایی شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh